کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد
چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
صدای بارون میاد، میری پشت پنجره، رعد و برق اتاقو روشن میکنه و سایت رو دیوار میوفته، پنجره رو باز میکنی و باد موهاتو میرقصونه، میگم پنجره رو ببند دیوونه، پنجره رو همونجوری که بود رها میکنی، میای کنارم میشینی، دستام لای موهات میرقصه، بغلت میکنم که گرم بمونی، میخندی و میگی قولمون یادت رفت؟ باهم...
لیلی
دویدم تو راهرو صدا رادیو و هواپیما تو آسمون و داد و فریاد رزمنده های تیر خورده همه تو هم آمیخته شده بود دارو کم بود و تخت مجبور بودیم خیلی از مریضا که حال بدی هم دارن تو راهرو عمل کنیم هر کی رو می آوردن دلم هری می ریخت که نکنه محمدم باشه با کلی ترکش بی خبری ازش هزار جور فکر تو سرم...
روی زمین دراز میکشیم، زمین سنگی بدنمونو درد میاره، لباسامون از سِیلی که داره میاد خیسه، تو بغلم میگیرمت، سرتو به شونم میچسبونی،مچاله میشیم تو سرما، بارون بیشتر از قبل خیسمون میکنه، تو بیشتر تو بغلم فرو میری، نفس میکشمت، زندگی میکنمت، تمام من میشی♥️
بسم الله الرحمن الرحیم
نام رمان: اردو ممنوعه
ژانر:#ترسناک #هیجانی #طنز
نویسنده:زهره محبی
خلاصه :داستان درباره یه پسره که تو سن جوانی و اوج شیطنت و کنجکاوی رفت دنبال کاری که عواقب جبران ناپذیری داشت کاری رو کرد که باعث از دست دادن پدرو مادرش شد اما
اون فکر میکرد که الان ماجرا تموم شده ولی...
روی موج شکن راه میری، پات روی سنگای لق میره و با ترس نگاهم میکنی، میخندمو دستاتو میگیرم تا نیوفتی. راستش منم بعضی وقتا روی این موج شکن وقتی راه میرم حس میکنم زیر پام خالی میشه ولی خب تو که نمیدونی پس دستاتو میگیرم و تو بی خبر از ترس های من دل به راه کوتاهی میدی که میدونیم با دیدن مار باید جیغ...
درد این است که این خلق را آزار نیست
وز همه جای این شهر دگر آزاد نیست
سرگشته و حیران تو در این شور ماندم
دل به تو بستم و از مردم این شهر دور ماندم
خون از چهرهی پریشانم بر جام شبت ریختی
من از این سرگیجه، رنگ پریده ماندمو تو باختی
چشم سرگردانم از پس چشمت گذشت
تو ندانستی که این از فکرت گذشت
که اگر...
صدای ساعت گوشیم از خواب بیدار شدم و نگاهی به ساعت انداختم و موقع رفتن به شرکت بود، سریع دوش گرفتم و موهامو سشوار کردم و مانتو مشکی و با شلوار و شال همرنگشو پوشیدم و گوشیمو با کیفم و مدارک مربوط به پروژه رو برداشتم و رفتم از پله ها پایین سرسری واسه خودم صبحونه درست کردم و خورده نخورده از خونه زدم...
نام رمان: روزگار تلخ
نویسنده: ماه بانو
مقدمه: زندگی تلختر از آن چیزی است که میپنداری؛ اما این تو هستی که میتوانی زندگی را برای خودت کامروا کنی.
خلاصه: طعم این زندگی از قهوه هم تلختر است. مریم دختری از جنس بلور با پدر و مادر و تک برادر خود زندگی میکند؛ اما زندگی و روزگار آنچنان بر او سخت...
رمان درباره دختریه که موهاش نارنجیه. کلاس نقاشی میره عاشق استادشه اما استاده خواهرشو میخاد. داداش دختره خلافکاره و یه پلیس مخفی هست که میخاد داداششو دستگیر کنه و دختره زن دومش میشه و بعد عاشق هم میشن
نویسنده : Hony.m (حانیه مهدیار )
هدف : علاقه به نویسندگی، حمایت از دهه هشتادیا و انگیزه دادن
ژانر : طنز ، عاشقانه
زمان پارت گذاری : نامعلوم
قلبهای شکسته، غرورهای خردشده، احساسات مجروح و روحهای نابود و داغان شده. چه برایمان مانده جز چشمانی یخی، قلبی سنگی و روحی غضبی.
هیچ چیز نداریم. نه...
نام رمان:عشق و مستی
ژانر:عاشقانه،هیجانی،راز آلود
بازی که من شروع کردم اخرش فقط خودمو ازار داد،من ترانه سبحانی قسم بر نابودی قاتلان مرگ برادرم خوردم ولی چه شد؟عاشقی من دگر کجا هارا گرفته است؟
این همه راز در زندگیم چه میکند؟چگونه باید فرار کنم ازاین درد و رنج حتی برای یک ساعت هم که شده؟مستی اری...
#پارت1
+دختر خانوم ببخشید
برگشتم سمت کسی که صدام زد و گفتم+ ها؟
یه زن چادری با اخم گفت ± کجا؟ خانوم
کولمو زدم رو شونم و گفتم + خونه عاق شجا میای؟
با جدیت گفت + خانوم نامحترم درست صحبت کنید بعدشم اینجا باید حجاب رعایت شه
کلافه گفتم _ دهه مگه اومد امامزاده؟ اومد عاقامو ببینم
با تحکم گفت +...
#پارت1
+دختر خانوم ببخشید
برگشتم سمت کسی که صدام زد و گفتم+ ها؟
یه زن چادری با اخم گفت ± کجا؟ خانوم
کولمو زدم رو شونم و گفتم + خونه عاق شجا میای؟
با جدیت گفت + خانوم نامحترم درست صحبت کنید بعدشم اینجا باید حجاب رعایت شه
کلافه گفتم _ دهه مگه اومد امامزاده؟ اومد عاقامو ببینم
با تحکم گفت +...
سلام
یه رمانی بود یه مرد تقریبا چهل ساله که میخواد از یکی انتقام بگیره. و تمام ادم هایی که از اون فرد آسیب دیده بودن رو هم جمع کرده بود. بعد اون طرف هم برای عذاب دادنش ادم فرستاده بود و به زن باردارش مزاحمت میشه و زنش فکر کنم خودکشی میکنی. بعد خواهر این زنه خیلی ازش کوچیک بود زنش میشه و ازش...
نام رمان:پرواز به مقصد آسمان
نام نویسنده:مهسانویسنده
خلاصه:
چند ساعت قبل از پرواز با من خداحافظی کرد و قرار بود که از آن سوی مرزها دوباره با من تماس بگیرد.
اما ای کاش!هرگز به این سفر نمی رفت اگر میدانستم قرار است دیگر اورا نبینم بیشتر اورا درآغوشم میفشردم ومیبوسیدم.
اگرهیچکدام از آنان پا در...
نام رمان:پرواز به مقصد آسمان
نام نویسنده:مهسانویسنده
خلاصه رمان:
چند ساعت قبل از پرواز با من خداحافظی کرد و قرار بود که از آن سوی مرزها دوباره با من تماس بگیرد.
اما ای کاش!هرگز به این سفر نمی رفت اگر میدانستم قرار است دیگر اورا نبینم بیشتر اورا درآغوشم میفشردم ومیبوسیدم.
اگرهیچکدام از آنان پا...
- اونی که تنت کردی مال منه.
آتنا نیم نگاهی بهم انداخت و بی تفاوت گفت: چی میگی تو؟ من و تو نداریم که، یه بار من می پوشم یه بار تو.
به خاطر پررویی اش شکه شدم، کمی بعد زدم زیر خنده و با صدای حرص دراری گفتم: باشه پس من برم یه نگاه به لباس زیر هات بندازم، حتماً چیز های خوب خوب توش پیدا میشه.
با شنیدن...
رمان درباره دختری ک بعد از فوت مادرش پدرش میفرستم خارج برای تحصیل و دور از فامیل بعد سالها بر میگرده دختره پیش پدرش اما بعدا میفهمه پدر واقعیش نیست عموش هست زنش بهش خیانت کرده دختره و اذیت میکنه میخواد انتقام مادر شو از دختره بگیره بعد از کتک زدن دختره از خونش فرار میکنه با حال بد میره...
نام رمان:
پرواز به مقصد آسمان
خلاصه رمان:
ازقبل به همه زنگ زده بود که مرا حلال کنید؛ قرار بوده به سفری برود که خوشبختی اش تضمین شودو هفته بعد من خودم را به او برسانم.
چندساعت قبل از پرواز با من خداحافظی کرد وقرار شد از اون ور مرزها با من تماس بگیرد.
اما ای کاش!هرگز به این سفر نمی رفت اگر...