کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد
چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
یگانه دختری که قبل فوت پدرش خیلی ازاد و باز زندگی میکرد اما بعداز فوت پدرش پیش برادر های ناتنی اش پیمان و مهراب زندگی کرد که انها اونقد بهش عذاب دادن یروز فرار کرد و به امیر مجتبی پناه برد و امیر مجتبی که پسری مذهبی بود برای اینکه بتونه با یگانه تو یه خونه زندگی کنن صیغش کرد و عاشق شد و...
به نام خالق زیبایی ها
نام رمان: مجهول(تمام نشدنی)
نویسنده: هستی
ژانر: عاشقانه
خلاصه: همه چیز از ان انتخاب سفید صورتی شروع شد و حوادث پیاپی اش.
اما ان دعوت هم عامل دیگری برای گسترش این درگیری ها بود ولی هلپرین با از دست دادن کل زندگی اش باز هم استوار می ماند و دست از جنگیدن بر نمیدارد.
مقدمه:
من سایهای بودم پنهان در شهر! میدانید آخر غم، افسردگی، ناامیدی وتنهایی یکجا به اندازه یک لشکر سرباز و سوار نظام به روحت حملع کنند و کل وجودت را محاصره کنند، دیگر برایت فرقی ندارد مرده باشی یا زنده؟ این داستان، داستان منی است که تبدیل شده بودم به یک مرده متحرک که باید در دنیای خودش با...
مقدمه:
من سایهای بودم پنهان در شهر! میدانید آخر غم، افسردگی، ناامیدی وتنهایی یکجا به اندازه یک لشکر سرباز و سوار نظام به روحت حملع کنند و کل وجودت را محاصره کنند، دیگر برایت فرقی ندارد مرده باشی یا زنده؟ این داستان، داستان منی است که تبدیل شده بودم به یک مرده متحرک که باید در دنیای خودش با...
رمان دختره با دوستش میره بیرون دوستش میگه دارم میرم خارج داداشم به من وابسته است چند روز برای امتحان پیش داداشم بمون تا به تو عادت کنه من برم تو همین راه عاشق هم میشن
رمان ازدواج اجباریه دختره به خاطر باباش که بابات قتل زندانه مجبور به ازدواج بایکی از اعضای خانواده مقتول میشه و باید رابطشو باخانواده و دوستاش قط یه روز پنهونی با دوستاش میره دور دور کتصادف میکنه و پاش میشکنه اسم یکی از دوستاشم مهرداده که قبلا خاستگارش بوده
ازدواج
انجمن رمان
انجمن رمان فور
انجمن رمان نویسی
انجمن ناول فور
بخش کتاب
برترین انجمن رمان نویسی
بهترین انجمن رمان نویسی
تالار رمان
تایپ رمان
خانواده
داستان کوتاه
در حال تایپ
رمان
رمان آنلاین
رمان نویسی
سایت رمان فور
سایتنویسندگی
فن فیکشن
ناولفور
وان شات
کتاب
کتابخانه
سلام دنباله يه رمانم كه دختر از خارج برميگرده برايه اينكه از شوهرش انتقام بگيره و باپسر عمه ناتنيش كه اونم دكتره ازدواج ميكنه اسمه پسر هم كيوان يا كيهان بود فك كنم
انجمن رمان
انجمن رمان فور
انجمن رمان نویسی
انجمن ناول فور
بخش کتاب
برترین انجمن رمان نویسی
بهترین انجمن رمان نویسی
تالار رمان
داستان کوتاه
در حال تایپ
رمان
رمان آنلاین
رمان نویسی
سایت رمان فور
سایتنویسندگی
فن فیکشن
ناولفور
وان شات
کتاب
کتابخانه
گاهی زندگی یه درسهایی بهت میده !
که با خودت فکر میکنی میگی؛ ای کاااش یه فرصت برای برگشتن به عقب داشتم و این قسمت از زندگیم رو بطورکامل حذف میکردم ...
اما بیشتر که فکر میکنی میبنی ،
اگه این قسمت از زندگیت حذف بشه
تو الان این آدمی که هستی
نبودی...
و شاید هیچ وقت حاضر نمیشدی زندگی تا به الانت...
به نام خالق عاشقا
انتقام اشتباهی
پارت اول
هوووووف
وااااای مامان ، اخه چی بگم بهت
صد بار گفتم وقتی پشت فرمونم ؛ هی فرت فرت بهم زنگ نزن ، مهلت هم نمیده تا بزنم کنار
هوووووف آروم باش سارا ؛ ریلکس ریلکس ریلکس تر ،
نفس عمیق
خب...
الوو مامان جونمم چی شده باز!
دختررر چرا جواب نمیدی ؛صدبار به...
به نام خالق عاشقا
انتقام اشتباهی
پارت اول
هوووووف
وااااای مامان ، اخه چی بگم بهت
صد بار گفتم وقتی پشت فرمونم ؛ هی فرت فرت بهم زنگ نزن ، مهلت هم نمیده تا بزنم کنار
هوووووف آروم باش سارا ؛ ریلکس ریلکس ریلکس تر ،
نفس عمیق
خب...
الوو مامان جونمم چی شده باز!
دختررر چرا جواب نمیدی ؛صدبار به...
سلام من یک رمان توی روبیکا میخوندم اسمش عروس چهارده ساله ی ارباب بود اما هرچی توی نت میزنم نمیاره همچین چیزی اسم دختر و پسره رو یادم نیست اما داستانش اینطور بود:دختره ۱۴سالشه با پسرعموش ازدواج میکنه پدرمادر هم نداره ازدواجشون اجباری بود پسره ۲۰سالش بود و تنها رفت خلرج ادامه تحصیل بده بعد۸سال...
اسم
انجمن رمان
انجمن رمان فور
انجمن رمان نویسی
انجمن ناول فور
بخش کتاب
برترین انجمن رمان نویسی
بهترین انجمن رمان نویسی
تالار رمان
تایپ رمان
داستان کوتاه
در حال تایپ
رمان
رمان آنلاین
رمان نویسی
سایت رمان فور
سایتنویسندگی
فن فیکشن
ناولفور
وان شات
کتاب
کتابخانه
داستان در مورد پسر دوازده ساله ای به نام علیرضاست که مثل هر بچه ی دیگه، آینده ی درخشانی رو تصور می کنه؛ علیرضای قصه ی ما همراه با دوست صمیمیش با بلند پروازی به هدفش، یعنی فوتبالیست شدن می رسن و مسیر جالبی رو تجربه می کنن. تلاش های بی وقفه و کلنجار های وقت و بی وقت با سرنوشت. این داستان فقط از...
last gaol
آخرین گل
انجمن رمان
انجمن رمان فور
انجمن رمان نویسی
انجمن ناول فور
بخش کتاب
برترین انجمن رمان نویسی
بهترین انجمن رمان نویسی
تالار رمان
تایپ رمان
داستان کوتاه
در حال تایپ
رمان
رمان آنلاین
رمان نویسی
سایت رمان فور
سایتنویسندگی
سما سرآمد
فن فیکشن
ناولفور
وان شات
کتاب
کتابخانه
دنبال رماني ميگردم كه دختره دكتر بود و عاشق پسر عمه ناتني اش بوده كه اونم دكتر بوده ولي با يه نفر ديگه ازدواج ميكنه اون مردهه هم بخاطراينكه از دختره خيانت ميبينه طلاقش ميزه دختره ميره خارج وقتي برميگرده با پسر عمش ازدواج ميكنه
*******
آخرین چیزی که یادم بود سوار اتوبوس بودم.
سردم بود. نمیدونم خواب بودم یا بیدار. حضور شخصی رو کنار خودم حس میکردم! انگار یه چیز خیلی سنگین روم افتاده بود! نمیتونستم تکون بخورم.
چند ثانیه یا چند دقیقه گذشت که بالاخره تونستم چشامو تکون بدم. به محض باز کردن چشام اون حضور شخص هم از بین رفت...
انجمن رمان
انجمن رمان فور
انجمن رمان نویسی
انجمن ناول فور
بخش کتاب
برترین انجمن رمان نویسی
بهترین انجمن رمان نویسی
تالار رمان
تایپ رمان
داستان کوتاه
در حال تایپ
رمان
رمان آنلاین
رمان نویسی
سایت رمان فور
سایتنویسندگی
فن فیکشن
مرگ
ناولفور
وان شات
کتاب
کتابخانه
صدای زوزه سگ ها جنگل را فرا گرفته است...
کسی پشت درخت ها پنهان شده است
آن طرف جنگل یک خانه خرابه نظر هرکسی را به خود جلب میکند .....
از درخت ها دور میشوم اما انگار آن شخص هم مرا تعقیب میکند دنبالم راه می افتد در تاریکی جنگل هیچ چیز واضح نیست ...
شبیه انسان ها نیست ،عجیب راه میرود چشمهایش قرمز...
سلام
کتابی بود که یکی از شخصیت هاش که دختری بود به اسم ارشیا بود که در دریا خودکشی کرد و مادرشون عاشق دوست پسر قبلیش به نام رامین بود و در نهایت بچه ها رو رها کرد و رفت و هر دو دختر با مادربزرگ و پدرشون زندگی می کردن و پدرشون هم فکر کنم پزشک بود
اگر میشه نام کتاب رو اعلام بفرمائید
اجتماعی
انجمن رمان
انجمن رمان فور
انجمن رمان نویسی
انجمن ناول فور
بخش کتاب
برترین انجمن رمان نویسی
بهترین انجمن رمان نویسی
تالار رمان
تایپ رمان
داستان کوتاه
در حال تایپ
رمان
رمان آنلاین
رمان نویسی
سایت رمان فور
سایتنویسندگی
فن فیکشن
ناولفور
وان شات
کتاب
کتابخانه
#پارت_۲
خورد شدن قلبم را حس کردم می خواستم فریاد بکشم رهام نکن ولی یادم رفته بود که من.... خیلی وقته رها شدم....
نگاه پر نفرتش را نمی خواستم من فقط ذره ای عشق می خواستم هرچند کوچک دلم می خواست مرا هم دوست داشت چشمانم را بستم حالا که به مرگ نزدیک می شدم چیزی را فهمیدم ان هم اینکه.... من خیلی وقت...
مقدمه:
چشمانم سرد شده اند همانند گوی های یخ زده...
گیج و منگ ام....
اکو سوال های تکراری درون مغزم سرم را به درد اورده...
مدام می پرسم:
چراااا؟
چه کرده ام که حقم این بود؟
کجای راه را اشتباه رفتم؟
و....
چرا هنوز دوستت دارم؟؟؟؟
#پارت_۱
صدای کلیک باز کردن قفل زندان نشان از رسیدن پایان کار داشت نگاه...