• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
آنِ من

5_rm0g.png


خلاصه:
نُت به نُت این زندگی را بارها برای تو تکرار می‌کنم! روزها را سرسختانه و شب‌ها را دل‌سوزانه برایت می‌خوانم؛ چون ناله‌ی گلبرگ‌های له شده به زیر پا!
و می‌دانم تاریکی هم رنگ‌‌ دارد و زیباست! مثل ماه که خودش را به شب‌ها تکیه داده تا بدرخشد.
آنِ من! تا به انتهای زمان هم دور باشی، منتظرت می‌مانم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4

دلنویس عزیز، جهت اطلاع بیشتر از قوانین به تاپیک زیر سر بزنید: شما می‌توانید پس از گذشت پانزده پست از دلنوشته‌تان، درخواست جلد دهید: درصورتی که علاقه‌مند هستید کاربران دلنوشته‌های شما را نقد کنند؛ می‌توانید از طریق لینک زیر تاپیک نقد ایجاد کنید: پس از گذشت پنج پست از دلنوشته، می‌توانید درخواست تگ دهید تا اثر شما سطح‌بندی شود: چنانچه از پایان دلنوشته مطمئن شدید؛ در تاپیک زیر اعلام کنید: قلم تخریب می‌کند، می‌سازد، واقعیت‌ها را آشکار می‌کند، آشکارها را نهان می‌کند، به واقع قلم؛ معجزه‌ای جاویدان است...! موید باشید 🌹کادر مدیریت تالار کتاب🌹​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
آنِ من!
تار‌ موهایم را نخ‌به‌نخ به پای رویاهای تو سپید کرده‌ام و باز هم می‌ترسم...!
می‌ترسم از نگاه تو تبعید شوم به آن دور دست‌ها، همان‌جایی که دیگر دستم به تو نمی‌رسد... .
گذشته‌ی بعید آواری بر سر ثانیه‌های سکوتم شده و مرداب‌وار مرا در خود غرق می‌کند و هر چقدر دست و پا می‌زنم، چون ماهی دور افتاده از آب نفس‌هایم را به باد می‌دهم.
تو کجایی؟
کاش می‌شد، نامت را تمام صفحه در روزنامه‌ها چاپ کنم.
شايد ببینی که هنوز هم به یادتم و برگردی!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
تقدیر را با خودکار مشکی به اسم تو تا ابد در دفترچه‌ی دلم می‌نویسم، تا ابدیتِ این رنگ برای ما بماند و بس!
این روز‌ها آنقدر اسم تو را در گوشه گوشه‌‌ی دلم تکرارش می‌کنم که حتی چشم بسته هم دست‌هایم نام تو را جستجو می‌کنند.
تو رازی شده‌ای بین من و... من!
آری، تو را در خودم حبس کردم که مبادا ساز جدایی بکوبند. من و تنهایی می‌ترسیم که آینده‌ام را به باد قفل و زنجیر کنند!
می‌دانی؟ هنوز هم اشک‌هایم از تو لجباز‌ترن! با خودم فکر می‌کردم که باز هم خریدار الماس‌هایم می‌شوی؛ امّا... نمی‌خواهی برگردی؟
هیچ جای قصه‌ها لیلی بی مجنون نماند؛ ولی خودت گفتی که همه چیز استثنا دارد. حال من مانده‌ام و درختی بي‌مجنون!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
دلتنگی علم شده روبه‌روی چشم‌هایم و نگاه که می‌چرخانم، عطر تو در دلم می‌پیچد و دیوانه‌ام می‌کند.
نگاهت ضمیمه‌ی تمام لبخند‌هایم شده، مهمان ناخوانده‌ی دلم!
ناب و شکستنی بودی و نمی‌دانستم که گاهی طوفانی به دلم می‌زنی تا چون شمعی آب شود و گاهی دست نوازشت معتادم می‌کند و چشم که می‌بندی ترک تو مرگبار به سراغم می‌آید.
آنِ من!
با بیچارگی فریادهای چشمانم را از تو پنهان می‌کنم که عهد نشکنم؛ امّا بی‌تعارف بگویم... دلتنگتم بی‌رحم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
ناکجا آباد کجاست؟
کجاست که تو را در حبس خود دارد و من، نه!
کجاست که همیشه در جواب نگاه کنجکاو من بلند و با زَهر زبانت می‌گویی. خوش‌به‌حالش که تبعیدش شدی.
تنهایی،مگه نه...؟
گوش‌هایم برای شنیدن هر جواب دیگری ناشنواست. بگو نه. من تاب ندارم که تو را با احدی شریک شوم، آری من هنوز هم مثل گذشته فقط به تو طمع دارم و بس؛ امّا تو دیگر آنِ من نیستی!
می‌دانم؛ ولی دلم... نه سواد دارد، نه حرف می‌زند و نه می‌شنود. فقط می‌بیند و تمنا می‌کند و وای به روزی که نتوانم آرزوهایش را بچینم، روزگارم را تباه می‌کند!
سوخته دلی‌ست که تو بیایی، برایت جوانی می‌کند! این رسم دل‌دار‌هاست، کاش کمی هم به رسوم عشق پای‌بند بودی... !
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
زندان‌بان همیشگی آمد و چنگی به دلم زد و رفت!
ترسیدم، از جنون آنی حکم شده در دست‌هایش که به روی تو نشانه رفته‌ بود. از سکوت نگاهش که تنم را وجب می‌کرد، ترسیدم!
گاهی خودم را آماده‌ی ویترین نگاهش و گاهی زندانی نگاهت می‌کنم. سرگردان میان من و او قلبم را در چمدانی گذاشته و منتظر یک بار، فقط یک بار دیگر همسفری در کوير هزار رنگ چشمانت هستم!
کاش من باد می‌شدم و گرم صورتت را قاب می‌گرفتم برای روز‌ مبادا!
که می‌داند؟ شاید همین فردا باشد... !
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
آنِ من؟
صدایم به تو نمی‌رسد؟ یا دیگر زنگ صدایم را دوست نداری؟
کاش می‌شد، صدایم را جراحی کنم. همانی شود که تو خواهان شنیدنش باشی!
کنارم نشسته بودی، از نفس نزدیک‌تر؛ امّا باز هم نگاهت به رویم نچرخید!
همه در آرزوی من، من در آتش خواستن تو!
می‌دانم خط موازی شده، رسیدنمان؛ امّا دل است دیگر. تو را که می‌بیند، باز هوایت را در خود حبس می‌کند و چشم می‌بندد و داشتنت را با امید می‌خواهد و بعد...
شمع‌های کنار میله‌های قلبم را فوت می‌کند تا برآورده شوی.
و تو دوباره زهر در جام نگاهم می‌ریزی!
درد می‌کشم؛ امّا باز هم دوستت دارم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
من عقربم. همان عقربی که اگر احساس خطر کند، نیشی می‌زند، کشنده!
می‌توانم قاتل همه شوم؛ جز تو!
پای تو که وسط می‌آید، هیپنوتیزم می‌شوم و مطیع تو... .
همه‌ی دنیا از نبودنم می‌نالند و من از نبودن تو =)
درد کشیدن‌ها، بیداری‌ها، بی‌میلی‌ها، زخم‌ها و... . همه را می‌بینند؛ امّا باز هم دم از رسوم می‌زنند.
چشم در چشم من می‌دوزند و با نگرانی می‌خواهند که دستم را بگیرند؛ امّا نگاه من پی خروج تو می‌رود.
بی‌تعلل، بدون تأمل و خنثی در سکوت رفتی!
مرا نمی‌خواهی؟
بلند بگو؛ ولی بگو... .
سکوت تو روزنه‌ای‌ست که باطری دلم خاموش نشود. شاید توهم می‌دانی که اگر صدای بوق بوق‌اش بلند شود، بدون لحظه‌ای تأخیر این بار منم که ترک می‌کنم.
مثل تو؟ نه، جمعی که تو در آن باشی را نه!
من درست در همان جای همیشگی صدای سکوت را بلند می‌کنم و در آغوش شیشه‌ای ارتفاع غرق می‌شوم.
آری، آن موقع دیگر جای من، جایی در آن دور دست‌هاست!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
آنِ نیکوی‌ من!
تمام سکوت و سکون مرا با یک دنیا تو پر کرده‌ای. اینک دلم سوار بر موج‌های بی‌قراری‌ست. ساحلی برای آرامش ندارد!
کیلومتر شمار ذهنم در حد بی‌نهایت یادت می‌کند و بارها داغ کرده‌ است.
به چه زبانی با تو حرف بزنم، باورم داری؟
مثل تنهایی من هم گوشه‌گیر شده‌ام، نمی‌بینی؟
چشم‌هایم هنوز هم مرا لو می‌دهند؛ اما انگار تو دیگر نمی‌توانی بخوانی! شاید هم آن عسلی تلخ تمام چشم‌هایت را در خودش جمع کرده‌ است!
نمی‌دانم دلیلش را...!
من مثل همیشه‌ام ولی تو... دیگر مرا به مشکی چشمانت مهمان نمی‌کنی!
بد عادتم کردی نیکو!
دلم برای ثانیه به ثانیه‌ی خاطراتمان تنگ شده!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
می‌دانی چند بار در آن خیابان کافه‌دار قدم زدم؟ چند فصل را بدون تو به دیدار آنجا رفتم؟
خیلی زود فراموش کردی و با حفظ فاصله از من گذشتی. از جریمه‌ها ترسیدی؟
فکر می‌کردم کوهی برای تکیه‌گاه شدنی؛ اما تو بی‌شجاعت و بی‌انصاف مرا نرسیده به قله رهایم کردی. من دیدم که چه راحت به دور شدنم از خودت لبخند زدی...!
برای اولین بار از لبخندت متنفرم شدم!
ای‌کاش لبی برای خندیدن نداشتی! شاید محو جادوی لبانت نمی‌شدم و یا اینگونه زخم از تو برنمی‌داشتم!
خیلی شکست آن حجم نبض‌دار اما هیچ یک از شکستن‌ها به اندازه‌ی دیدنه رضایتت درد نداشت!
درد عجیبی کشیدم نیکو!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین