باز هم دور بودی از من، در تمام مدتی که سیاه پوشیده بودی، تو غم داشتی و من هم تمنای تو را در چشمهایم مرور میکردم.
نگاهت لحظهای به سمت آسمان نگاهم نیامد اما من مدام به تو خیره بودم.
تمام لحظات دیدنت را در تمامی حالات در ذهنم ثبت کردم، میدانم که باز هم میروی و من میمانم و تمنای تو که گلویم را میفشارد، این خاطرههای را نگه داشتم که گاهی دستان حسرتت را دور نفسهایم شل کنم. آخر هنوز هم به آمدنت امید دارم...!
چقدر چشمهایت آرام شده بود و دریایش چنگ میزد به دلم، قطرهای نیامد؛ امّا من دیدم که عوض چشمهای قرمز شدهات چقدر قلبت هقهق کرد، صدایش را فقط من میشنیدم و میدانم که فهمیدی. همان لحظهی کوتاهی که قدمهایم خیلی اتفاقی پشت کفشهایت ماند و تو صورتم را در چشمانت قاب گرفتی و چقدر درد داشت رفتنم، باید خیلی عادی از کنارت میگذشتم. صدای عذرخواهیات به دلم نشست و من بی اختیار اشک ریختم.
چرا دلم برایت تنگ میشود؟ سایز قلبم چرا با دیدن تو تغییر میکند و طوری میتپد که دیگر در من جا نمیشود؟!
کاش باز هم بودی، کاش باز هم بیایی، تو باشی من تمام خود را در جاده میگذارم و از لحظهی آمدنت تا رفتن دوبارهای را ثبت میکنم ذخیره برای روز مباداهایم.
اسمش را نمیگویم ولی تو بدان که خود آنی که در وجود منی!
نگاهت لحظهای به سمت آسمان نگاهم نیامد اما من مدام به تو خیره بودم.
تمام لحظات دیدنت را در تمامی حالات در ذهنم ثبت کردم، میدانم که باز هم میروی و من میمانم و تمنای تو که گلویم را میفشارد، این خاطرههای را نگه داشتم که گاهی دستان حسرتت را دور نفسهایم شل کنم. آخر هنوز هم به آمدنت امید دارم...!
چقدر چشمهایت آرام شده بود و دریایش چنگ میزد به دلم، قطرهای نیامد؛ امّا من دیدم که عوض چشمهای قرمز شدهات چقدر قلبت هقهق کرد، صدایش را فقط من میشنیدم و میدانم که فهمیدی. همان لحظهی کوتاهی که قدمهایم خیلی اتفاقی پشت کفشهایت ماند و تو صورتم را در چشمانت قاب گرفتی و چقدر درد داشت رفتنم، باید خیلی عادی از کنارت میگذشتم. صدای عذرخواهیات به دلم نشست و من بی اختیار اشک ریختم.
چرا دلم برایت تنگ میشود؟ سایز قلبم چرا با دیدن تو تغییر میکند و طوری میتپد که دیگر در من جا نمیشود؟!
کاش باز هم بودی، کاش باز هم بیایی، تو باشی من تمام خود را در جاده میگذارم و از لحظهی آمدنت تا رفتن دوبارهای را ثبت میکنم ذخیره برای روز مباداهایم.
اسمش را نمیگویم ولی تو بدان که خود آنی که در وجود منی!