هذیان گویان میگشایم چشمانم را
و دستانم بیاختیار جای خالیات را میکاود.
وای بر قلب بیحواسم!
باز نبودنت را بیاختیار فراموش کرده بود.
جیغ دلخراش مرا با دستهایش ساکت میکند. دخترکیست با همان لباسهای سفید عروسکی.
صورتم را به سمت پنجره هل میدهد.
شهر چقدر در پرواز صداها فرو رفته.
میان اینهمه، کسی شبیه به او میخندد.
غرق شنیدن صوت حیات بودم که
حس کردم تو، جای آن دخترک، در قالب فرشتهی زیبای مرگم ظاهر شدهای،
اشکهایم را نادیده گرفتی
و قلبم را از خاکیترین کنج سینهام، بیرون کشیدی.
و دستانم بیاختیار جای خالیات را میکاود.
وای بر قلب بیحواسم!
باز نبودنت را بیاختیار فراموش کرده بود.
جیغ دلخراش مرا با دستهایش ساکت میکند. دخترکیست با همان لباسهای سفید عروسکی.
صورتم را به سمت پنجره هل میدهد.
شهر چقدر در پرواز صداها فرو رفته.
میان اینهمه، کسی شبیه به او میخندد.
غرق شنیدن صوت حیات بودم که
حس کردم تو، جای آن دخترک، در قالب فرشتهی زیبای مرگم ظاهر شدهای،
اشکهایم را نادیده گرفتی
و قلبم را از خاکیترین کنج سینهام، بیرون کشیدی.