همانطور که تهمایههایی از خنده در لحنش وجود داشت از کنار الیور رد شد و به سمت من اومد و گفت:
- جنگ بدون جادو... .
جلویم ایستاد و با نگاه نافذش در چشمانم زل زد و گفت:
- لابد اون یه نفر همین پری کوچولوعه که هیچی بلد نیست؟!
و باز شروع به خندیدن کرد و به جایی که قبلش ایستاده بود برگشت. با این حرفش اخمی کردم. به سمت الیور حرکت کردم و کنارش و روبهروی آنیل ایستادم. با همان اخم و لحنی حدی گفتم:
- حاضرم باهات بجنگم!
آنیل یکتای ابروی خود را بالا انداخت و دست به سینه براندازم کرد. همانطور که سرش را تکان میداد گفت:
- هومم... نه خوشم اومد!
سعی میکردم حرصی که در وجودم میتوانست باعث فوران شدن عصبانیتم شود را کنترل کنم. با قاطعیت گفتم:
- فقط بگو کِی؟
آنیل دوباره زد زیر خنده و گفت:
- شکستت دیدنیه!
الیور به حرف آمد و با آرامشی که در لحنش وجود داشت گفت:
- اینطوری بهش نگاه نکن؛ تا اون حدی که تو بلدی اونم بلده از داشتههاش استفاده کنه.
آنیل بدون حرف سری تکان داد. بعد از مکث کوتاهی یه نگاه به ما انداخت و با لحنی که جدیت در آن موج میزد گفت:
- من فقط نمیخوام شاه بشم؛ قدرتهای دیگه رو میخوام که اینطوری به دست نمیاد!
و پشتبند این حرفش پوزخندی زد. نگاهی به من انداخت. الیور نفس عمیقی کشید و بعد از این که نگاهی به اطراف انداخت به سمت آنیل برگشت و صورتش را به او نزدیک کرد. تن صدایش را پایینتر آورد و گفت:
- پس دو روز آینده توی سبزهزار جیدوین هم دیگه رو میبینیم!
آنیل سری تکان داد و با لبخندی مرموز گفت:
- بیصبرانه منتظرم!
الیور سری تکان داد و به عقب برگشت. من هم بعد از مکث کوتاهی پشت سرش راه افتادم و به قصر برگشتیم.
- جنگ بدون جادو... .
جلویم ایستاد و با نگاه نافذش در چشمانم زل زد و گفت:
- لابد اون یه نفر همین پری کوچولوعه که هیچی بلد نیست؟!
و باز شروع به خندیدن کرد و به جایی که قبلش ایستاده بود برگشت. با این حرفش اخمی کردم. به سمت الیور حرکت کردم و کنارش و روبهروی آنیل ایستادم. با همان اخم و لحنی حدی گفتم:
- حاضرم باهات بجنگم!
آنیل یکتای ابروی خود را بالا انداخت و دست به سینه براندازم کرد. همانطور که سرش را تکان میداد گفت:
- هومم... نه خوشم اومد!
سعی میکردم حرصی که در وجودم میتوانست باعث فوران شدن عصبانیتم شود را کنترل کنم. با قاطعیت گفتم:
- فقط بگو کِی؟
آنیل دوباره زد زیر خنده و گفت:
- شکستت دیدنیه!
الیور به حرف آمد و با آرامشی که در لحنش وجود داشت گفت:
- اینطوری بهش نگاه نکن؛ تا اون حدی که تو بلدی اونم بلده از داشتههاش استفاده کنه.
آنیل بدون حرف سری تکان داد. بعد از مکث کوتاهی یه نگاه به ما انداخت و با لحنی که جدیت در آن موج میزد گفت:
- من فقط نمیخوام شاه بشم؛ قدرتهای دیگه رو میخوام که اینطوری به دست نمیاد!
و پشتبند این حرفش پوزخندی زد. نگاهی به من انداخت. الیور نفس عمیقی کشید و بعد از این که نگاهی به اطراف انداخت به سمت آنیل برگشت و صورتش را به او نزدیک کرد. تن صدایش را پایینتر آورد و گفت:
- پس دو روز آینده توی سبزهزار جیدوین هم دیگه رو میبینیم!
آنیل سری تکان داد و با لبخندی مرموز گفت:
- بیصبرانه منتظرم!
الیور سری تکان داد و به عقب برگشت. من هم بعد از مکث کوتاهی پشت سرش راه افتادم و به قصر برگشتیم.