• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
این روزهایم سریال غم‌انگیزی شده که قسمت انتهایی آن را ثانیه به ثانیه تمدید می‌کنم به امید دیدن دوباره‌ی نقش اولش و فقط تویی که تمام انتظار مرا پر می‌کنی، کاش میشد پایانش خوش باشد!
کاش میشد قلم به دست بگیری و زندگی را آن‌طور که می‌خواهی بنویسی و بازی‌اش کنی. کاش همه چیز در دستان من بود تا تمام سکانس‌های زندگی‌ام را با تو پر کرده و تمام آدم بد‌های قصه را به دورترین نقطه تبعید می‌کردم تا فقط من باشم و تو!
و بارها و بارها این فصل دوست‌داشتنی را تکرارش کنم و سرمست از وجودت شوم؛ امّا تنها چیزی که از این آرزوی محال برایم باقی مانده، ابدی‌ترین سکانس آن است، خاطراتت در من که غوغا می‌کنند!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
دوست دارم چشم ببندم و باز هم بی‌قرار صدایت در گوش‌هایم زنگ بزند و فقط من می‌دانم که چقدر این صوت اشک دلم را در می‌آورد.
دلم مثل قاصدکی سرگردان تمام مدت مهمانی به دنبال تو چشم چرخاند ولی تو نیامدی، شبی را که من برای دیدنت از دست ندادم و تو بی‌تفاوت کنار دیگران گذراندی.
پوزخند چشم‌های سنگی‌اش به دلم چنگ میزد و من تنها رها شده بودم و طعمه‌ی دارت‌های سمی حرف‌هایش که خیلی حرفه‌ای فقط قلبم را نشانه می‌گرفت!
تو کجا بودی؟ کجا را بیشتر از بودنم دوست داشتی؟ کجای این دنیا می‌توانست پاهایت را به بند بکشد و بهانه‌ی نیامدنت شود؟ می‌دانم باز هم رفتنی هستی؛ امّا دانسته‌های من برای قلبم کافی نیست، با لجبازی کار خودش را می‌کند!
هیچ چیزی از گلویم پایین نرفت نه بخاطر نبودنت، بخاطر گلوله‌ی حجیمی که در گلویم جا خوش کرده و هیچ جراحی توان بیرون آوردنش را ندارد!
نیکوی من تمام درد‌هایم را تو ساخته‌ای و پادزهرش هم در دستان توست‌؛ امّا می‌بینمت که به آب شدنم می‌نگری و صدایم که بلند می‌شود فقط چشم می‌بندی، چون دستانم خالی‌ست؟ چون فاصله‌ی تولدمان به امروزمان نمی‌خورد؟ چرا؟
من از سکوت تو، از جواب ندادن‌هایت خسته شدم... خسته!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
بلای جان من شدی و جانم را با هرباری که نگاه بی‌تفاوتی به سویم روانه می‌کنی، به لبه‌ی مرگ می‌رسانی و پلک که می‌بندی جانی دوباره می‌گیرم.
روزگار دستش را بر گلویم گذاشته و می‌فشارد و من نمی‌دانم که تا به کی توان ذخیره‌ی نفس‌هایت در گلویم تاب می‌آورند و من زنده می‌مانم!
اینجا همه چیز غریب و فریبنده است و دری کوچک به سوی خوشبختی دارد که کلید طلایی‌اش جز به نوشیدن جام زهر ممکن نیست، من بین زندگی و تو مانده‌ام، تو را داشته باشم تنهایی زنجیرم می‌کند و بی تو بودن مساوی‌ست با دیدن حلقه‌ی دار من که در انگشتت جا خشک می‌کند، کدامش را تاب می‌آورم؟ تو بگو...!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین