به نام حق
『اخرین نگاھ عشق』
مقدمه: تقدیر دست خداست درست ولی مگه خدا بهتون توان نداده؟
این همه عمر معنی تقدیر و شانس اشتباه بالا کشیدن پس بزارین من بگم
تقدیر و شانس یعنی تو برو جلو شانستو امتحان کن خدا هم کمکت میکنه یه گوشه نشست و غم خوردن مگه تقدیره؟
خلاصه: بزار بره!
-این انتقام سخته!
*ولی اون هیچ ربطی به انتقام تو نداره!
-دختر منم پاره تنم ربطی به ناسزا کاری های تو نداشت!
*بیا منو بکش چیکار به اون داری؟
-تو باید ذره ذره بمیری باید تقاص پس بدی!
*************************************************************
-خانوم خانوم
رحیم سراسیمه وارد سالن شد با نگرانی به سمتش برگشتم و پرسیدم:
-چی شده رحیم؟
رحیم- خانوم خانوم ، اقا ههه تصادف جاده چالوس خانوم!
با شنیدن جملش اشفته بلند شدم داد کشیدم:
-ادرس بیمارستان رو برام لوکیشن کن ماشینم اماده کن!
رحیم- اما خانوم بارون شدیدی میاد جاده لغزندس!
اعتنایی به حرفش نکردم داد کشیدم:
-رحیم زود باش زود
داخل اتاق شدم اونقدر سراسیمه و نگران لباس پوشیدم که نفهمیدم چی پوشیدم!
تنها چیزی که فهمیدم این بود که رو پیراهن مردونه سفید رنگم ژاکت آبی پوشیدم و شال مشکی رنگم و با کاپشنم پوشیدم تا در سالن پرواز کردم بارون خیلی شدیدی بود آل استارای مشکیمو پوشیدمو دویدم سمت ماشین که صدای رحیم بلند شد ولی اعتنایی نکردم و با بیشترین سرعتی که تونستم روندم سمت بیمارستان بر علاوه بارونی که میومد اشک جلوی دیدم رو گرفته بود و هر لحظه ممکن بود خودم تصادف کنم وقتی رسیدم ماشین بدون قفل کردن درش ولش کردم و رفتم سمت بیمارستان رفتم سمت پذیرش و در حالی که نفس نفس میزدم گفتم:
-اتاق خسرو برازنده کجاست؟
مسئول بخش که اشفتگیم رو دید سریع لب زد:
پرستار- ایشون همین الان به اتاق عمل رفتن و عملشون حدود دوساعت طول میکشه .
『اخرین نگاھ عشق』
مقدمه: تقدیر دست خداست درست ولی مگه خدا بهتون توان نداده؟
این همه عمر معنی تقدیر و شانس اشتباه بالا کشیدن پس بزارین من بگم
تقدیر و شانس یعنی تو برو جلو شانستو امتحان کن خدا هم کمکت میکنه یه گوشه نشست و غم خوردن مگه تقدیره؟
خلاصه: بزار بره!
-این انتقام سخته!
*ولی اون هیچ ربطی به انتقام تو نداره!
-دختر منم پاره تنم ربطی به ناسزا کاری های تو نداشت!
*بیا منو بکش چیکار به اون داری؟
-تو باید ذره ذره بمیری باید تقاص پس بدی!
*************************************************************
-خانوم خانوم
رحیم سراسیمه وارد سالن شد با نگرانی به سمتش برگشتم و پرسیدم:
-چی شده رحیم؟
رحیم- خانوم خانوم ، اقا ههه تصادف جاده چالوس خانوم!
با شنیدن جملش اشفته بلند شدم داد کشیدم:
-ادرس بیمارستان رو برام لوکیشن کن ماشینم اماده کن!
رحیم- اما خانوم بارون شدیدی میاد جاده لغزندس!
اعتنایی به حرفش نکردم داد کشیدم:
-رحیم زود باش زود
داخل اتاق شدم اونقدر سراسیمه و نگران لباس پوشیدم که نفهمیدم چی پوشیدم!
تنها چیزی که فهمیدم این بود که رو پیراهن مردونه سفید رنگم ژاکت آبی پوشیدم و شال مشکی رنگم و با کاپشنم پوشیدم تا در سالن پرواز کردم بارون خیلی شدیدی بود آل استارای مشکیمو پوشیدمو دویدم سمت ماشین که صدای رحیم بلند شد ولی اعتنایی نکردم و با بیشترین سرعتی که تونستم روندم سمت بیمارستان بر علاوه بارونی که میومد اشک جلوی دیدم رو گرفته بود و هر لحظه ممکن بود خودم تصادف کنم وقتی رسیدم ماشین بدون قفل کردن درش ولش کردم و رفتم سمت بیمارستان رفتم سمت پذیرش و در حالی که نفس نفس میزدم گفتم:
-اتاق خسرو برازنده کجاست؟
مسئول بخش که اشفتگیم رو دید سریع لب زد:
پرستار- ایشون همین الان به اتاق عمل رفتن و عملشون حدود دوساعت طول میکشه .