-
- ارسالات
- 4
-
- پسندها
- 1
-
- دستآوردها
- 0
- نام اثر
- ♡دختر تنهای شهر♡
- نام پدید آورنده
- الهه
- ژانر
-
- عاشقانه
ارت_1
درو باز کردم و دویدم سمت اتاق شیما
از بچگی من کتک خورشون بودم نمیدونم منو از پرورشگاه اوردن یا... خلاصه اینکه هرچی خواستم دادن به شیما، شیما خواهر بزرگمه یه 1سال باهام اختلاف سنی داره من امسال درسام تموم میشن و ازاد میشم، اما چه ازادی! ازادی که همش با گریه و کتک باشه رو صد سال نمیخوام
مادرم وقتی 8سالم بود در سانحه ی تصادف فوت میشه و آرشام (پدرم) از همون موقع ها زن دوم گرفت، نه اینکه بگم مان غزل (نا مادریم) بد باشه ها نه، خیلی با من و شیما خوب رفتار میکنه اما برعکسش آرشام خیلی بد اخلاق و بد دهن
با داد آرشام مو به تنم سیخ شد
_نکنه باز میخواد دعوا راه بندازه؟
_ابجی نگران نباش
آرشام درو باز کرد و با قیافه ای که از توش عصبانیت تابلو بود گفت
_چه طور تونستی ابرومون رو جلو در و همسایه ببری
شیما: بابا تروخدا ولش کن بچگی کرده
با پرویی گفتم
_بچگی کردم؟ چی میگی تو اون اومد سمتم من اصلا نگاهشم نکردم
آرشام، شیمارو کنار زد که افتاد رو زمین مچ دستمو محکم گرفت و برد تو حیاط
_من امروز خون توی بی حیا رو میریزم
شیما و مان غزل اومدن تو حیاط
مان غزل_آرشام تروخدا نکن گناه داره بچه خودش میگه از عمد نکرده
_با چشای پر اشک و صدای پر بغض داد زدم
_دست از سرم بردار، ازت متنفرم میفهمی؟ همه ی این بلاهارو از وقتی که مامان فوت کرد تو به سرمون اوردی بزار یکم طعم ازادی رو بفهمیم
بلند شدم روبه روش وایسادم
_فکر نکن چون پدرمونی میتونی هر کاری که دلت خواست باهامون بکنی، به خاطر کتک هایی که زدیم ازت شکایت میکنم میندازمت زندان
_تو غلط میکنی
یکی خوابوند تو گوشم که هیچی نگفتم و با همون لباسای بیرونم از خونه در اومدم
فقط صدای داد و فریاد آرشام رو میشنیدم که میگفت
_تو بدکاره ی اشغالی...
درو باز کردم و دویدم سمت اتاق شیما
از بچگی من کتک خورشون بودم نمیدونم منو از پرورشگاه اوردن یا... خلاصه اینکه هرچی خواستم دادن به شیما، شیما خواهر بزرگمه یه 1سال باهام اختلاف سنی داره من امسال درسام تموم میشن و ازاد میشم، اما چه ازادی! ازادی که همش با گریه و کتک باشه رو صد سال نمیخوام
مادرم وقتی 8سالم بود در سانحه ی تصادف فوت میشه و آرشام (پدرم) از همون موقع ها زن دوم گرفت، نه اینکه بگم مان غزل (نا مادریم) بد باشه ها نه، خیلی با من و شیما خوب رفتار میکنه اما برعکسش آرشام خیلی بد اخلاق و بد دهن
با داد آرشام مو به تنم سیخ شد
_نکنه باز میخواد دعوا راه بندازه؟
_ابجی نگران نباش
آرشام درو باز کرد و با قیافه ای که از توش عصبانیت تابلو بود گفت
_چه طور تونستی ابرومون رو جلو در و همسایه ببری
شیما: بابا تروخدا ولش کن بچگی کرده
با پرویی گفتم
_بچگی کردم؟ چی میگی تو اون اومد سمتم من اصلا نگاهشم نکردم
آرشام، شیمارو کنار زد که افتاد رو زمین مچ دستمو محکم گرفت و برد تو حیاط
_من امروز خون توی بی حیا رو میریزم
شیما و مان غزل اومدن تو حیاط
مان غزل_آرشام تروخدا نکن گناه داره بچه خودش میگه از عمد نکرده
_با چشای پر اشک و صدای پر بغض داد زدم
_دست از سرم بردار، ازت متنفرم میفهمی؟ همه ی این بلاهارو از وقتی که مامان فوت کرد تو به سرمون اوردی بزار یکم طعم ازادی رو بفهمیم
بلند شدم روبه روش وایسادم
_فکر نکن چون پدرمونی میتونی هر کاری که دلت خواست باهامون بکنی، به خاطر کتک هایی که زدیم ازت شکایت میکنم میندازمت زندان
_تو غلط میکنی
یکی خوابوند تو گوشم که هیچی نگفتم و با همون لباسای بیرونم از خونه در اومدم
فقط صدای داد و فریاد آرشام رو میشنیدم که میگفت
_تو بدکاره ی اشغالی...