• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

Fzaybo

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
4
پسندها
5
دست‌آوردها
3
نام اثر
یلدای قلبم
نام پدید آورنده
فاطمه ظهیری
ژانر
  1. عاشقانه
  2. طنز
  3. اجتماعی
  4. درام
نام رمان: یلدای قلبم
نویسنده: فاطمه ظهیری
ژانر: عاشقانه ، طنز ، غمگین

خلاصه

رمان روایتگر دختری شیطون و خوشگلی به نام یلدا است که از پسرخالش به خوشش نمیاد و پسرخالش هم از اون خوشش نمیاد ، یلدا به دلایلی مجبور میشه یه چندماهی خونه خالش زندگی کنه این دوتا هم همش با هم کل کل و دعوا دارن ولی این تنفر تبدیل به عشق میشه و کم کم پای چندتا سیاهی لشکر میاد وسط و بین این دوتا فاصله میندازه....پایان خوش
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
سطح رضایت از ناظر
5.00 ستاره

Fzaybo

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
4
پسندها
5
دست‌آوردها
3
بسم الله الرحمن الرحیم

پارت1

تواتاقم نشسته بودم وداشتم باگوشیم ور میرفتم بزارین خودمو معرفی کنم من یلدا فروزان فر هستم 22ساله رشتمم هنره این ترم وتازه تموم کردم و دوماه دیگه باید دوباره برم دانشگاه ...دختر یکی یدونه سینا فروزان فر و یاسمن فروزان فر البته فامیلی مادرم افشاره پدرم دکتر قلب وعروقه مادرمم دبیر و خودشو بازنشسته کرده پدرم 48سالشه مادرمم45سالشه ...من از زندگیم خیلی راضیم وخوشحالم...خودمم وخودم دنیا مال منه...باصدای مامان به خودم اومدم.

مامان-یلدا...یلدا ؟؟

ای بابا یه لحظه نمیتونم با خودم خلوت کنم.

من-جانم مامان؟

مامان-یه لحظه بیا پایین دخترم.
اوففف معلوم نیست باز چیشده ؟
از تخت بلند شدم ورفتم بیرون از پله ها رفتم پایین...مامان رو مبل نشسته بود.

رفتم جلو گفتم:
-بفرمایید

مامان-بشین یه لحظه دخترم.
نشستم رومبل و گفتم :
- بفرمایید نشستم.

که مامان گفت:

-دخترم ما یه کاری برامون پیش اومده...پریدم وسط حرفش-چه کاری؟
مامان-نپر وسط حرفم دارم حرف میزنم.
دستم وگذاشتم رولبم وکشیدم یعنی دیگه حرف نمیزنم.

مامان چشم غره ای رفت وگفت:

-همونطور که گفتم منو بابات یه کاری برامون پیش اومده باید بریم خارج از کشور باید بریم المان توام بخاطر اینکه دانشگات یه ماه دیگه شروع میشه باید بری خونه خاله یگانت.

من-هیچم اینطوری نیست من خونه ی خاله یگانه اینا نمیرم.

مامان عصبی گفت:

-یلدا من اعصابم همینجوریشم خورد هست تو دیگه انگولکش نکن.

من-به من چه من اونجا نمیرم خیلی حوصله ی اون پسره امیر خشک ومغرورودارم ایشش پسره ی نچسب.

مامان-همین که گفتم باید بری اونجا وگرنه مجبور میشم بفرستمت خونه دایی یحیی.

من-واییی نه مامان دوست داری تا وقتی که میای نوه ات تو بغلت باشه من اونجا احساس امنیت نمیکنم.

مامان-پس یا خونه خاله یگانه یا خونه دایی یحیی یه کدوم وانتخاب کن.

من-اههه اصلا چی میشه منم باهاتون بیام.

مامان-نمیشههه چون یه ماه دیگه دانشگات شروع میشه.
خدایا همین الان گفتم من از زندگیم راضیم خودم خودمو چشم زدم من نمیخوام برم اونجا ...اوففف به اجبار گفتم-پس خونه خاله یگانه میرم...شما تاکی اونجایین.

مامان-افرین حالا شد ما چهار ماه دیگه نمیدونم.

من-تورو خدا زود بیاین حالا چه کاری دارین.

مامان.باناراحتی گفت:
-عمت مریضه.

من-چیییی ؟؟ چیزه به این مهمی ورو به من نگفتین؟؟

مامان-بابات گفت بهت نگم نگران نشی.
خدایا عمم حالش خوب بشه من خیلی عمم ودوست داشتم بخاطر همون بابا بهم چیزی نگفت.
بلند شدم رفتم تو اتاقم روی تخت دراز کشیدم وچشمام گرم شدو خوابم برد.

وقتی چشمامو باز کردم غروب بود به ساعت نگاه انداختم.
ساعت7غروب بود واییی خدا من چقدر خوابیدم ...از جام بلند شدم ورفتم دستشویی ...اومدم بیرون موهامو شونه کردم وبالای سرم بستم فکر کنم بابا اومده باشه .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Fzaybo

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
4
پسندها
5
دست‌آوردها
3
بسم الله الرحمن الرحیم

پارت1

تواتاقم نشسته بودم وداشتم باگوشیم ور میرفتم بزارین خودمو معرفی کنم من یلدا فروزان فر هستم 22ساله رشتمم هنره این ترم وتازه تموم کردم و دوماه دیگه باید دوباره برم دانشگاه ...دختر یکی یدونه سینا فروزان فر و یاسمن فروزان فر البته فامیلی مادرم افشاره پدرم دکتر قلب وعروقه مادرمم دبیر و خودشو بازنشسته کرده پدرم 48سالشه مادرمم45سالشه ...من از زندگیم خیلی راضیم وخوشحالم...خودمم وخودم دنیا مال منه...باصدای مامان به خودم اومدم.

مامان-یلدا...یلدا ؟؟

ای بابا یه لحظه نمیتونم با خودم خلوت کنم.

من-جانم مامان؟

مامان-یه لحظه بیا پایین دخترم.
اوففف معلوم نیست باز چیشده ؟
از تخت بلند شدم ورفتم بیرون از پله ها رفتم پایین...مامان رو مبل نشسته بود.

رفتم جلو گفتم:
-بفرمایید

مامان-بشین یه لحظه دخترم.
نشستم رومبل و گفتم :
- بفرمایید نشستم.

که مامان گفت:

-دخترم ما یه کاری برامون پیش اومده...پریدم وسط حرفش-چه کاری؟
مامان-نپر وسط حرفم دارم حرف میزنم.
دستم وگذاشتم رولبم وکشیدم یعنی دیگه حرف نمیزنم.

مامان چشم غره ای رفت وگفت:

-همونطور که گفتم منو بابات یه کاری برامون پیش اومده باید بریم خارج از کشور باید بریم المان توام بخاطر اینکه دانشگات یه ماه دیگه شروع میشه باید بری خونه خاله یگانت.

من-هیچم اینطوری نیست من خونه ی خاله یگانه اینا نمیرم.

مامان عصبی گفت:

-یلدا من اعصابم همینجوریشم خورد هست تو دیگه انگولکش نکن.

من-به من چه من اونجا نمیرم خیلی حوصله ی اون پسره امیر خشک ومغرورودارم ایشش پسره ی نچسب.

مامان-همین که گفتم باید بری اونجا وگرنه مجبور میشم بفرستمت خونه دایی یحیی.

من-واییی نه مامان دوست داری تا وقتی که میای نوه ات تو بغلت باشه من اونجا احساس امنیت نمیکنم.

مامان-پس یا خونه خاله یگانه یا خونه دایی یحیی یه کدوم وانتخاب کن.

من-اههه اصلا چی میشه منم باهاتون بیام.

مامان-نمیشههه چون یه ماه دیگه دانشگات شروع میشه.
خدایا همین الان گفتم من از زندگیم راضیم خودم خودمو چشم زدم من نمیخوام برم اونجا ...اوففف به اجبار گفتم-پس خونه خاله یگانه میرم...شما تاکی اونجایین.

مامان-افرین حالا شد ما چهار ماه دیگه نمیدونم.

من-تورو خدا زود بیاین حالا چه کاری دارین.

مامان.باناراحتی گفت:
-عمت مریضه.

من-چیییی ؟؟ چیزه به این مهمی ورو به من نگفتین؟؟

مامان-بابات گفت بهت نگم نگران نشی.
خدایا عمم حالش خوب بشه من خیلی عمم ودوست داشتم بخاطر همون بابا بهم چیزی نگفت.
بلند شدم رفتم تو اتاقم روی تخت دراز کشیدم وچشمام گرم شدو خوابم برد.

وقتی چشمامو باز کردم غروب بود به ساعت نگاه انداختم.
ساعت7غروب بود واییی خدا من چقدر خوابیدم ...از جام بلند شدم ورفتم دستشویی ...اومدم بیرون موهامو شونه کردم وبالای سرم بستم فکر کنم بابا اومده باشه .
پارت2

رفتم پایین همونطور که حدس میزدم بابا اومده بود روی مبل نشسته بود وداشت تلویزیون تماشا میکرد.

رفتم جلو بالبخند گفتم:
-سلام خسته نباشی بابایی .

بابا با لبخند گفت:
-سلام دختر خوشگلم مرسی عزیزم.

رفتم نشستم کنارش وگفتم:
-بابا چرا بهم نگفتی که عمه حالش خوب نیست؟

بابا:پس مامانت همه چیزو بهت گفته نه.

من:بله گفت چرا همچین چیز مهمی رو ازم مخفی کردی بابا؟

بابا با ناراحتی گفت:

-من میدونم تو عمت چقدر دوسن دادی بخاطر این بهت نگفتم که ناراجت نشی دخترم.

من:اما باید به منم میگفتین که عمه مریضه...بابا میشه منم باهاتون بیام میخوام عمه رو بببنم.

بابا:نه دخترم نمیشه یک ماه دیگه دانشگاه شروع میشه تا اون موقع تو باید خونه خاله یگانه ات بمونی.

با ناراحتی گفتم:
-حالا کی پرواز دارین؟

بابا:فرداظهر...

بابغض گفتم:

-انقدر زود من دلم براتون تنگ میشه ویه قطره اشک از چشمام اومد...بابا بغلم کردوگفت:

-دخترگلم نبینم چشمات بارونی شه یکی یدونم...قول میدم که من ومادرت زود برمیگردیم.

همونجور که اشکامو پاک میکردم گفتم:
-قول؟

بابا-قول عزیز دلم...

من-دارین میاین عمه ام باخودتون بیارین.

بابا-باشه دخترم.


* * * * * * * * *

امروز قراره بابا ومامان برن المان الانم من دارم اماده میشم...موهای خرماییه روشنم وشونه زدم و بالای سرم بستم...یه مانتوی کرم رنگ با یه شلوار جین آبی پوشیدم کفشای پاشنه بلند کرم رنگمم پوشیدم ویه شال مشکی هم گذاشتم روی سرم رفتم جلوی اینه همه میگن خیلی خوشگلم صورت تقریبا گردی دادم پوستمم سفیده دماغمم صاف وکشیده وکوچیکه لبمم قلوه ای و تقریبا کوچیکه از همه بیشتر چشمام قشنگ تر بود چشمای درشت وعسلی که از نزدیک یکم به سبز میزد...لپمم که خودش قرمزه ...خب حالا وقت ارایش کردنه یکم کرم پودر زدم بایه رژ صورتی کم رنگ با یکمم ریمل ارایشم همین بود ...ادکلنمم روی خودم خالی کردم کیفمم برداشتم ...که صدای مامان در اومد:
-یلدااا دخترم بیا دیگه الان دیر میشه هواپیما میره زودباش..

من-اومدم مامان ...و با چمدون رفتم پایین.

مامان چشم غره ای بهم رفت وگفت:
-میذاشتی یکم دیر تر میومدی

من:وایی مامان اومدم دیگه چرا انقدر غر میزنی؟.؟

مامان:بریم بابات تو حیاط منتظره .
بعداز اینکه بابا چمدون هارو گذاشت تو صندوق عقب حرکت کردیم به سمت فرودگاه.

بعداز چند دقیقه رسیدیم فرودگاه همه اونجا بودن خاله و دخترخاله هام آرام وارزو ....ارام هم سن منه و ارزو سه سال ازما بزرگتره یه دونه از عموهام خارج تو لندن ..این یکی عموم همراه زنش وبچه هاش اومده بود...یه دونه داییمم همراه اون پسره چش چرونشم اومده بود...ایش پسره ی هیز چش چرون.

ارام:‌سلام چطوری یلدا شنیدم میخوای بیای پیش ما بمونی.

من:سلام ارام اره میخوام پیش شما بمونم خوشحال نشدی؟؟

ارام با خوشحالی گفت:
-دیونه مگه میشه خوشحال نباشم من که از خدامه.

ارزو:اره یلدا جون ما از خدامونه که تو پیش ما بمونی.

رفتم نزدیـک و در گوششون گفتم:

-داداش امیر نچسبتون کجاست‌؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nooshin

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
3
پسندها
0
دست‌آوردها
1
تا اینجا که خوب بود ممنون، فقط من میخاستم بگم شما چه جوری تایپیک قبلیتونو پیدا کردین و ادامه‌ی رمانتونو پارت گذاری کردین؟!من دیروز پارت اول رمانمو گذاشتم ولی نمیدونم از کجا ادامش بدم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Fzaybo

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
4
پسندها
5
دست‌آوردها
3
تا اینجا که خوب بود ممنون، فقط من میخاستم بگم شما چه جوری تایپیک قبلیتونو پیدا کردین و ادامه‌ی رمانتونو پارت گذاری کردین؟!من دیروز پارت اول رمانمو گذاشتم ولی نمیدونم از کجا ادامش بدم
سلام ممنون برید توی ضربه بین و اسم رمانتون و جستجو کنید میاد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین