-
- ارسالات
- 1
-
- پسندها
- 0
-
- دستآوردها
- 0
- نام اثر
- جنگ
- نام پدید آورنده
- بنیامینE.z
- ژانر
-
- تاریخی
- درام
- تراژدی
*مهم*=این داستان تخیلی بوده و اکثر شخصیت ها و مکان ها ساختگی است بجز بعضی
پات اول=
۸ بهمن ۱۲۹۳ جنگ جهانی اول دولت مشروطهٔ ایران ضعیف ترین دوران خود را میگذراند، ایران از جوانب گوناگون اوضاعی آشفته، نابسامان، بغرنج و متزلزل داشت. بحران فزایندهٔ اقتصادی، وضعیت ناپایدار سیاسی و مداخلات مهارگسیختهٔ قدرتهای خارجی، ایران را تا آستانهٔ یک دولت ورشکسته و وابسته پیش برده بود.
در جنوب انگلستان و در شما روسیه تزاری ایران را اشغال کرده بودن.
در این میان شخصی به نام همایون در قزوین زندگی می کرد، او از راه فروش قالی و فرش زندگی اش را می گذراند ۱۳ بهمن ۱۲۹۳ همایون مثل هر روز به دکانش سرزد و با شاگردش شروع به گفتگو کرد:احمد احمد
بله اوستا، آیا فرشی فروخته ای نه کسی فرش نمی خرد همه می گویند جنگ شد است هر چه می توانند ارد می خرند
خوب اشتباه می کنند چه کسی این شایعات دروغین را پخش می کند اوستا من نیز شنیدام روس ها تبریز و ارومیه را تسخیر کرده اند بنظر شما بهتر نیست ما نیز ارد بخریم؟ حالا برای ما آدم شدای به من دستور می دهی استغفرالله من که باشم که به شما دستور بدهم قبل از حرف زدن بیندیش و حرف بزن حالا برو و انبار را چک کن چشم اوستا
همه جا ساکت بود که صدای تیر به گوش رسید احمد با سرعت به دکان آمد:اوستا زود باش باید برویم، چه شده این صداها چیست؟
اوستا ارتش روسیه وارد شهر شده، چطور ممکن است!
اوستا باید فرار کنیم زود باش،
همایون دوان دوان از مغازه خارج شد. اوستا کجا می روی اوستا، احمد هم وقتی دید کسی در دکان نیست تمام پول های در صندوق را ورداشت و فرار کرد همایون به سمت خانه می دوید ولی وقتی به آنجا رسیدن خانه در اثر برخورد آتش توپخانه ویران شده بود، همسر و پسر در قنداقش زیر ویرانه های خانه جان داده بودند
پات اول=
۸ بهمن ۱۲۹۳ جنگ جهانی اول دولت مشروطهٔ ایران ضعیف ترین دوران خود را میگذراند، ایران از جوانب گوناگون اوضاعی آشفته، نابسامان، بغرنج و متزلزل داشت. بحران فزایندهٔ اقتصادی، وضعیت ناپایدار سیاسی و مداخلات مهارگسیختهٔ قدرتهای خارجی، ایران را تا آستانهٔ یک دولت ورشکسته و وابسته پیش برده بود.
در جنوب انگلستان و در شما روسیه تزاری ایران را اشغال کرده بودن.
در این میان شخصی به نام همایون در قزوین زندگی می کرد، او از راه فروش قالی و فرش زندگی اش را می گذراند ۱۳ بهمن ۱۲۹۳ همایون مثل هر روز به دکانش سرزد و با شاگردش شروع به گفتگو کرد:احمد احمد
بله اوستا، آیا فرشی فروخته ای نه کسی فرش نمی خرد همه می گویند جنگ شد است هر چه می توانند ارد می خرند
خوب اشتباه می کنند چه کسی این شایعات دروغین را پخش می کند اوستا من نیز شنیدام روس ها تبریز و ارومیه را تسخیر کرده اند بنظر شما بهتر نیست ما نیز ارد بخریم؟ حالا برای ما آدم شدای به من دستور می دهی استغفرالله من که باشم که به شما دستور بدهم قبل از حرف زدن بیندیش و حرف بزن حالا برو و انبار را چک کن چشم اوستا
همه جا ساکت بود که صدای تیر به گوش رسید احمد با سرعت به دکان آمد:اوستا زود باش باید برویم، چه شده این صداها چیست؟
اوستا ارتش روسیه وارد شهر شده، چطور ممکن است!
اوستا باید فرار کنیم زود باش،
همایون دوان دوان از مغازه خارج شد. اوستا کجا می روی اوستا، احمد هم وقتی دید کسی در دکان نیست تمام پول های در صندوق را ورداشت و فرار کرد همایون به سمت خانه می دوید ولی وقتی به آنجا رسیدن خانه در اثر برخورد آتش توپخانه ویران شده بود، همسر و پسر در قنداقش زیر ویرانه های خانه جان داده بودند