• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

سما

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
1
پسندها
2
دست‌آوردها
3
نام اثر
اولین برخورد
نام پدید آورنده
سما
ژانر
  1. عاشقانه
  2. طنز
#شروع‌رمان_اولین_برخورد🤤👻.
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸✨.
#تابع‌قوانین‌🇮🇷🌐.
❤.
#مقدمه💓🔗✨

دلمــان خـوش اســت که می نویســیم
و دیگــران می خـواننــد
و عــده ای می گـوینــد
آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند
و بعضــی مـی خنــدنـد
دلمــان خـوش اســت
به لــذت هــای کــوتـاه
به دروغ هــایی که از راســت
بـودن قشنــگ تـرند
به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند
یـا کســی عاشقمــان شــود
با شــاخه گلی دل می بنــدیـم
و با جملــه ای دل می کــنیم
دلمــان خـوش می شــود
به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی
و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود
چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم
و چــه ســــاده می شـکــنیم
همــــه چیـــز را..


امروز هم از خواب بیدار شدم به سقف اتاق خیره شدم خدایا شکرت امروز هم کلاس زبان دارم باید برم از رو رخت خواب بلند شدم و همون جوری گذاشتمش و به سمت دس شویی
بعد از کارایی مربوطه شستن دست و صورتم به آشپزخونه رفتم و یه ماچ گنده از رو صورت مامانم کندم اخه که چه حالی میده سر صبحی مامان رو اینجوری ماچ کردن با صدایی بلندی سلام کردم که بابا باز با خوش رویی جوابمو داد

بابا:سلام بمب انرژی من حالت چطوره امروز کلاس داری اره؟؟؟
من :بابایی داشتیم !!بله امروز هم کلاس دارم با اون استاد چاغالو
مامان :عه دختر این چه طرز حرف زدنه
بله باز مامان خانم شروع کرد برای اینکه به بحث خاتمه بدم گفتم :ببخشید یادم نبود که مامان اینجاس بله امروز با استاد خوش اخلاق لاغرو کلاس دارم

بابا با خنده گفت :ای پدر سوخته این زبونت که کم نمیاره
من :پس چی هنو میخام یه کلاس حاضر جوابان بزنم همرو به راه خودم بکشم

خو یه هنری گفتن ترانه ایی گفتن بله !!

جمله ای از نویسنده :(ایشون یکم خوله یکم هم اعتماد به آسمونشون بالاس زیاد توجه نکنید )
عه راوی جون داشتیم !!!


بله صبحونه که به شوخی گذشت رفتم یکم درس بخونم حداقل یه چیزی یادم باشه
بالاخره ساعت ۴ شد باید حاضر شم بلند شدم
تو اینه به خودم یه نگاه کردم عالی اصل خدا منو وقتی حالش خوب بوده آفریده خدایی جذابیت اصن .
جمله ای از راوی :(دیدی گفتم )


صورت کشیده موهای سیاه بلندم که به زیر باسنم می رسید ابرو های کمونی بینی قلمی یکم نوکش توپولوعه اونم با عمل جراحی زیبایی بینی خوب میشه.
لبای خوش فرم صورتی خوش رنگ در واقعه خوشگل بودم

کلی هم خواستگار داشتم که خدا اون روز هارو دوباره نیاره من کلا از اون دخترام که با خواستگار رابطه خوبی ندارم بزار راحت بگم دوس ندارم ازدواج کنم کلا هم مغرورم
دیگه تا تهش برو خودت

بعد نیم مین یه میکاپ ساده ولی شیک یه خط چشم نازک یه ریمل و رژ صورتی کم رنگ عالی شد بریم برا لباس یه شلوار جین با یه مانتو کوتاه ولی شیک با یه مقنه یه سیاه اوف چه کردی ترانه خانم هرکی از بغلت رد شه کراش رو که صحله عاشق میشه
راویی:(اصلن نمیدونم این چرا داره پپسی برا خودش باز میکنه
عه راوی نپر وسط رمانم آره داشتم میگفتم :
برا خودم یه ماچ تو اینه فرستادم رفتم سر کتاب ها کتاب های زبانم رو برداشتم و...

کلاسورم رو برداشتم این میخ هاش باز نشه خدا خواهشن یه امروز و این باز نشه زیر بغلم زدم و تبق معلوم با عطر مورد علاقه ام دوش گرفتم اومدم تو حال یه نگا این ور یه نگا اون ور پس بابا کوش رفت وایی خدااا کی میره این همه راه رو بیخیال خودم میرم کفش های طوسی مو برداشتم و پوشیدم و از در بیرون رفتم .

به به کوچه هم که خلوته بریم که رفتیم ۱۵ مین گذشته بود که رسیدم یه خیابون مونده بود عه این بوتیکه تازه باز شده من که ندیدم اون هفته کسی هم توش نیس بیخیال یه نگا توش میندازم اومد از روبه رویی بوتیک رد بشم که محکم خوردم به یه چیز سفت اخه وسط پیاده رو تیر برگ میزارن اخه خدا لعنت تون کنه سرم شکست به خودم که اومد احساس کردم تیره برگ داره میخنده وای خدا باز صدام رو تو حلقم نگفتم بلند گفتم

دیدم داره حرف میزنه وایی اینکه انسانه وای کلاسورم از این بهتر نمیشه به خودم اومدم دیدم داره میره خون اومد جلو چشام یعنی چی بیای وسایلم رو پخش زمین کنی بعد بری با صدایی بلندی بهش توپیدم اهای کجا داری میری کوری نمی بینی وسایلم رو پخش زمین کردی حالا راه تو میکشی میری اره اگه من بزارم

یه نگا عاقل اندر سفیهانه بهم خیره شد و یهو قیافش رفت تو هم

با صدایی عصبی سرم داد زد شما سر تو انداختی پایین داری راه میری به جلوتونم نگا نمی کنین لباس منو نگا یه نگا به لباسش کردم اوه گند زدم
مرد عصبی :هنو دو قرتونیمش هم باقیه

از این بهتر نمیشد گند زدم خم شدم ورق هایی که بخش زمین شده بود رو جمع کردم خدا لعنتت کنه من الان اینارو چه جوری جمع کنم همش کثیف شد

جمع کردم بلند شدم با یه قیافه اخمو داش نگام میکرد به راهم ادامه دادم از بغلش که میخواستم رد شم زهرمو بهش ریختم
من : ملت کر بودن کور هم شدن خدا رو شکر خدا جون کم به آفرین و با کیفیت به آفرین دیه این چیه اخه قیاافشو و از خیابون رد شدم
راویی :(توجه نکنین من که گفتم ایشون یکم خوله و از همه مهم تر پروعه )
من:راوی یه بار دیگه بیای میزنمت ها .

به ساعت نگا کردم اوه دیر شد که بدووووو خدا بگم چیکارت کنه وقتم و گرفتی پسریه عضوی حاله تو رو من میگیرم بیشعور

به جلویی زبان کده رسیدم وا چرا بسته اس یه بار دیگه دستگیره رو بالا پایین کردم نه باز نمیشه گوشیم رو از تو جیب جین شلوارم بیرون کشیدم شماره خانم سلمانی رو گرفتم به سه بوق نرسیده جواب داد سلام ترانه جون

من :سلام خانم سلمانی کلاس نیس من الان اینجام در باز نیس اخه
سلمانی :عزیزم من امروز تو واتساپ

پیام گذاشتم که زبان کده تعطیله
وای خدا از این بهتر نداریم دیه نمیدونستم باید خوشحال باشم یا گریه کنم من این همه راه رو اومدم حالا برگردم

با خانم سلمانی خداحافظی کردم راه اومده رو داشتم برمی گشتم وااااا نه خدا با من این شوخی رو نکن

خواستگار قبلیم با این پسره که صبح بهش تیکه پروندم وای اگه این پسره یه چی به من بگه آبرویه نداشتم هم میره پیش این فقط آبروم نرفته بود که اونم واویلا

سرمو پایین انداختم پا تند کردم وقتی که میخاستم از کنارشون رد بشم همون پسره با صدایی بالایی که مخاطبش من بودم گفت
پسره: بعضی یاهم تو هپروت دارن زندگی میکنن جلوشونو نمیبینن خداوندا کم به آفرین و با کیفیت به آفرین

همینو کم داشتم که این برام تیکه بپرونه حیف که نمیتونم جوابتو بدم پسره گودزیلا نشنیده گرفتم به راهم ادامه دادم متوجه نگاه متعجب ش شدم اوخی انتظار داشت یه جواب دندون شکن بهش بدم ولی حیف که نمیتونم
من تورو ضایع میکنم
تو صبر کن به من تیکه میندازی
اوففففففف چه روزی بود امروز خسته شدم اه خدا امروز رو با من لج کرده بودی دورت بگردم

رسیدم دم در زنگ رو زدم منتظر وایسادم تا درو باز کنه ولی دریغ از یه خبری وا این مامان کجا رفته اخه گوشیم و برداشتم شماره ی مامان رو گرفتم بعد کلی بوق صدایی سر خوشش تو گوشم پخش شد

مامان:سلام دختر گلم چیزی شده زنگ زدی
اینم از مامان بنده

من:مامان جان باید حتما یه چی بشه که من به شما زنگ بزنم
مامان :خوب حالا توام
من :مامان کجایی من دم درم باز کن درو
مامان :خونه خاله لیلاتم بیا اونجا
من :باش اومدم

مامان من هم هر وقت من خونه نیستم میره همسایه گردی نچ نچ باید به بابام بگم

راوی :(اجازه هس ؟)
به راوی جون بفرما بفرما
راوی:(بله اگه میخاید رابطه ی بین رلتون رو کات کنین حتما به ترانه خانم مراجعه کنین با تشکر )

راویی جون من اینجوریم منو اینجوری شناختی نچ نچ باید به شوهر این خانم راوی هم یه گذارش کنم

رسیدم دم خونه همسایمون خاله لیلا زنگ درشونو زدم صدای خوش حال مامان از آیفون پخش شد

مامان:بیا بالا دختر قشنگم
من :نه مامان جون کیلید رو بنداز من میرم خونه یا هم خودت بیا
مامان :الان میام

بعد ۱۰ ثانیه مامان اومد دم در باهم رفتیم خونه

به خونه که رسیدم به طرف اتاقم رفتم مو خودمو پرت کردم روی رخت خوابم به سه نرسیده خوابم

با احساس نوازش موهای سرم یه تای چشم رو باز کردم بابا رو دیدم با همون صدای خشتار شده گفتم :سلام بابایی کی اومدی

بابا:۱ ساعتی میشه امروز خسته شدی که با لباس بیرون خوابیدی مامانت میگف از زبان که برگشتی خوابیدی

من:مگه ساعت چنده ؟
بابا :خرس خوش خواب ساعت ۱۰ و نیم

وااااای یعنی من ۶ ساعت خوابیدم به قول بابا دست خرس رو هم از پشت بستم از من بعید بود این همه خوابیدن
بابا بلند شد که بره به طرف در رفت گف: پایین منتظرتم بیا شام بخوریم

من :چشم بابایی


بابا رفت من بلند شدم لباس هامو از تنم کندم رفتم دس شویی یه آبی به صورتم زدم که آثار خواب بپره سرم عجیب درد میکرد اوف خدا کشت منو این سر درد رفتم پایین روی میز ناهار خوری نشستیم

همین که غذام تموم شد به مامان گفتم سرم درد میکنه و رفتم توی اتاقم سرم به بالش نرسیده خوابم برد
صبح با صدایی آلارم گوشی بیدار شدم وای خدا من چقدر خوابیدم چسبید بلند شدم با همون ریخت و قیافه رفتم پایین تو حال بابا رفته بود سر کار مامان هم تبق معلوم با صبر داشت گرد گیری میکرد با صدای بلندی سلام دادم که مامان ترسیده به عقب برگشت و دستش رو روی قلبش گذاشت

مامان :بچه این چه طرز اومدنه زهرم ترکید

من با خنده ببخشیدی گفتم به طرف آشپزخونه رفتم که مامان از حال گفت
مامان :صبحونه رو میزه بردار بخور من با بابات خوردم
من:بله دیه شما با شوهرت غذا میخوری مارو هم آدم حساب نمیکنی اصلن منو میخای چیکار

مامان:کم نمک بریز شور مزه صبحونتو که خوردی میزم جمع کن یه زنگ به ترلان بزن زنگ زده بود
من :اونم به چشم


صبحانه ام رو خوردم میز رو جمع جور کردم و ظرف هارو هم شستم با دو خودم رسوندم به اتاقم تو گوشی دنبال شماره ترلان که خانم کفگیر سیوش کرده بودم وایسادم زنگ زدم میتونم قسم بخورم به ۲ونیم بوق نرسیده بود جواب داد

ترلان:سلام بر خرس جونی خودم تو چقدر می خوابی اخه این همه هم میخوابن
من :اولا سلام دوما یه نفس بگیر نفس کم میاری
بعد با صدایی بلندی گفتم احوال خانم کفگیر
ترلان با صدایی عصبی گفت :صد بار گفتم منو کفگیر صدا نکن تو کی میخای آدم شی اخه شوهرم نمیکنی من از دستت خلاص شم
من :هر وقت تو آدم شدی منم میشم بعد من چند بار باید بهت توضیح بدم من اول خواهر های کوچیکم رو شوهر میدم بعد خودم شوهر میکنم

ترلان :از زبون که کم نمیاری اونو بیخیال پایه ای بریم بیرون
من :ساعت چند کجا
خداحافظی کردم بعد کلی حرف زدن که قرار شد بریم پارک

ترلان دو ماه از من کوچیک تر بود از مهدکودک تا نهم باهم بودیم که از دهم اون رف یه مدرسه غیر دولتی من رفتم نمونه دولتی این شد که باهم جدا شدیم تو مدرسه به منو ترلان میگفتن نامزد هایی که هیچ وقت طلاق نمیگیرن


وای چه روزایی بود کاش برگردیم به اون روزا تو مدرسه یادش بخیر
ساعت ۴و نیم قرار بود بریم پارک الان هم ساعت دو بود ناهار رو بیخیال شدم چون میدونستم که با دخترا کلی چیز میز می خوریم

بلند شدم مو هامو تیغ ماهی بافتم اوه ساعت شد ۲ و ۴۵ مین عجب ..

کلی هم آرایش کردم مو یه کت بلند و شلوار لی خوش دوخ برداشتم پوشیدم روسری به حالت گرهی درس کردم مثل عادتم این بار دو تا ماچ برا خودم فرستادم
کتونی هم پوشیدم از مامان خداحافظی کردم به شرطی که قبل نه خونه باشم قبول کرد

جلو دم در خونه منتظر دخترا وایساده بودم که ..
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
سطح رضایت از ناظر
5.00 ستاره

Red.roz

مدیریت کل سایت
مدیریت کل انجمن
سطح
5
 
ارسالات
1,003
پسندها
273
دست‌آوردها
351
مدال‌ها
3
نویسنده گرامی پارت رمان خود را در پست اول نگذارید هر پارت داخل یک پست جداگانه باید باشد!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
  • یاه یاه
واکنش‌ها[ی پسندها]: صنم
بالا پایین