-
- ارسالات
- 1
-
- پسندها
- -1
-
- دستآوردها
- 1
- نام اثر
- الهه ها
- نام پدید آورنده
- ماهک جهانی
- ژانر
-
- ترسناک
آتنا: گیج شده بودم. یعنی اون دختری که لونا دیده کیه؟ به خنگی خودم خندیدم. معلومه، دیانا دژاردین! معلوم نیست چه خوابی برای تاریکی دیده. و مهم تر از این: اون ساحره کیه؟ چرا تو خواب لونا نفوذ میکنه؟ خیلی سوال داشتم. نمیتونستم منتظر جواب بمونم. باید همین الان دست به کار بشم. رفتم به کتابخونه ام. کتابا رو تک تک چک کردم که رسیدم به کتاب: نفوذ به خواب موجودات توسط حقه های جادوگری. برش داشتم و انقدر ورق زدم تا رسیدم به قسمت نفوذ به خواب خون آشامان: ابتدا باید گفت که خون آشامان نمی خوابند پس به حقه قوی تری نیاز داریم تا هم آنها را بخوابانیم هم به خوابشان نفوذ کنیم هم خواب های او را تغییر دهیم. این کار سخت است. استادان این کار: سیدنی دژاردین، رزا دژاردین و آزال کادیوکس. برای این کار به معجون گل آبی احتیاج داریم. سه قطره از گل آبی را با اندازه یک قطره آب مخلوط میکنیم تا معجون به دست آید. معجون را با ۲٠ پوست گردو خون مخلوط میکنیم. سپس دو تار ازموی خود خون آشام و سه تار ازموی خود ساحره و چهار تار از موی شخصی که میخواهید به خواب خون آشام بیاید را با هم خورد میکنیم و در معجون خون و آب و گل آبی میریزیم. سپس سه قطره از خون شخصی که میخواهید به خواب خون آشام بیاید و یک قطره از خون خود خون آشام را در معجون میریزیم و سپس معجون را به خورد خون آشام می دهیم. ما می توانیم خواب های او را کنترل کنیم و حتی میتوانیم این خواب را در بیداری هم به او نشان دهیم.اه! چیزی در مورد باطل کردنش ننوشته بودصبر کن ببینم پس این کار کیه؟ آزال که این کارو نمیکنه. پس میمونه سیدنی و رزا. رزا پاک تر از اونیه که بخواد همچین کاری بکنه. اون پاک ترین فرزندیه که دیدم و متاسفانه از کثیف ترین مادر جهان به وجود اومده. پس میمونه سیدنی. آره همینه. سیدنی دژاردین در این حد پلید هست. به ساعت نگاه کردم. ساعت ۵ بود یکم میمونم ۵ و نیم بشه بعد میرم پیش لونا. رفتم رو تختم دراز کشیدم و به سقف زل زدم...
لونا:
رو مبل اتاقم نشسته بودم و دیوار و پنجره و در و دکوراسیون اتاقم رو نگاه می کردم. رفتم بیرون از اتاق.چشمم به آشپزخونه افتاد.به به ، همینو هوس کرده بودم . شربت آلبالو رو برداشتم و یک لیوان برای خودم ریختم .
لیوان و برداشتم و نشستم جلوی تلویزیون اتاقم . همینجور می خوردم و فیلم نگاه می کردم...
آتنا:
پوف چراساعت نمی گذره آخه. ولش کن الان لباس می پوشم میرم قدم می زنم هر موقع ساعت شد میرم پیش لونا. یه شلوار طلایی و یه بلوز سفید با کت طلایی و کفش عروسکی سفید پوشیدم و رفتم بیرون. یه کوچولو قدم زدم تا ساعت شد و رفتم پیش لونا. در زدم که سربازا در رو باز کردن. رفتم تو قصر و در اتاق لونا رو باز کردم.
من: سلام
لونا: سلام
لونا: خوب بشین ببینم. چی شد؟ متوجه شدی کی بود؟
من: آره.
جریان کتاب رو گفتم و گفتم که استاداش کیا هستن. حدسم رو هم گفتم.
لونا: اهممممممممم، سیدنی دژاردین
من: خوب الان نقشه ات چیه؟
لونا: باید سیدنی رو گیر بیاریم. اول با ربکا و لیدا صحبت کنیم بعد.
من: ولی به نظرم باید با کل الهه ها صحبت کنیم. ممکنه فقط مارو نخواد. شاید کل تاریکی رو میخواد.
لونا:حرفت درسته ولی به نظرت باور میکنن؟
من:اممممممممم، خوب نه.
لونا: پس چرا بهشون بگیم؟که خودمونو خراب کنیم؟
من:نمیدونم.
(زمان جلسه خون آشام ها)
کلی:
لونا جریان خواب را تعریف کرد.جریان حدس آتنا را نیز گفت.
ربکا:خوب الان ما باید چی کار کنیم؟ همین جوری بشینیم نابود شدنمون رو نگاه کنیم؟
لیدا:قطعا نه.ما باید نقطه ضعف دیانا رو نشانه بگیریم.یعنی رزا.
آتنا:حرفت درسته.ولی به نظرت همین جوری دخترشو میده بهمون؟
لیدا:نه، باید یه نقشه بکشیم.
لونا:بیاین تا بهتون بگم...
هلیا:
امشب تولد آندیا بود. به آینه نگاه کردم:موهای مشکی، چشمای طلایی، پوست شیری، لب های قرمز و بینی عروسکی.خیلی زیبا بودم.لباس یه پیراهن بلند چین دار طلایی پوشیده بودم با شنل خز مشکی روش کفشای پاشنه بلند مشکی هم پوشیده بودم.رفتم سراغ کالسکه طلایی.هوا بارونی بود.
(کمی بعد)
در کالسکه رو باز کردم و رفتم سراغ قصر.صدای موزیک از همینجا زیاد بود.رفتم به سمت ته باغ.
چشمه رو دیدم رفتم سمتش که احساس کردم دارم غرق میشم. تنم سنگین بود. نمیتونستم دست و پا بزنم.بیهوش شدم و فکر کنم چند دقیقه بعد به هوش اومدم.اوه، توی قصر بودم.البته نه قصر آندیا!قصر دیانا!دیانا جلوم رو مبل تک نفره نشسته بود. اه لعنتی.
دیانا
هاهاها . بالاخره موفق شدم . ابروهامو دادم بالا
من:فکر نمیکردم خودت انقدر ساده بیای پیشم ، گرگ کوچولو!
لونا:
رو مبل اتاقم نشسته بودم و دیوار و پنجره و در و دکوراسیون اتاقم رو نگاه می کردم. رفتم بیرون از اتاق.چشمم به آشپزخونه افتاد.به به ، همینو هوس کرده بودم . شربت آلبالو رو برداشتم و یک لیوان برای خودم ریختم .
لیوان و برداشتم و نشستم جلوی تلویزیون اتاقم . همینجور می خوردم و فیلم نگاه می کردم...
آتنا:
پوف چراساعت نمی گذره آخه. ولش کن الان لباس می پوشم میرم قدم می زنم هر موقع ساعت شد میرم پیش لونا. یه شلوار طلایی و یه بلوز سفید با کت طلایی و کفش عروسکی سفید پوشیدم و رفتم بیرون. یه کوچولو قدم زدم تا ساعت شد و رفتم پیش لونا. در زدم که سربازا در رو باز کردن. رفتم تو قصر و در اتاق لونا رو باز کردم.
من: سلام
لونا: سلام
لونا: خوب بشین ببینم. چی شد؟ متوجه شدی کی بود؟
من: آره.
جریان کتاب رو گفتم و گفتم که استاداش کیا هستن. حدسم رو هم گفتم.
لونا: اهممممممممم، سیدنی دژاردین
من: خوب الان نقشه ات چیه؟
لونا: باید سیدنی رو گیر بیاریم. اول با ربکا و لیدا صحبت کنیم بعد.
من: ولی به نظرم باید با کل الهه ها صحبت کنیم. ممکنه فقط مارو نخواد. شاید کل تاریکی رو میخواد.
لونا:حرفت درسته ولی به نظرت باور میکنن؟
من:اممممممممم، خوب نه.
لونا: پس چرا بهشون بگیم؟که خودمونو خراب کنیم؟
من:نمیدونم.
(زمان جلسه خون آشام ها)
کلی:
لونا جریان خواب را تعریف کرد.جریان حدس آتنا را نیز گفت.
ربکا:خوب الان ما باید چی کار کنیم؟ همین جوری بشینیم نابود شدنمون رو نگاه کنیم؟
لیدا:قطعا نه.ما باید نقطه ضعف دیانا رو نشانه بگیریم.یعنی رزا.
آتنا:حرفت درسته.ولی به نظرت همین جوری دخترشو میده بهمون؟
لیدا:نه، باید یه نقشه بکشیم.
لونا:بیاین تا بهتون بگم...
هلیا:
امشب تولد آندیا بود. به آینه نگاه کردم:موهای مشکی، چشمای طلایی، پوست شیری، لب های قرمز و بینی عروسکی.خیلی زیبا بودم.لباس یه پیراهن بلند چین دار طلایی پوشیده بودم با شنل خز مشکی روش کفشای پاشنه بلند مشکی هم پوشیده بودم.رفتم سراغ کالسکه طلایی.هوا بارونی بود.
(کمی بعد)
در کالسکه رو باز کردم و رفتم سراغ قصر.صدای موزیک از همینجا زیاد بود.رفتم به سمت ته باغ.
چشمه رو دیدم رفتم سمتش که احساس کردم دارم غرق میشم. تنم سنگین بود. نمیتونستم دست و پا بزنم.بیهوش شدم و فکر کنم چند دقیقه بعد به هوش اومدم.اوه، توی قصر بودم.البته نه قصر آندیا!قصر دیانا!دیانا جلوم رو مبل تک نفره نشسته بود. اه لعنتی.
دیانا
هاهاها . بالاخره موفق شدم . ابروهامو دادم بالا
من:فکر نمیکردم خودت انقدر ساده بیای پیشم ، گرگ کوچولو!
- سطح رضایت از ناظر
- 5.00 ستاره