-
- ارسالات
- 4
-
- پسندها
- 4
-
- دستآوردها
- 3
-
- سن
- 37
- نام اثر
- ققنوس فراری
- نام پدید آورنده
- Sani_samm
- ژانر
-
- عاشقانه
- معمایی
باعجله واردحیاط دانشگاه شدم، میدونستم اگه دیرترازاستادعزیزی برسم کارم ساخته است. بدون مطلعی حذفم میکنه با اینکه فوق العاده بودم توکلاسش همیشه میگفت:
_ دانشجوی بی انضباط باید بندازی جلو سگ.
خیلی مردتیک زرورمیکرد ازشانسم امتحانم داشتم همین طوری میدویدم جزومو نگاه می انداختم یعدفه احساس کردم خوردم به جسم سنگین عین کتلت پهن سالن شدم، دفتر زارت خوردتوسرم صداناشناشی بالای سرم بودگفت:
_خانم جوان حالتون خوبه؟
سرم بلندکردم نگاهی به کسی که نگران حال من شده بود انداختم ی خدا بگم به جای صورت ریش بوددروغ نگفتم. مردجوانی بودکه ریش عین درویش ها بودباعینک کاچویی روی صورتش ی با صورتی جدی بهم زل زده بودحواستون کجاست!
متوجه شدم به این مردک الندهور خوردم گفتم:
_شما جلوی راه گرفتید بعدمن هواسم کجاست.
دستش درازکردکه بلندم کنه با دفترم زدم تودستش گفتم:
_خداشکرعینک تو چشمته اگه نبود، چه غلطی میکردی به جای دراز کردن دست زبونت تکون بده معذرت بخواه حداقل.
دفترکیفم برداشتم همین طوری بهم زل زده بود،قیافه ام حالم بهم زن کردم گفتم؛
_چیه بیا منوبخور،شیطون میگه بزنم همین وسط پهنش کنمااا....
خودم تکون میدادم درکلاس بازبوداروم سرم اوردم داخل نفسی کشیدم استادعزیزی نیامده بود داخل کلاس شدم مانیا وبچه ها تا منو دیدن باهم گفتن:
_روژیا این چه ریختیه؟
مانیادوست دوران ابتدایی بود، همه جا باهم بودیم تو کارای خوب و غلطم باهم هم پا بودگفت:
_روژیا ای خاک برسرم چرا این ریخته ای توسینه دخیز امدی!
کیف انداختم تو بغل مانیا گفتم :
_ وای نگو که با ی گودزیلا برخورد کردم. مردتیکه برداشته پهنمون کرده عین کتلت زبونش درازوای که دلم میخواست بزنم لهش کنم.
بچه هاباهم گفتن:
_نگو که ازخجالتش درنیامدی !
مانیا لبشو نمایشی گازگرفت نوچ نوچ کردگفت:
_عه نگیدکفرخدامیشه.
لبخندی زدم گفتم :
_بی خیال بابا، بابااینجا داشته باشیداستادعزیزی ی دفعه دیرترازمن داره میاد!باهاش بایدصبحت کنم ما استاد بی انضباط نمیخواهیم.
مانیادستموکشیدنشوندم روی صندلی گفت:
_بتمرگ استادعزیزی دیگه نمیادی استادجدیدداره میاد.
بادهن بازنگاهی به مانیا کردم گفتم:
_نه بابا،
دستهام ازهم بازکردم خدایا شکرت جواب دعا هامن دادیعنی امتحان هوتوتو.
مانیادستهام اوردپایین گفت:
_استادجدید میادمعلوم میکنه هوتو یانه!
سرم ازبرخوردبااون گودزیلاگیج بودهنوزگفتم؛
_وای هنوزم احساس میکنم بالای سرم داره ستاره میچرخه بخاطره اون ضربه.
مغنه ام روی صورتم انداختم پلکهاموروم گذاشتم. مانیا بعدچند لحظه گفت:
_روژیا استادامدجمع کن خودتو پاشو..
پلک هام همین طوربسته بودگفتم:
_ول کن، توروخدا بتمرگ انقدر به این استادااحترام میزاریم پرو میشن، ولی مانیا انقدر دلم میخواهد یبار دیگه این مردک الندهور وبیقواره گودزیلا بینم حقش بذارم کف دستش.
مانیا میزدبهم زیرلب گفت:
_روژیا.
مغنه ازجلو صورتم برداشتم گفتم:
_زهرما روژیا چته هی روژیا روژیا
مانیا باابروش اشاره میکردروبه رو ببینم گفتم:
_بازچه سوژه ای پیدا کردی مسیرنگاه مانیا گرفتم ی لحظه شوک شدم لب زدم:
_ای ناسزا توامدی اینجابزنم لهت کنم.
مانیاوبچه ها سرفه میکردن مانیا اروم گفت:
_دهن ببند،استادجدیدنکن.
تلاش کردم چهر ه ام تغییرنکنه همین طوری نگاهش میکردم استادگفت:
-امدی دریاکنار ؟
نگاهش کردم با پروریی گفتم :
_نه امدم سرکلاس شما!
تاابروش رفت بالاگفت:
_خودتو معرفی کن!
گلوم صاف کردم گفتم:
_بسم الله ارحمن الرحیم روژیا ریاحی22ساله لوکشن لازم یا کافی؟
بچه هاریزمیخندیدن استادباانگشت اشاره درنشون میدادگفت:
_بیرون زود!
میدونستم ازکجاداره اتیش میگیره بای تعجب ساختگی گفتم
_چرااخه استاد!
استادرومیزضربه میزدگفت:
_زودباش وقت کلاس منودانشجو هامونگیرعجله کن.
تودلم گفتم مردتیک عقده ای شده حالامیخواهدمن التماسش کنم کورخونده جزوه کیفم برداشتم داشتم میرفتم سمت در کلاس استاد گفت:
_صبرکن!
چندقدم توکلاس زددستش تو جیب شلواراسپرتش بودگفت:
_چطوره برای جبران سرفصل درس جدیدشما بدید؟
توکلاس هم همه شداستادباتشرگفت:
_ســـــکـــــــوت
نگاهی بهش کردم، دندونام بهم فشردم که حرفی نزنم ولی اصلا اختیارزبون نداشتم عین کش تومون درمیرفت گفتم:
_استادتدریس کارشماست نه من مابایدازشما یادبگیریم نه شماازما.
کلاس یعدفعه رفت روهوالبخند رضایت بخشی رو لبم بود ازاینکه ضایعش کرده بودم دستش با تمام قدرت روی میزکوبیدگفت؛
_خفه !!
امدسمتم گفت؛
_بعدنیست بعضی وقتها مااز شماها چیزی یادبگیریم خانم ریاحی ی چنددقیقه ای شما استادمادانشجوپس شروع کنید....
ققنوس فراری
_ دانشجوی بی انضباط باید بندازی جلو سگ.
خیلی مردتیک زرورمیکرد ازشانسم امتحانم داشتم همین طوری میدویدم جزومو نگاه می انداختم یعدفه احساس کردم خوردم به جسم سنگین عین کتلت پهن سالن شدم، دفتر زارت خوردتوسرم صداناشناشی بالای سرم بودگفت:
_خانم جوان حالتون خوبه؟
سرم بلندکردم نگاهی به کسی که نگران حال من شده بود انداختم ی خدا بگم به جای صورت ریش بوددروغ نگفتم. مردجوانی بودکه ریش عین درویش ها بودباعینک کاچویی روی صورتش ی با صورتی جدی بهم زل زده بودحواستون کجاست!
متوجه شدم به این مردک الندهور خوردم گفتم:
_شما جلوی راه گرفتید بعدمن هواسم کجاست.
دستش درازکردکه بلندم کنه با دفترم زدم تودستش گفتم:
_خداشکرعینک تو چشمته اگه نبود، چه غلطی میکردی به جای دراز کردن دست زبونت تکون بده معذرت بخواه حداقل.
دفترکیفم برداشتم همین طوری بهم زل زده بود،قیافه ام حالم بهم زن کردم گفتم؛
_چیه بیا منوبخور،شیطون میگه بزنم همین وسط پهنش کنمااا....
خودم تکون میدادم درکلاس بازبوداروم سرم اوردم داخل نفسی کشیدم استادعزیزی نیامده بود داخل کلاس شدم مانیا وبچه ها تا منو دیدن باهم گفتن:
_روژیا این چه ریختیه؟
مانیادوست دوران ابتدایی بود، همه جا باهم بودیم تو کارای خوب و غلطم باهم هم پا بودگفت:
_روژیا ای خاک برسرم چرا این ریخته ای توسینه دخیز امدی!
کیف انداختم تو بغل مانیا گفتم :
_ وای نگو که با ی گودزیلا برخورد کردم. مردتیکه برداشته پهنمون کرده عین کتلت زبونش درازوای که دلم میخواست بزنم لهش کنم.
بچه هاباهم گفتن:
_نگو که ازخجالتش درنیامدی !
مانیا لبشو نمایشی گازگرفت نوچ نوچ کردگفت:
_عه نگیدکفرخدامیشه.
لبخندی زدم گفتم :
_بی خیال بابا، بابااینجا داشته باشیداستادعزیزی ی دفعه دیرترازمن داره میاد!باهاش بایدصبحت کنم ما استاد بی انضباط نمیخواهیم.
مانیادستموکشیدنشوندم روی صندلی گفت:
_بتمرگ استادعزیزی دیگه نمیادی استادجدیدداره میاد.
بادهن بازنگاهی به مانیا کردم گفتم:
_نه بابا،
دستهام ازهم بازکردم خدایا شکرت جواب دعا هامن دادیعنی امتحان هوتوتو.
مانیادستهام اوردپایین گفت:
_استادجدید میادمعلوم میکنه هوتو یانه!
سرم ازبرخوردبااون گودزیلاگیج بودهنوزگفتم؛
_وای هنوزم احساس میکنم بالای سرم داره ستاره میچرخه بخاطره اون ضربه.
مغنه ام روی صورتم انداختم پلکهاموروم گذاشتم. مانیا بعدچند لحظه گفت:
_روژیا استادامدجمع کن خودتو پاشو..
پلک هام همین طوربسته بودگفتم:
_ول کن، توروخدا بتمرگ انقدر به این استادااحترام میزاریم پرو میشن، ولی مانیا انقدر دلم میخواهد یبار دیگه این مردک الندهور وبیقواره گودزیلا بینم حقش بذارم کف دستش.
مانیا میزدبهم زیرلب گفت:
_روژیا.
مغنه ازجلو صورتم برداشتم گفتم:
_زهرما روژیا چته هی روژیا روژیا
مانیا باابروش اشاره میکردروبه رو ببینم گفتم:
_بازچه سوژه ای پیدا کردی مسیرنگاه مانیا گرفتم ی لحظه شوک شدم لب زدم:
_ای ناسزا توامدی اینجابزنم لهت کنم.
مانیاوبچه ها سرفه میکردن مانیا اروم گفت:
_دهن ببند،استادجدیدنکن.
تلاش کردم چهر ه ام تغییرنکنه همین طوری نگاهش میکردم استادگفت:
-امدی دریاکنار ؟
نگاهش کردم با پروریی گفتم :
_نه امدم سرکلاس شما!
تاابروش رفت بالاگفت:
_خودتو معرفی کن!
گلوم صاف کردم گفتم:
_بسم الله ارحمن الرحیم روژیا ریاحی22ساله لوکشن لازم یا کافی؟
بچه هاریزمیخندیدن استادباانگشت اشاره درنشون میدادگفت:
_بیرون زود!
میدونستم ازکجاداره اتیش میگیره بای تعجب ساختگی گفتم
_چرااخه استاد!
استادرومیزضربه میزدگفت:
_زودباش وقت کلاس منودانشجو هامونگیرعجله کن.
تودلم گفتم مردتیک عقده ای شده حالامیخواهدمن التماسش کنم کورخونده جزوه کیفم برداشتم داشتم میرفتم سمت در کلاس استاد گفت:
_صبرکن!
چندقدم توکلاس زددستش تو جیب شلواراسپرتش بودگفت:
_چطوره برای جبران سرفصل درس جدیدشما بدید؟
توکلاس هم همه شداستادباتشرگفت:
_ســـــکـــــــوت
نگاهی بهش کردم، دندونام بهم فشردم که حرفی نزنم ولی اصلا اختیارزبون نداشتم عین کش تومون درمیرفت گفتم:
_استادتدریس کارشماست نه من مابایدازشما یادبگیریم نه شماازما.
کلاس یعدفعه رفت روهوالبخند رضایت بخشی رو لبم بود ازاینکه ضایعش کرده بودم دستش با تمام قدرت روی میزکوبیدگفت؛
_خفه !!
امدسمتم گفت؛
_بعدنیست بعضی وقتها مااز شماها چیزی یادبگیریم خانم ریاحی ی چنددقیقه ای شما استادمادانشجوپس شروع کنید....
ققنوس فراری