• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

Hana2468

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
2
پسندها
1
دست‌آوردها
0
نام اثر
رهام نکن
نام پدید آورنده
هانا
ژانر
  1. عاشقانه
  2. درام
  3. فانتزی
مقدمه:
چشمانم سرد شده اند همانند گوی های یخ زده...
گیج و منگ ام....
اکو سوال های تکراری درون مغزم سرم را به درد اورده...
مدام می پرسم:
چراااا؟
چه کرده ام که حقم این بود؟
کجای راه را اشتباه رفتم؟
و....
چرا هنوز دوستت دارم؟؟؟؟

#پارت_۱
صدای کلیک باز کردن قفل زندان نشان از رسیدن پایان کار داشت نگاه نفرت بار نگهبان رو بدنم می چرخید با صدایی پر نفرت گفت
- بیا بیرون وقتشه
لبخند تلخی زدم پس بالاخره وقتش شد دستم رو به دیوار گرفتم و بلند شدم به زور پاهایم را روی زمین می کشیدم این زنجیر ها زیادی برای پاهایم سنگین بودند شلاقش را پشت پای برهنه ام کوبید لب گزیدم از درد لحن پر نفرتش حالم را خراب تر کرد
- زود باش تا صبح که نمی تونم علاف تو باشم
ارام ارام به پایان سیاه چال نزدیک می شدیم با باز شدن در سیاه چال نور خورشید چشمانم را زد چند دقیقه ای طول کشید تا به نور عادت کنم ولی این روشنایی بعد از ان تاریکی بی پایان عجیب زیبا بود با عادت کردن چشمانم به نور چشمانم را باز کردم و اولین چیزی که دیدم تیغه ی تیز و سنگین گیوتین بود و جلادی که برای بریدن طناب تیغه آماده شده بود چشمانم می لرزید چه کرده بودم که عاقبتم این شده بود؟ سرم را بالا تر اوردم دیدمش خودش بود انگار امده بود از اعدامم لذت ببرد ولی من احمق... من احمق از دیدنش خوشحال بودم خوشحال بودم که می توانستم او را در لحظات پایان عمرم ببینم دلم به حال خودم سوخت اشک درون چشم هایم حلقه زد
«ای اشک های لعنتی کنار بروید بگزارید او را برای لحظات اخر ببینم»
گیج شده ام مطمینم این پایان ما نبود؟ بود؟ قرار نبود اینجوری بشود؟قرار بود؟قرار بود که او بر تخت سلطنت نشسته باشد و من زیر تیغه ی گیوتین باشم دست هایم را بالا اوردم و اشک هایم را کنار زدم هرچه که بود بازم هم می خواستم ببینمش نگاهش کردم ولی حواسش به من نبود داشت با خنده زیر گوش زن عزیزش سلنا زمزمه می کرد متوجه من شد و چیزی که نثارم کرد.... نگاهی پر از تنفر بود
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین