-
- ارسالات
- 2
-
- پسندها
- 1
-
- دستآوردها
- 0
- نام اثر
- رهام نکن
- نام پدید آورنده
- هانا
- ژانر
-
- عاشقانه
- درام
- فانتزی
#پارت_۲
خورد شدن قلبم را حس کردم می خواستم فریاد بکشم رهام نکن ولی یادم رفته بود که من.... خیلی وقته رها شدم....
نگاه پر نفرتش را نمی خواستم من فقط ذره ای عشق می خواستم هرچند کوچک دلم می خواست مرا هم دوست داشت چشمانم را بستم حالا که به مرگ نزدیک می شدم چیزی را فهمیدم ان هم اینکه.... من خیلی وقت است مرده ام....
نگهبان مرا به سمت گیوتین می کشد دست ها و پاهایم را به تخته چوبی خونی میبندد بوی خون درون بینی ام می پیچد باعث انزجارم میشود وبد تر از همه ی این ها فریاد های مردم است که برای دیدن اعدامم امده اند
-بکشیدش
-این بدکاره رو بکشید
-خدا لعنتت کنه
...
چیزی درون سرم زمزمه می کند برای چه می خواهند کشته شوم مگر من چه کرده ام؟ چانه ام میلرزد دلم اغوشی می خواست برای در اغوش گرفتنم یاد اغوش پدرم افتادم با اینکه فقط یک بار مرا در اغوش کشیده بود دلم برات تنگ شده پدر
با صدای ولیعهد جمعیت ساکت می شوند
-المیرا دل النور به خاطر اقدام به قتل من ولیعهد این سرزمین تو رو به مرگ محکوم می کنم
سرم را دوباره بالا می اورم این بار چشمانم خواستار عشقش نیست این بار سرد است چون یخ لبخند تلخی ارام ارام روی لب هایم شکل می گیرد برای چه می خندم؟ به سرنوشت تلخ و پر از بدبختی ام من ازین زندگی خسته ام فقط زود تر مرا بکش نگاهش روی لبخندم قفل شده است با شروع دوباره ی سر و صدای مردم به خود می اید بار دیگر نگاه پر نفرتش را نثار قلبم میکند و پیش سلنا بر میگردد نگاه سلنا پر از دلسوزی است همیشه از این نگاه بدم می امد ولی چه می شود کرد وقتی حتی خودم دلم به حال خودم می سوزد فریاد میزند
-حکمش رو اجرا کنید
صدای خر خره پایین امدن تیغه ی گیوتین باعث می شود چشمانم را ببندم سوزشی را برای لحظه ای رو گردنم احساس می کنم و سپس سری که روی زمین غلت می خورد...
خورد شدن قلبم را حس کردم می خواستم فریاد بکشم رهام نکن ولی یادم رفته بود که من.... خیلی وقته رها شدم....
نگاه پر نفرتش را نمی خواستم من فقط ذره ای عشق می خواستم هرچند کوچک دلم می خواست مرا هم دوست داشت چشمانم را بستم حالا که به مرگ نزدیک می شدم چیزی را فهمیدم ان هم اینکه.... من خیلی وقت است مرده ام....
نگهبان مرا به سمت گیوتین می کشد دست ها و پاهایم را به تخته چوبی خونی میبندد بوی خون درون بینی ام می پیچد باعث انزجارم میشود وبد تر از همه ی این ها فریاد های مردم است که برای دیدن اعدامم امده اند
-بکشیدش
-این بدکاره رو بکشید
-خدا لعنتت کنه
...
چیزی درون سرم زمزمه می کند برای چه می خواهند کشته شوم مگر من چه کرده ام؟ چانه ام میلرزد دلم اغوشی می خواست برای در اغوش گرفتنم یاد اغوش پدرم افتادم با اینکه فقط یک بار مرا در اغوش کشیده بود دلم برات تنگ شده پدر
با صدای ولیعهد جمعیت ساکت می شوند
-المیرا دل النور به خاطر اقدام به قتل من ولیعهد این سرزمین تو رو به مرگ محکوم می کنم
سرم را دوباره بالا می اورم این بار چشمانم خواستار عشقش نیست این بار سرد است چون یخ لبخند تلخی ارام ارام روی لب هایم شکل می گیرد برای چه می خندم؟ به سرنوشت تلخ و پر از بدبختی ام من ازین زندگی خسته ام فقط زود تر مرا بکش نگاهش روی لبخندم قفل شده است با شروع دوباره ی سر و صدای مردم به خود می اید بار دیگر نگاه پر نفرتش را نثار قلبم میکند و پیش سلنا بر میگردد نگاه سلنا پر از دلسوزی است همیشه از این نگاه بدم می امد ولی چه می شود کرد وقتی حتی خودم دلم به حال خودم می سوزد فریاد میزند
-حکمش رو اجرا کنید
صدای خر خره پایین امدن تیغه ی گیوتین باعث می شود چشمانم را ببندم سوزشی را برای لحظه ای رو گردنم احساس می کنم و سپس سری که روی زمین غلت می خورد...