-
- ارسالات
- 1
-
- پسندها
- 1
-
- دستآوردها
- 0
- نام اثر
- ماموریت اجباری
- نام پدید آورنده
- faezah_ranjbar
- ژانر
-
- عاشقانه
- طنز
- اجتماعی
- پلیسی
- اونی که تنت کردی مال منه.
آتنا نیم نگاهی بهم انداخت و بی تفاوت گفت: چی میگی تو؟ من و تو نداریم که، یه بار من می پوشم یه بار تو.
به خاطر پررویی اش شکه شدم، کمی بعد زدم زیر خنده و با صدای حرص دراری گفتم: باشه پس من برم یه نگاه به لباس زیر هات بندازم، حتماً چیز های خوب خوب توش پیدا میشه.
با شنیدن حرفم اخم هاش رو تو هم برد و حرصی از بازوم نشگون گرفت، بی توجه به جیغم بهم تشر زد: چقدر چرکی تو؟ اون ها شخصین، نباید دست بزنی نفله.
جورابای منم شخصیه
-بگیر بگیر نخواستم خاک تو سر کثیفت کنن...
خنده کنان از دستش گرفتم و گفتم تا تو باشی دیگه دست نزنی به جورابای من الانم که دیرمون شده زود آماده شو که دیر برسیم معلوم نیس هاشم رامون بده یا نه هاااا
همین طور که داشت میرفت تو اتاق تا مانتوشو بر داره گفت: صد بار بهت گفتم به این استاد کچل ما نگو هاشم گناه داره بنده خدا خدا کم زدشی توام هی بزن تو کلش
با این حرفش خنده ای کردم و لیوان چای همینطور ایستاده به لبام نزدیک کردم رو به آتنا گفتم:وااا چی ربطی داره البته میدونی فامیل کم بود فامیل اینو گذاشتن هاشم به کلش هم میاد دیگه... و دوباره خنده ای کردم تا حرص آتنا در بیاد چون دبیرمون خیلی دوسش داشت میگفت بامزس و حالا دبیر ما یک مرد میان سال قد کوتاه کفشایی که از خودش بزرگترن و کله ای ک از براقیش نور انعکاس میده وااااای مردم از خنده وقتی یادش میوفتم هم خندم میگیره...خخخخ
+آتناااااااا زود باش دیگه به خدااا رامون نمیده سر کلاسش دیگه هاااا
-واااای پری تو چرا اینقدر عجولی واستا میام دیگه عنا تموم شد بریم
آتنا روبه رو من اومد نگاهی به سرتا پاش کردم مانتو تنگی که تو تنش نزدیک بود ج.ر. بخوره یک مقنعه ای که از سرش نزدیکه بیوفته و یک جین لی قد ۹۰
+میدونم خوشگلم ولی اینجور نگام نکن سبنجا تموم شده چشمم میکنی
با این حرفش روشو از من گرفت و پشت چشمی نازک کرد
منم نامردی نکردم همینطور که میرفتم سمت دره خروجی یکی زدم پس گردنش که با این کارم مقنعش افتاد و اه از نهادش بلند شد
-میدونی میگن کرم از خوده درخته تو مجبوری این جور لباسارو بپوشی واسه دانشگاه که باز بیان برادران گرامی ازت تعهد بگیرن اینم از مقنعه ای که سرت کردی هنوز دست نزده افتادس
حرفمو که زدم نشستم شروع کردم به بنده کفش بستن
+واااای پری چی گیری میدی بیا سویچ بگیر تو برو تا موقع پاشین روشن کنی منم اومدم
_دوباره منو نکاری پایین هااا زود بیای
با کلمه باشه ای که گفت سویچ ازش گرفتم وارد آسانسور شدم
از طبقه ۷ تا همکف با آسانسور ساختمان ما یکم طول میکشه چون بیشار وقتا که خرابه وقتی هم که درسته سرعتش پایینه
تو آینه آسانسور نگاهی به خودم انداختم برعکس آتنا من با یک مانتو قهوه ای بادی بلند اسپرت مقنعمم که متناسب موهام کج شونه کردم ریختم ولی نه در حد آتنا با یک کفش اسپرت و شلوار جین خاکی به نظرم آدم باید بدونه هر جایی چطور تیپی بزنه تیپ منم مخصوص دانشگاه بود و دوست نداشتم تو محلی که درس میخونم جلب توجه داشته باشم البته با وجود آتنا مگه میشه جلب توجه نداشته باشم
آتنا نیم نگاهی بهم انداخت و بی تفاوت گفت: چی میگی تو؟ من و تو نداریم که، یه بار من می پوشم یه بار تو.
به خاطر پررویی اش شکه شدم، کمی بعد زدم زیر خنده و با صدای حرص دراری گفتم: باشه پس من برم یه نگاه به لباس زیر هات بندازم، حتماً چیز های خوب خوب توش پیدا میشه.
با شنیدن حرفم اخم هاش رو تو هم برد و حرصی از بازوم نشگون گرفت، بی توجه به جیغم بهم تشر زد: چقدر چرکی تو؟ اون ها شخصین، نباید دست بزنی نفله.
جورابای منم شخصیه
-بگیر بگیر نخواستم خاک تو سر کثیفت کنن...
خنده کنان از دستش گرفتم و گفتم تا تو باشی دیگه دست نزنی به جورابای من الانم که دیرمون شده زود آماده شو که دیر برسیم معلوم نیس هاشم رامون بده یا نه هاااا
همین طور که داشت میرفت تو اتاق تا مانتوشو بر داره گفت: صد بار بهت گفتم به این استاد کچل ما نگو هاشم گناه داره بنده خدا خدا کم زدشی توام هی بزن تو کلش
با این حرفش خنده ای کردم و لیوان چای همینطور ایستاده به لبام نزدیک کردم رو به آتنا گفتم:وااا چی ربطی داره البته میدونی فامیل کم بود فامیل اینو گذاشتن هاشم به کلش هم میاد دیگه... و دوباره خنده ای کردم تا حرص آتنا در بیاد چون دبیرمون خیلی دوسش داشت میگفت بامزس و حالا دبیر ما یک مرد میان سال قد کوتاه کفشایی که از خودش بزرگترن و کله ای ک از براقیش نور انعکاس میده وااااای مردم از خنده وقتی یادش میوفتم هم خندم میگیره...خخخخ
+آتناااااااا زود باش دیگه به خدااا رامون نمیده سر کلاسش دیگه هاااا
-واااای پری تو چرا اینقدر عجولی واستا میام دیگه عنا تموم شد بریم
آتنا روبه رو من اومد نگاهی به سرتا پاش کردم مانتو تنگی که تو تنش نزدیک بود ج.ر. بخوره یک مقنعه ای که از سرش نزدیکه بیوفته و یک جین لی قد ۹۰
+میدونم خوشگلم ولی اینجور نگام نکن سبنجا تموم شده چشمم میکنی
با این حرفش روشو از من گرفت و پشت چشمی نازک کرد
منم نامردی نکردم همینطور که میرفتم سمت دره خروجی یکی زدم پس گردنش که با این کارم مقنعش افتاد و اه از نهادش بلند شد
-میدونی میگن کرم از خوده درخته تو مجبوری این جور لباسارو بپوشی واسه دانشگاه که باز بیان برادران گرامی ازت تعهد بگیرن اینم از مقنعه ای که سرت کردی هنوز دست نزده افتادس
حرفمو که زدم نشستم شروع کردم به بنده کفش بستن
+واااای پری چی گیری میدی بیا سویچ بگیر تو برو تا موقع پاشین روشن کنی منم اومدم
_دوباره منو نکاری پایین هااا زود بیای
با کلمه باشه ای که گفت سویچ ازش گرفتم وارد آسانسور شدم
از طبقه ۷ تا همکف با آسانسور ساختمان ما یکم طول میکشه چون بیشار وقتا که خرابه وقتی هم که درسته سرعتش پایینه
تو آینه آسانسور نگاهی به خودم انداختم برعکس آتنا من با یک مانتو قهوه ای بادی بلند اسپرت مقنعمم که متناسب موهام کج شونه کردم ریختم ولی نه در حد آتنا با یک کفش اسپرت و شلوار جین خاکی به نظرم آدم باید بدونه هر جایی چطور تیپی بزنه تیپ منم مخصوص دانشگاه بود و دوست نداشتم تو محلی که درس میخونم جلب توجه داشته باشم البته با وجود آتنا مگه میشه جلب توجه نداشته باشم
- سطح رضایت از ناظر
- 5.00 ستاره