• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
لینک مرتبط
t.me/vahshat1385

فرشته بی بال

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
4
پسندها
0
دست‌آوردها
1
نام اثر
اردوی ممنوعه
نام پدید آورنده
ز.م فرشته بی بال
ژانر
  1. عاشقانه
  2. طنز
  3. ترسناک
بسم الله الرحمن الرحیم

نام رمان: اردو ممنوعه
ژانر:#ترسناک #هیجانی #طنز
نویسنده:زهره محبی​

خلاصه :داستان درباره یه پسره که تو سن جوانی و اوج شیطنت و کنجکاوی رفت دنبال کاری که عواقب جبران ناپذیری داشت کاری رو کرد که باعث از دست دادن پدرو مادرش شد اما

اون فکر میکرد که الان ماجرا تموم شده ولی شروع همه ی اتفاقات بد بود حالا بعد چندین سال قراره چه اتفاقی برای این پسر و خواهرش و اطرافیانش بیوفته...






دانیال:

_ آخیش راحت شدیم از این امتحانا. –مسعود:اره بابا من کم کم داشتم افسردگی میگرفتم.

-مونا:حالا اینارو ولش کنین اردو رو بچسبین. _دریا: وای من خیلی ذوق دارم . –مسعود: نکه اولین باره داری میری اردو بابا تو مدرسه هر سال میرفتی دیگه. _دریا: ایندفعه فرق داره الان

دانشجوام و اینم اردو علمیه و شایدم یکم ترسناک باشه به هرحال من که از تو نظر نخواستم دلم میخواد ذوق بکنم به تو چه اصلااااا. _مسعود:باشه بابا غلط کردم نخور منو . _بسه دیگه

دریا داره دیر میشه سوار شو بریم دیگه . _مونا: خب ماهم میریم دیگه فقط دریا جونممم . –دریا:با چیه کارت افتاده به من؟ _میشه وقتی جزوتو خوندی به منم بدی؟ _دریا :اوکی فعلا

خدافظ . بعد از خدافظی با دریا راه افتادیم سمت خونه خونه ای که هیچکس منتظرت نیست با یاد صحنه آتش سوزی باز سرگیجه شدم نفس عمیق کشیدم نباید دریا متوجه حالم میشد.

_خواهری چیزی واسه خونه لازم نداریم؟ -نه داداش فعلا همه چی داریم فقط باید برای اردو خرید کنیم که اونم میمونه واسه چهارشنبه که پنجشنبه غذا و وسایل رو آماده بکنیم و پیش به

سوی اردو._باش.

خب میرسیم به معرفی من دانیال هستم 24 ساله دانشجو ترم دوم باستانشناسی و خواهرم 20 سالشه و اونم مثل خودم ترم دوم باستانشناسی هست من چون تو 14 سالگی پدر و مادرمو توی آتشسوزی از دست دادم چون هیچ کدوم از فامیلهامون سرپرستی منو دریا رو قبول نکر تو همون خونه خودمون زندگی میکردیم منم برای اینکه خرج خودم و خواهرمو دربیارم رفتم سر کار و حدود 4 سال از مدرسه عقب موندم اما نزاشتم دریا از درس بیوفته هرکاری میکردم از شاگرد نونوایی بگیر تا نجار و بنا هرچیز دیگه خلاصه 18 سالم که شد18 سالم که شد با اینکه مدرسه نرفته بودم ولی خودم درسامو میخوندم و توی همون سال کنکور دادم و دانشگاه آزاد قبول شدم چون پول دانشگاه رو نداشتم موندم و ترجیح دادم با دریا کنکور بدم روز کنکور خیلی خوب یادمه چقدر استرس داشتم اما وقتی رتبه ها اومد داشتم دیوونه میشدم دانشگگاه سراسری تهران هم من هم دریا خلاصه همه چیو فروختیم از زمین بگیر تا ماشین بابام اما خونه رو نگه داشتیم و رفتی تهران اونجا با مونا و مسعود آشنا شدیم و از اونجا طناب دوستیمون گره کور خورد .

بعد 20مین رسیدیم خونه رفتیم تو واحدمون با اینکه پدر و مادر بالا سرم نبود ولی همچین وضع مالی بدی نداشتیم چون تو دوران دانشگاه رهبری یه تور دور کشور رو به عهده گرفته بودم

و از این کار پول خوبی به دست میاوردم.لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم در اتاقم باز شد و دریا اومد تو _دریا:داداش من دارم شام درست میکنم میخوای بخوابی؟ _اره یکم

میخوابم درست شد غذا بیدارم کن. _باش خوب بخوابی.در اتاقو که بست منم خوابم برد.

چهارشنبه:

از صبح دریا منو دیوونه کرده کل خونه رو تمیز کرده منم که پا به پاش افتادم به جون خونه بعداز 2ساعت تمیز کاری بلاخره کارا تموم شد دریا رفت حموم و منم رفتم لیست خریدی که

برام نوشته بود رو بخرم وقتی برگشتم خونه دیدم کل خونه بهم ریخته

_دریااااااااا..........دریاااااا کجایی؟. اما جوابمو نمیداد لعنتی رفتم تو اتاقش همچی بهم ریخته بود یهو دیدم یه صدایی داره از حموم میاد دویدم سمت حموم در قفل بود توف توش _ دریا

عزیزم درو باز کن منم دریا دانیالم باز کن درو اینو که گفتم در باز شد و سرش اومد بیرون کشیدمش تو بغلم

_خوبی خواهری ؟ _ دا...دا...نیال اونا کی بود..دن؟ کل بدنش میلرزید _الان هیچی نگو . بردمش تو اتاق خودم عجیبه اتاق من سالم و تمیز بود یعنی در نبود من چه اتفاقی افتاده بود؟

دریارو درازش گردم رو تخت _ تو یکم دراز بکش من برم واست آب قند بیارم. بلد شدم برم که دستمو کشید _ تنهام نزار من میترسم . _باشه عزیزم نمیرم خب تو بگو من رفتم چه اتفاقی

افتاد؟ _ دریا:درست عین اتفاق بچگیم نمیدیدمشون ولی حس میکردم مثل سایه های سیاه دورو برم میچرخیدن منم از ترس رفتم تو حموم. _ خب چطوری متوجهشون شدی؟ _دریا:تازه

از حموم اومده بودم بیرون یهو صدای در حال اومد فک کردم تویی اما رفتم پایین دیدم اصلا در باز نیست و هیچکسم نیست فک کردم خیالاتی شدم رفتم تو اتاقم داشتم لباسامو جمع

میکردم تو ساک یهو در اتاق محکم بسته شد اما کسی نبود برای همین ترسیدم اومدم برم از اتاق بیرونن در باز نمیشد همش سنگینی نگاه کسی روم بود اما بعد چند دیقه دیگه چیزی

حس نمیکردم درو باز کردم باز شد از اتاق دویدم بیرون رفتم تو حموم درو قفل کرردم که صدای شکستن وسایل از اتاقم اومد و بعدشم که تو اومدی. _ باشه عزیزم آروم باش چیزی نیست

من پیشتم. یکم که پیشش موندم دیدم خوابش برده لعنتی همه اینا تقصیر منه چرا توی اون آتیش سوزی من زنده موندم. رفتم وسایل رو جا به جا کردم و پیش دریا خوابیدم چون

میدونستم بیدار شه ببینه نیستم میترسه .

با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم جواب دادم دیدم از شرکته که مثلا یادآوری کنن که حقوق رو واریز کردن نمیفهمم واقعا چه مرگشونه بلندشدم رفتم سرویس کارامو کردمو رفتم تو

آشپزخونه_ به به چخبره .

_دریا:دیگه دارم واسه فردا کارارو میکنم دیگه کارنداشته باشم. _کار داشتی بگو بهم _دریا:نه بشین صبحانتو بخور. نشتم پشت میزو یه لقمه نوتلا برای خودم گرفتم و گذاشتم تو

دهنم _دریا:قهوه درست کنم؟ _با شیر باشه. _دریا:ناسزا امر دیگه! _فکر کنم اگه یادم اومد میگم. _دریا:بیشعورررررررر. تکخنده ای کردم و به پر کردن خندق بلام مشغول شدم وقتی

لمبوندنم تموم شد. رفتم اماده شدم برم شرکت کارامو راستو ریست کردم و مرخصی گرفتم و رفتم تا دوربین عکاسیمو از تعمیرگاه بگیرم خلاصه از ساعت 11 که اومده بودم انقدر اینور اونور

کرده بودم که ساعت شد 2 بعدازظهر که رسیدم خونه کفش مونا جلو در بود رفتم داخل _سلام اهل منزل کسی نمیاد استقبال ؟ دریا:سلام بیا ناهار حرف نزن زود باش.

بعد عوض کردن لباسام نشستم پشت میز و شروع کردم خوردن _چیشده مونا خانم اومده اینجا ؟ مونا: هیچی اومدم جزوه دریارو پس بدم . _مرسی دریا خیلی خوب بود من خستمه میرم

بخوابم فردا باید رانندگی کنم. بلند شدم رفتم خوابیدم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
سطح رضایت از ناظر
4.00 ستاره
بالا پایین