-
- ارسالات
- 3
-
- پسندها
- 0
-
- دستآوردها
- 0
- نام اثر
- دژ خیم
- نام پدید آورنده
- علی جابری
- ژانر
-
- عاشقانه
مقدمه:
وقتی گریبان عدم با دست خلقت میدرید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل میآفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها میکشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم میچشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینیتر شد و عالم به آدم سجده کرد
#پارت_۱
بین ترافیک سنگین مانده بود و سرش را با ریتم آهنگ راک اند رولی
که از سیستم پخش میشد تکان میداد که با احساس تکان شدید ماشین،
کمی رو به جلو رفت و نگاهش را به آینه بغل دوخت. پرشیای قرمز
صفحه دودی، از پشتسر به ماشینش زده بود و چراغ راهنمای فعالش
هم به همین دلیل بود.
پوفی کشید و پخش را خاموش کرد. یقهی پیراهنش را مرتب کرد و
آستینهای باالزدهاش را باالتر کشید و از ماشین پیاده شد.
همزمان، دختر جوانی از پرشیا پیاده شد و قبل از اینکه به سیاوش
مهلت حرف زدن بدهد گفت:
ِی آقای محترم؟ نگاه کن نگاه کن! ببین چی به سر
_ چه وضع رانندگ
عروسکم آوردی... د وقتی بلد نیستی واسه چی میشینی پشت همچین
ماشینی که افتضاح به بار بیاری؟
سیاوش یک تای ابرویش را باال انداخت:
_ شما احیانا دیشبو کنار کمد نخوابیدی؟
دختر لحظهای مات نگاهش کرد. سوال بیربطش را بدون اینکه هضم
کند یا بفهمد، بیفکر پاسخ داد:
_چرا تختم بغل کمده...
سیاوش لبخند کمرنگی زد و به مسخره لپهایش را پر و خالی کرد:
_همینه فاز کمدی بودن برداشتی دیگه عزیز من! وگرنه آدم عاقل که
تو روز روشن ِشر و ور نمیبافه و پشت هم ردیف نمیکنه...
حاال اشکال نداره،بیا من یه پیشنهاد بهت بدم هلو! درمون دردت بشه و
دیگه نیازت نیفته به دوا دکتر که از شما چه پنهون این دست به قیچیا
یه رودهی راست تو شکمشون نیست...
جای این سانگلس مارک دار که چپوندی رو چشمت و شیشههاتم
کمپلکس فرستادی معدن زغال، یه عینک طبی شیک و مجلسی بزن
رو چشمات که الاقل جلو دهنتو بیای صاف نری تو صندوق مردم...
دختر که تازه متوجه حرفهای او شده بود، اخمی به چهره نشاند و بلند
گفت:
_ادبتو رعایت کن آقای محترم! اوال که من هرکاری میکنم و
شیشههام هر مدلی که هست فقط و فقط به خودم مربوطه! دوما، وقتی
بد جا وامیستی منتظر اینم باش یه نفر از پشت سر بکوبه به ماشینت...
وقتی گریبان عدم با دست خلقت میدرید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل میآفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها میکشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم میچشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینیتر شد و عالم به آدم سجده کرد
#پارت_۱
بین ترافیک سنگین مانده بود و سرش را با ریتم آهنگ راک اند رولی
که از سیستم پخش میشد تکان میداد که با احساس تکان شدید ماشین،
کمی رو به جلو رفت و نگاهش را به آینه بغل دوخت. پرشیای قرمز
صفحه دودی، از پشتسر به ماشینش زده بود و چراغ راهنمای فعالش
هم به همین دلیل بود.
پوفی کشید و پخش را خاموش کرد. یقهی پیراهنش را مرتب کرد و
آستینهای باالزدهاش را باالتر کشید و از ماشین پیاده شد.
همزمان، دختر جوانی از پرشیا پیاده شد و قبل از اینکه به سیاوش
مهلت حرف زدن بدهد گفت:
ِی آقای محترم؟ نگاه کن نگاه کن! ببین چی به سر
_ چه وضع رانندگ
عروسکم آوردی... د وقتی بلد نیستی واسه چی میشینی پشت همچین
ماشینی که افتضاح به بار بیاری؟
سیاوش یک تای ابرویش را باال انداخت:
_ شما احیانا دیشبو کنار کمد نخوابیدی؟
دختر لحظهای مات نگاهش کرد. سوال بیربطش را بدون اینکه هضم
کند یا بفهمد، بیفکر پاسخ داد:
_چرا تختم بغل کمده...
سیاوش لبخند کمرنگی زد و به مسخره لپهایش را پر و خالی کرد:
_همینه فاز کمدی بودن برداشتی دیگه عزیز من! وگرنه آدم عاقل که
تو روز روشن ِشر و ور نمیبافه و پشت هم ردیف نمیکنه...
حاال اشکال نداره،بیا من یه پیشنهاد بهت بدم هلو! درمون دردت بشه و
دیگه نیازت نیفته به دوا دکتر که از شما چه پنهون این دست به قیچیا
یه رودهی راست تو شکمشون نیست...
جای این سانگلس مارک دار که چپوندی رو چشمت و شیشههاتم
کمپلکس فرستادی معدن زغال، یه عینک طبی شیک و مجلسی بزن
رو چشمات که الاقل جلو دهنتو بیای صاف نری تو صندوق مردم...
دختر که تازه متوجه حرفهای او شده بود، اخمی به چهره نشاند و بلند
گفت:
_ادبتو رعایت کن آقای محترم! اوال که من هرکاری میکنم و
شیشههام هر مدلی که هست فقط و فقط به خودم مربوطه! دوما، وقتی
بد جا وامیستی منتظر اینم باش یه نفر از پشت سر بکوبه به ماشینت...
- سطح رضایت از ناظر
- 5.00 ستاره