#part7
جلوی در کلاس وایسادیم که پروا گفت:در بزن.
_نه من در نمیزنم تو در بزن،بخاطر تو رفتیم پایین ها!
پروا:بمنچه من در نمیزنم،با این قیافه ببینمون که اخراجیم!
_عزیزم همون دروغی که به نعیمی گفتی به اینم بگو!
پروا چشم غره ای بهم رفت و در زد که با صدای ستاری رفتیم تو که همه نگاها برگشت سمتمون...
ستاری:این چه وضعشه؟
من گفتم برو صورتت و بشور نه اینکه با لباس بری دوش بگیری بیای،اونم جفتتون!
پروا:ببخشید خانم ما هم دقیقا همین کارو کردیم ولی متاسفانه شیر اب یکی از سرویسای بهداشتی خراب بود و کل هیکلمونو خیس کرد!
ستاری سری تکون داد و گفت: بشینین!
رفتیم نشستیم که از زیر میز کاغذی افتاد که برداشتمش،درسا تو کاغذ کوچیکی نوشته بود:چرا اینجوری شدین؟
خودکار ابیم رو از توی جامدادیم برداشتم و سرش و با دندون باز کردم و نوشتم:
زنگ تفریح همه چیو تعریف میکنم!
کاغذو تا دادم و انداختم جلوی درسا که بدون اینکه چشم از معلم برداره کاغذو برداشت و خوند،بعد خوندنش بدون نگاه کردن بهم سری تکون داد...
بعد حدود نیم ساعت بالاخره زنگ خورد!
ستاری با یک خسته نباشید رفت بیرون،معمولا چون دبیرستانی بودیم بعد کلاس بیرون نمیرفتیم و داخل کلاس حرف میزدیم!
درسا و سایه و کیمیا برگشتن سمتمون که درسا گفت:زود سریع تند تعریف کن ببینم چیشده؟!
از لحظه خروج از کلاس تعریف کردم تا لحظه ورود به کلاس که بچه ها از خنده داشتن نیمکتارو گاز میگرفتن!
_زهر مار نخندین میدونین چقدر من بدبخت حرص خوردم از دست این گاو؟
پروا:از خداتم باشه!
_مثلا چرا از خدام باشه وقتی تا پای اخراج شدن رفتم؟
پروا:تو این هوا ابتنیت دادم و نزاشتم اخراج بشی،اگه جلو زبونتو بگیری مشکلی پیش نمیاد!
میخواستم حرف بزنم که سایه مثل وحشیا پرید رو میزو محکم هُلم داد طرف پروا که رفتم تو حلقش.
پروا: هوی ارام!
چخبره میخوای با کارای مثبت هیجده بدبختمون کنی؟!
بافشاری که از طرف سایه بهم وارد شد بیشتر چسبیدم به پروا،که پروا قشنگ چسبید به دیوار...
_سایه پاشو گمشو خفه شدم!
این حرفم کافی بود تا کیمیا و درسا هم اضافه بشن،دوتایی محکم سایه رو هُل دادن که حس کردم استخونام داره خورد میشه،چشمم خورد به پروا که مثل مارمولک چسبیده بود به دیوار و نمیتونست حرف بزنه!
با دیدن این صحنه اون وسط شروع کردم به خندیدن که نفسمم بالا نمیومد.
یهو حس کردم فشار شدیدی به مثانم وارد شد و با جیغ گفتم:جیشم ریخ!
با شنیدن این حرفم همشون پریدن از میز بیرون و من با شتاب رفتم پایین و سمت سرویس دوییدم!
(درسا)
با رفتن دریا بلند بلند شروع کردیم به خندیدن،چشمم خورد به پروا که مثل همیشه داشت غُر میزد و ناسزا میداد...
رفتیم طرف میز معلم و نشستم روش شروع کردیم به خوندن و رقصیدن!
که با اومدن دریا ساکت شدیم..
دریا:بچه ها یه سیگاری و بخونیم؟!
_اره موافقم!
خیلی هماهنگ با زدن رو میز ریتم دادیم به اهنگ و شروع کردیم به خوندن که بچه های کلاسم میخندیدن و دست میزدن:
سیگاری گاری گاری گاری گاری
بنگ بنگ بنگ
با یه اهنگ هنگ هنگ
میزنیم کوچه های تک و تک دربند
یه سیگاری گاری گاری گاری
ناز ناز ناز
با یه اواز واز واز واز
میزنیم کوچه های تک و تک شیراز
ما همه بچه ی تهرون رون رون رون
میزنیم بنگ فراوون وون وون وون
هممون خمارو حیرون رون رون رون
میزنیم بنگ فراوون
پشت یک دیوار سنگی گی گی گی
نشستیم هفت هشتا بنگی گی گی گی
یکیمون سیگار خالی کرد کرد کرد کرد
اون یکی اتیش پرش کرد
تا خدا از اون بالا دید دید دید
یهو هممون با داد بلند تر خوندیم:
میگفت ناموسا چیکار میکنید نید نید نید
گفت داریم بنگ میچاقیم
گفت بچاقین تا که این دنیا خراب شه شه شه
تا که دشمنت کباب شه شه شه
با تموم شدنش میخواستیم اهنگ بعدی و شروع کنیم که پریدم روی میز و شروع کردم به قر دادن و بچه ها اهنگ میخوندن،همینجور داشتم میرقصیدم که دیدم بچه ها ساکت شدن توجهی نکردم و میرقصیدم گفتم:قِر تو کمـــرم فراوونه نمیدونم کجا بریـــزم...
+تو دفتــــر تو دفتــــر!
با صدای خانم هاشمی از روی میز پریدم پایین و با ترس خیره شدم بهش که گفت:به به ادامه میدادی روی میز بنده!
_ببـ..ببخشید خانم جوگرفتم!
هاشمی:برو دفتر
_خانم معذرت میخوام!
بدون این که بهم نگاه کنه اومد سمت میزو گفت:سپندار گفتم دفتر.
اداشو در اوردم از کلاس رفتم بیرون،زنیکه بیشعور فقط ضد حال میزنه!
رفتم سمت دفتر و با دوتا تقه در رفتم داخل. خانوم نعیمی سرش تو برگه ها بود که با صدام از زیر عینکش خیره شد بهم.
نعیمی:باز چیکار کردین؟!
سرم و انداختم پایین و اروم گفتم:قِر دادم خانم.
نعیمی قیافشو کج کردو گفت:چی گفتی؟!
_خانم ببخشید داشتیم اهنگ میخوندیم که خانم هاشـ...
نعیمی:ای خدا من از دست شماها چکیارکنم؟
معلما راست میگن شما باند مدرسه این،همرو کلافه کردین خداروشکر دارین از این مدرسه میرید،وگرنه من از دست شما دیوونه میشدم...
دردسر پشت دردسر،از تو توقع نداشتم سپندار!