-
- ارسالات
- 113
-
- پسندها
- 510
-
- دستآوردها
- 93
#part10
مامان با کتابش اومد تو اتاق و گفت:چیشده؟!
چرا انقد جیغ میزنین؟!
اشاره ای به اون موجود ناشناخته کردم...
که مامان با دیدنش محکم با کتاب زد تو سرش.
برگشت سمت مامان و با جیغ گفت:چرا میزنی مامان؟!
مامان با تعجب گفت:اینکه ساحله چرا پس جیغ میزنین؟!
_مامان تورو خدا قیافشو ببین چیکار کرده توقع داری نترسیم؟
ساحل:جهت اطلاع دیشب تولد بودم تا صبحم بیدار بودم نذاشتی بخوابم. امروز خوابیدم که ارایشم خراب شده!
_همینی که هستش!
ساحل با شنیدن این حرفم دمپاییشو دراورد پرت کرد سمتم.من که به این کارش عادت کرده بودم زود جای خالی دادم و دمپایی صاف خورد تو پیشونی پروا!
پروا:اخ
ساحل:وای پروا جون ببخشید عزیزم همش تقصیر این دریاست.
خنثی بهش نگاه کردم و گفتم:ببخشید که نزاشتم دمپایی به من بخوره و من ناقص بشم.
ساحل:خواهش میکنم، تکرار نشه!
مامان:وای خدا من، دیوونه شدم از دست شماها...
پروا جان پیشونیت درد میکنه؟!
به سمت پروا برگشتم و با نگرانی بهش نگاه کردم که پیشونیشو گرفته بود و صورتش از درد جمع شده بود...
_پری خوبی؟
پروا: فقط یک خورده درد میکنه.
مامان:دریا تو با من بیا بهت یخ بدم بزار روی پیشونیه پروا.
بعد با چشم غره ای به ساحل ادامه داد:شما هم تشریفتو ببر صورتتو بشور.
ساحل عذر خواهی از پروا کرد و بعد جیم زد؛منم با مامان رفتم...
(پروا)
نشسته بودم روی تخت و به اتاق دریا نگاه میکردم.
چقد شلخته اس این بشر!
به عکس قاب شدمون نگاه کردم و پاشدم به سمتش رفتم ،با به یاد اوردن اون روز لبخندی زدم،به اون روز فکر کردم...
(فلش بک به دو سال پیش)
سایه:اه درست وایسید دیگه میخوام ازتون عکس بگیرم!
درسا:دریا دقیقا چرا باید پای تو ،تو شکم من باشه؟!
دریا:به همون دلیل که دست دریا روی سر منه!
درسا هیچی نگفت مثل اینکه قانع شد!
پروا:ای بابا دو دقیقه مثل ادم زر نزنین عکس و بگیره دیگه ،بچم س*ق*ط شد انقد لنگ و لقد زدین!
سایه:تا یک دقیقه دیگه عکس و میگیرم،ادم باشین!
به خودمون اومدیم به همون حالت نشستیم،دیوانگی ما هایم عالمی داره.
با موهای بلند مشکیم برای دریا سیبیل گذاشتم و خودمم چشمام و کلاج کردم و مثل این دیوونه ها ژست گرفتم.دریا هم برای درسا شاخ گذاشته بود.
(پلی بک به زمان حال)
با صدای دریا به خودم اومدم. از افکارم خارج شدم و بهش لبخند زدم که با خنده گفت :کجایی چند دقیقست دارم صدات میکنم؟!
_هیچی داشتم به دو سال پیش موقعی که سایه میخواست ازمون عکس بگیره ،فکر میکردم...
دریا هم انگار رفت به اون زمان.چیزی نگفتم و رفتم گوشیمو از ته کولم برداشتم و دنبال شماره پگاه گشتم(پگاه خواهرم بود که از من سه سال بزرگتر بود و دانشجوی پزشکی بود)شمارش و گرفتم،بعد از چند بوق جواب داد:الو؟
_پگی کجایین؟
پگاه:سلام قربونت خوبم عزیزم ،تو چطوری؟خانواده هم خوبن سلام میرسونن خدمتتون!
_ چقد حرفی میزنی پگاه.خوب نیست پزشک اینده انقدر حرف بزنه!
پگاه:پروا حرفتو بزن ،کلاس دارم باید برم!
_مامان خونه نیست چرا؟من کلید نداشتم ،اومدم خونه دریاشون!
پگاه:عزیز دلم من پگاهم،با مامان کار داشتی به خودش زنگ بزن گلم. وقت منم نگیر،بای!
با پیچیدن صدای بوق فحشی نثارش کردم و شماره مامان و گرفتم.
مامان:الو؟
صدام و کلفت کردم:سلام خانومم...
مامان:پروا صد دفعه گفتم خانم باش
_متاسفم عشقم از بودن در اون شرایط معذورم.
ادامه دادم:کجایین شما؟
مامان:خونه! الان رسیدم. تو کجایی؟
پروا:اوکی،پیش دریام الان میام.
مامان:باشه خدافظ.
پروا:خدافظ جیگر!
صدای داد پروا گفتن مامان و که شنیدم گوشی و از گوشم دور کردم و قطع کردم.
به دریا نگاه کردم که دیدم تو افق سیر میکنه!
_غرق نشی!
گیج گفت:ها؟!
_هیچی.به یخ ها که اب شده بودن اشاره کردم و ادامه دادم:اینا دقیقا برای چین؟
دریا به یخ ها نگاه کرد و جیغی کشید گفت:وای میخواستم بزارم روی پیشونیت ها!
کولم و برداشتم و همینطور که مینداختم پشتم و گفتم:بیخیال بابا.بادمجون بم افت نداره،من برم مامان اومده خونه!
دریا:عه میموندی دیگه
_نه مرسی قشنگم،عصر پایه ای بریم شهر بازی؟!
دریا:اره پایه ام ،ساعتشو برام اس کن ،به درسا میگی؟!
_اره بهش زنگ میزنم میگم!فعلا تا شب...
دریا:خدافظی!
از مامانش و ساحل خدافظی کردم و راه خونه رو در پیش گرفتم...
هنزفریم رو گذاشتم تو گوشم و اهنگ for the rest of my life و پلی کردم و شروع کردم باهاش همخونی کردن:
I praise Allah for sending me you my love
You found me home and sail with me
And Im here with you
Now let me let you know
Youve opened my heart
I was always thinkin that love was wrong
But everything was changed when you came along
Oooooh
And there's a couple of words I wanna say
For the rest of my life
Ill be with you
Ill stay by your side honest and true
Until the end of my time
I`ll be loving you, loving you
با رسیدن به خونه اهنگ و قطع کردم.
مامان با کتابش اومد تو اتاق و گفت:چیشده؟!
چرا انقد جیغ میزنین؟!
اشاره ای به اون موجود ناشناخته کردم...
که مامان با دیدنش محکم با کتاب زد تو سرش.
برگشت سمت مامان و با جیغ گفت:چرا میزنی مامان؟!
مامان با تعجب گفت:اینکه ساحله چرا پس جیغ میزنین؟!
_مامان تورو خدا قیافشو ببین چیکار کرده توقع داری نترسیم؟
ساحل:جهت اطلاع دیشب تولد بودم تا صبحم بیدار بودم نذاشتی بخوابم. امروز خوابیدم که ارایشم خراب شده!
_همینی که هستش!
ساحل با شنیدن این حرفم دمپاییشو دراورد پرت کرد سمتم.من که به این کارش عادت کرده بودم زود جای خالی دادم و دمپایی صاف خورد تو پیشونی پروا!
پروا:اخ
ساحل:وای پروا جون ببخشید عزیزم همش تقصیر این دریاست.
خنثی بهش نگاه کردم و گفتم:ببخشید که نزاشتم دمپایی به من بخوره و من ناقص بشم.
ساحل:خواهش میکنم، تکرار نشه!
مامان:وای خدا من، دیوونه شدم از دست شماها...
پروا جان پیشونیت درد میکنه؟!
به سمت پروا برگشتم و با نگرانی بهش نگاه کردم که پیشونیشو گرفته بود و صورتش از درد جمع شده بود...
_پری خوبی؟
پروا: فقط یک خورده درد میکنه.
مامان:دریا تو با من بیا بهت یخ بدم بزار روی پیشونیه پروا.
بعد با چشم غره ای به ساحل ادامه داد:شما هم تشریفتو ببر صورتتو بشور.
ساحل عذر خواهی از پروا کرد و بعد جیم زد؛منم با مامان رفتم...
(پروا)
نشسته بودم روی تخت و به اتاق دریا نگاه میکردم.
چقد شلخته اس این بشر!
به عکس قاب شدمون نگاه کردم و پاشدم به سمتش رفتم ،با به یاد اوردن اون روز لبخندی زدم،به اون روز فکر کردم...
(فلش بک به دو سال پیش)
سایه:اه درست وایسید دیگه میخوام ازتون عکس بگیرم!
درسا:دریا دقیقا چرا باید پای تو ،تو شکم من باشه؟!
دریا:به همون دلیل که دست دریا روی سر منه!
درسا هیچی نگفت مثل اینکه قانع شد!
پروا:ای بابا دو دقیقه مثل ادم زر نزنین عکس و بگیره دیگه ،بچم س*ق*ط شد انقد لنگ و لقد زدین!
سایه:تا یک دقیقه دیگه عکس و میگیرم،ادم باشین!
به خودمون اومدیم به همون حالت نشستیم،دیوانگی ما هایم عالمی داره.
با موهای بلند مشکیم برای دریا سیبیل گذاشتم و خودمم چشمام و کلاج کردم و مثل این دیوونه ها ژست گرفتم.دریا هم برای درسا شاخ گذاشته بود.
(پلی بک به زمان حال)
با صدای دریا به خودم اومدم. از افکارم خارج شدم و بهش لبخند زدم که با خنده گفت :کجایی چند دقیقست دارم صدات میکنم؟!
_هیچی داشتم به دو سال پیش موقعی که سایه میخواست ازمون عکس بگیره ،فکر میکردم...
دریا هم انگار رفت به اون زمان.چیزی نگفتم و رفتم گوشیمو از ته کولم برداشتم و دنبال شماره پگاه گشتم(پگاه خواهرم بود که از من سه سال بزرگتر بود و دانشجوی پزشکی بود)شمارش و گرفتم،بعد از چند بوق جواب داد:الو؟
_پگی کجایین؟
پگاه:سلام قربونت خوبم عزیزم ،تو چطوری؟خانواده هم خوبن سلام میرسونن خدمتتون!
_ چقد حرفی میزنی پگاه.خوب نیست پزشک اینده انقدر حرف بزنه!
پگاه:پروا حرفتو بزن ،کلاس دارم باید برم!
_مامان خونه نیست چرا؟من کلید نداشتم ،اومدم خونه دریاشون!
پگاه:عزیز دلم من پگاهم،با مامان کار داشتی به خودش زنگ بزن گلم. وقت منم نگیر،بای!
با پیچیدن صدای بوق فحشی نثارش کردم و شماره مامان و گرفتم.
مامان:الو؟
صدام و کلفت کردم:سلام خانومم...
مامان:پروا صد دفعه گفتم خانم باش
_متاسفم عشقم از بودن در اون شرایط معذورم.
ادامه دادم:کجایین شما؟
مامان:خونه! الان رسیدم. تو کجایی؟
پروا:اوکی،پیش دریام الان میام.
مامان:باشه خدافظ.
پروا:خدافظ جیگر!
صدای داد پروا گفتن مامان و که شنیدم گوشی و از گوشم دور کردم و قطع کردم.
به دریا نگاه کردم که دیدم تو افق سیر میکنه!
_غرق نشی!
گیج گفت:ها؟!
_هیچی.به یخ ها که اب شده بودن اشاره کردم و ادامه دادم:اینا دقیقا برای چین؟
دریا به یخ ها نگاه کرد و جیغی کشید گفت:وای میخواستم بزارم روی پیشونیت ها!
کولم و برداشتم و همینطور که مینداختم پشتم و گفتم:بیخیال بابا.بادمجون بم افت نداره،من برم مامان اومده خونه!
دریا:عه میموندی دیگه
_نه مرسی قشنگم،عصر پایه ای بریم شهر بازی؟!
دریا:اره پایه ام ،ساعتشو برام اس کن ،به درسا میگی؟!
_اره بهش زنگ میزنم میگم!فعلا تا شب...
دریا:خدافظی!
از مامانش و ساحل خدافظی کردم و راه خونه رو در پیش گرفتم...
هنزفریم رو گذاشتم تو گوشم و اهنگ for the rest of my life و پلی کردم و شروع کردم باهاش همخونی کردن:
I praise Allah for sending me you my love
You found me home and sail with me
And Im here with you
Now let me let you know
Youve opened my heart
I was always thinkin that love was wrong
But everything was changed when you came along
Oooooh
And there's a couple of words I wanna say
For the rest of my life
Ill be with you
Ill stay by your side honest and true
Until the end of my time
I`ll be loving you, loving you
با رسیدن به خونه اهنگ و قطع کردم.
آخرین ویرایش: