• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
رمان: شیطون زبون
نویسنده: حدیث اسماعیلی
ژانر: عاشقانه، طنز
جلد:
negar_۲۰۲۱۰۶۰۸_۲۱۱۸۲۱_ahy0_z9b.png

مهرال دختری شیطون که هیچ‌کس از دستش در امان نیست... دختر داستان ما به شیطونیاش ادامه میده بی‌خبر از اینکه قراره اتفاقی بیوفته که مسیر زندگیشو عوض می‌کنه... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
جهت اطلاع بیشتر از قوانین تایپ، به تاپیک زیر مراجعه فرمایید: نویسنده‌ی عزیز در صورتی که علاقه دارید رمان شما نقد شود به تاپیک زیر مراجعه، و با توجه به قوانین درخواست خویش را اعلام کنید: نقد تخریب نیست، بلکه عیوب ریز و درشت را برایتان آشکار می‌سازد و راه را برایتان هموارتر می‌کند. پس از ارسال پانزده پست از رمان خویش، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ دهید تا سطح رمان شما توسط مدیران و منتقدان عزیز مشخص شود. پس از گذشت ده پست از رمانتان می‌توانید در تاپیک زیر درخواست جلد دهید. همچنین در صورت داشتن هر گونه سوال به تاپیک زیر مراجعه فرمایید: نکته‌ی قابل توجه: برای آگاهی از نحوه‌ی ویرایش و استفاده از علائم نگارشی، به تاپیک‌های تالار ویرایش مراجعه شود. پس از اطمینان یافتن از اتمام رمانتان، در تاپیک زیر اعلام کنید: در آخر: نویسنده‌ی گرامی، از کشش حروف و استفاده از الفاظ نادرست و غیراخلاقی در رمان خود اکیداً خود داری کرده و با ناظرتان همکاری لازم را داشته باشید. چیزی که نمی‌تواند گفته شود نوشته می‌شود؛ زیرا که نویسندگی عملی خاموش است... اقدامی از سر تا دست! با آرزوی موفقیت‌های روز افزون برای شما • کادر مدیریت تالار کتاب • 🌸​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
- مهرال.. مهرال پاشو دیگه.
- وای مامان، اگه گزاشتی بخوابم اه.
- دختر مگه تو دانشگاه نداری؟!
با حرف مامان تازه یادم افتاد دانشگاه دارم. از تخت پریدم پایین و با عجله لباسام رو پوشیدم و در اخر به تیپم نگاه کردم؛ به‌به چه جیگری شدم من... خب یادم رفت خودم رو معرفی کنم، من مهرال مجد! کوچک‌ترین عضو خانواده، دانشجوی معماری هستم و یه داداش خل‌و‌چلم دارم به اسم مهرداد. با جیغی که مامان زد با عجله پریدم پایین و بدون صبحانه از خونه زدم بیرون و به سمت لامبرگینی جیگرم پرواز کردم. پیش به سوی دانشگاه... .
وارد دانشگاه که شدم دنبال تینا و نفس گشتم، اها پیداشون کردم. آروم رفتم پشت سرشون و زدم تو سر تینا که پرید بالا و یک چشم‌غره‌ی توپ رفت و گفت:
- تو آدم نمی‌شی، نه؟
گفتم:
- نه عزیزم. من از فرشته بودنم راضیم!
پرویی نثارم کرد و گفت:
- بریم کلاس دیر شد.
موافقت کردیم و به سمت کلاس رفتیم. استاد اومد و بعد از معرفی کردنش شروع به توضیح کرد. یهو دلم شیطنت خواست، دست کردم تو کیفم و یک موش پلاستیکی‌هام رو برداشتم و انداختم زیر پای دختره، بعد شروع به جیغ کشیدن کردم مووش مووش، همه با جیغ از کلاس رفتن بیرون ما هم پریدیم بیرون.
رو به بچه‌ها گفتم:
- پایه‌اید بریم کافه؟
اونا هم فقط سر تکون دادن، رفتیم سوار ماشین من شدیم و راه افتادیم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
وارد کافه شدیم و به سمت میز همیشگی خودمون رفتیم.
منتظر موندیم تا یکی بیاد سفارش بگیره که یه پسره جیگر با کت و شلوار اومد سرمیزمون! ماهم به خیال اینکه اومده آشنایی بده نیشمون تا بناگوشمون باز شد.
بالاخره به حرف اومد و گفت:
- سلام خیلی خوش اومدید، چی میل دارید؟
ماهم تا این‌رو شنیدیم پنچر شدیم، ولی خدایی بهش نمی‌خورد اینجا کار کنه.
تینا زودتر از ما گفت:
- سه تا آیس‌پک لطفا.
پسره با اجازه‌ای گفت و رفت.
تا داشت می‌رفت گفتم:
- آقا.
برگشت نگاهم کرد، منم گفتم:
- اگه اینجا حقوق بهت نمی‌دن بیا برات یه کار جور کنم.
با این حرفم بچه‌ها از خنده منفجر شدن و پسره دندوناش رو رو هم سایید و رفت.
نشستیم یکم حرف زدیم، سفارشمون رو آوردن اما اون نبود، هه کم آورد... .
بچه‌ها رو رسوندم و به سمت خونه راه افتادم، وارد خونه که شدم هرچی صدا کردم مامان نبود، بیخیال شدم. شاید رفته خونه خاله. وای چقدر تشنمه، رفتم یکم آب بخورم و پام رو که گزاشتم تو آشپزخونه با چیزی که دیدم خشکم زد... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
مامان روی زمین افتاده بود.
جیغ کشیدم! سریع رفتم کنارش نشستم، خداروشکر نبضش میزد. زنگ زدم اورژانس. مامانو بردیم بیمارستان و بین راه زنگ زدم بابا، دکتر مامان رو معاینه کرد و بردنش مراقبت‌های ویژه، تو راهرو نشسته بودم و داشتم گریه می‌کردم که بابا رسید، با نگرانی اسم مامان‌رو صدا میزد. نگاهش که به من افتاد با عجله اومد سمتم و گفت:
- مامانت چی شده؟
گفتم:
- بردنش برای معاینه.
همون‌موقع دکتر اومد. من و بابا دویدیم سمتش. دکترگفت مامان سکته رو رد کرده. با این حرفش زدم زیر گریه، خداروشکر مامانم چیزیش نشد چون اگه بلایی سرش میومد من می‌مردم.
دکتر گفته بود باید یک‌هفته بستری باشه و تو این یک‌هفته روزا من پیش مامان بودم و شب بابا میومد پیش مامان.
امروز مامان مرخص شد و اوردیمش خونه. توی اتاقم نشسته بودم که صدای جیغ مامان رو شنیدم و با عجله دویدم سمت اتاقش .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
در رو باز کردم و گفتم:
- چی شده مامان؟
که دیدم با تلفن داره حرف می‌زنه، چپ‌چپ نگاهش کردم که توجهی نکرد و به حرف زدنش ادامه داد. فکر کنم داشت با خاله حرف میزد. وایسادم فال گوش:
- مهرنوش تو الان باید به من بگی رادمان اومده؟
با این حرفش تموم خاطرات بچگیم اومد جلو چشمام.
« رادمان عروسکم رو بده، توروخدا.
- نوچ، نمی‌دم مال خودمه.
- الان میرم به مامانم میگم.
- اِ پس با عروسکت خداحافظی کن.
و عروسک نازنینم رو پرت کرد تو جوب آب.
- مهرال... مهرال.
- بله مامان.
- کجایی دختر دو ساعته دارم صدات می‌کنم؟ صد بار نگفتم فضولی نکن؟!
- خیلی خوب، من رفتم.
- کجا؟ فردا شب خونه خالت دعوتیم رادمان اومده.
- خیلی خب من رفتم.
هه، همچین میگه رادمان، انگار کیه.
حالا ببین رادمان‌خان یه کاری کنم از زنده بودنت پشیمون بشی، هاها من چقد خبیثم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
از صبح دارم دور خودم می‌چرخم، آخرشم هیچ کاری نکردم.
پوف یه نفس‌عمیق، خب حموم که رفتم، موهامم که اوکی شد، اوم... لباس چی بپوشم؟ اها این خوبه، دلم می‌خواست امشب چشم این رادمان دراد.
- مهرال آماده‌ای؟
- آره مامان بریم.
وارد خونه خاله شدیم. یه خونه‌ی ویلایی بزرگ. وارد که شدیم خاله اومد به استقبال اما من فقط دلم می‌خواست ببینم این رادمان کجاست.
آخرشم طاقت نیاوردم و گفتم:
- خاله رادمان کجاس؟
- اونجاس خاله.
نگاهی به اونجا که خاله گفت انداختم، نه این امکان نداره! این همون پسرس که تو کافه بود! وای یعنی این رادمانه؟!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
متوجه نگاهم شد و برگشت بهم نگاه کرد.
از همون فاصله میشد تعجب رو تو نگاهش دید. خاله صداش زد و اومد سمتمون.
خاله رو به رادمان گفت:
- اینم مهرال خانم که اینقدر ازش تعریف می‌کردم.
رادمان بلند گفت:
- چییی؟
که نگاه همه به سمت ما کشیده شد، خاله رو به رادمان گفت:
- ساکت، آبرومون رو بردی می‌دونستم از دیدنش خوشحال میشی اما نه دیگه اینقدر.
رادمان هنوز تو شک بود، دروغ نگم منم تو شک بودم.
رادمان روبه خاله گفت:
- آره خب با اجازه من یه‌کم با مهرال خلوت کنیم.
و مثل کش منو کشید و برد به خلوت‌ترین گوشه سالن.
همین که رسیدیم گفت:
- تو چرا به من نگفتی؟!
- ببخشید که بعداز بیست سال نشناختمت!
- حالا هرچی.
- هنوزم همون رادمان مزخرفی.
- توام هنوز همون مهرال سرتق و لجبازی.
- هه من همینجوریم می‌خوای بخواه نمی‌خوای نخواه، چه بهتر!
و بدون شنیدن حرفی با دو به سمت اتاق رفتم و لباسامو عوض کردم، رفتم تو حیاط و سوار ماشین شدم. زنگ زدم مامان بهش گفتم من رفتم خودش بیاد و حرکت کردم به سمت خونه. چه شب مزخرفی بود پوف... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
واقعا دیگه برای امشب ظرفیتم تکمیل بود. تاصبح داشتم به رادمان فکر می‌کردم، از همون‌موقع که رفت حس می‌کردم یه چیزی از وجودم رو با خودش برد.
صبح با هزار جون کندن از خواب بلند شدم. باید می‌رفتم دانشگاه!
وارد کلاس شدم. خداروشکر هنوز استاد نیومده بود. به سمت بچه‌ها رفتم و دیدم دارن پچ‌پچ می‌کنن.
پریدم کنارشون و گفتم:
- چی شده؟
گفتن استاده جدید اومده، یه پسر جوون و جیگر. منتظر بودم ببینم این کیه که اینا اینجوری میگن که یهو همه بلند شدن، نگاه کردم دیدم یه پسره رفت پشت میز و سرش رو که بلند کرد سکته کردم. این که رادمانه. اونم از تو چشماش تعجب موج میزد... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
اون زودتر به خودش اومد و شروع به حرف زدن کرد:
- سلام رادمان احتشام هستم. دبیر جدیدتون. بعضی از مقررات کلاسم رو براتون میگم و امیدوارم بهش پایبند باشید‌. اول اینکه دیر سرکلاسم نیاید، دوم سرکلاس صحبت‌های اضافه ممنوع. سوم اینکه من در پایان هر درس از اون درس کوییز می‌گیرم پس اماده باشید.
وایی چرا من شانس ندارم. حالا حتما باید میومد همین دانشگاه اه.
یک برگه داد و گفت که تک‌تک اسم خودمون رو بنویسیم. به من که رسید نوشتم جیگر و بعدشم اسم خودم رو نوشتم. رادمان شروع به خوندن کرد.
آرمین رضایی، عسل مهرگان، زیبا رامش، جیگر، با این حرفش کلاس ترکید. رادمان داد بلندی کشید که همه ساکت شدن. نگاه ترسناکی به من کرد که لال شدم، فکر کنم فهمید کار من بوده.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
وای اگه فهمیده باشه که منو می‌کشه. شروع به درس دادن کرد. خدایی خیلی خوب درس می‌داد.
کلاس که تموم شد خواستم برم بیرون که گفت:
- خانم مجد شما تشریف داشته باشید.
هی بدبخت شدم.
کلاس که خالی شد اومد جلوم وایساد و گفت:
- به‌به جیگر خانم.
با این حرفش نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر خنده و اونم با چشمای گشاد داشت نگاهم می‌کرد. حالا فکر می‌کرد میام گریه می‌کنم میگم ببخشید.
خندم که تموم شد گفت:
- ببین اینکه باهم فامیل هستیم دلیل نمیشه هر کاری بخوای بکنی، حد خودت رو بدون، این روش مخ زدن خیلی وقته قدیمی شده.
نمی‌دونم چرا اما با حرف آخرش اشک توی چشمام جمع شد.
اشک تو چشمام رو که دید با تعجب داشت نگام می‌کرد که گفتم:
- راجب خودت چی فکر کردی هان؟! فکر کردی خیلی آدمی؟ نه، کاش یکم فقط یکم از قضاوت کردن دست بر می‌داشتی اون‌موقع دیگه به کسی اینقدر راحت تهمت نمی‌زدی. من تو همه‌ی کلاس‌ها همینجوریم اما از الان به بعد دیگه پام رو تو کلاست نمی‌زارم.
و بی‌توجه به چهره‌ی مبهوتش از کلاس زدم بیرون.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m
بالا پایین