-
- ارسالات
- 9,789
-
- پسندها
- 17,977
-
- دستآوردها
- 143
-
- مدالها
- 4
- سلام.
- سلام اینجا چیکار میکنی؟
- اوم، راستش باهات یه کاری داشتم.
- خب میشنوم بگو!
- نه، اینجا نمیشه بگم میشه بریم بیرون؟
- خیلی خوب بریم.
نزدیک ساحل از ماشین پیاده شدیم. منتظر بودم شروع کنه که گفت:
- مهرال، راستش نمیدونم چطوری بگم من، من... .
- اه خوب بگو دیگه.
- خیلی خوب هولم نکن، من، عاشقتم با من ازدواج میکنی؟
الان رادمان از من خاستگاری کرد؟! وای باورم نمیشه، خوبه جواب منفی بدم بهش یهکم دلم خنک بشه، اما نه من منتظر این لحظه بودم دلیلی نمیبینم به خوشبختی خودم لگد بزنم.
به چشمای عشقم که الان میدونستم حاضرم همهی دنیام رو براش بدم نگاه کردم و گفت:
- بله.
اون لحظه به خوبی میتونستم برق خوشحالی رو از تو چشمای زندگیم ببینم.
همونجا، همون لحظه رادمان بهم قول داد که تا اخر عمر عاشقم میمونه، و پای قول خودش ایستاد، الان سه سال از اون روز میگذره و خوشبختی مابا به دنیا اومدن پسرم رادین کامل شده و من خدارو بابت داشتن رادمان و رادین شکر میکنم.
پایان
- سلام اینجا چیکار میکنی؟
- اوم، راستش باهات یه کاری داشتم.
- خب میشنوم بگو!
- نه، اینجا نمیشه بگم میشه بریم بیرون؟
- خیلی خوب بریم.
نزدیک ساحل از ماشین پیاده شدیم. منتظر بودم شروع کنه که گفت:
- مهرال، راستش نمیدونم چطوری بگم من، من... .
- اه خوب بگو دیگه.
- خیلی خوب هولم نکن، من، عاشقتم با من ازدواج میکنی؟
الان رادمان از من خاستگاری کرد؟! وای باورم نمیشه، خوبه جواب منفی بدم بهش یهکم دلم خنک بشه، اما نه من منتظر این لحظه بودم دلیلی نمیبینم به خوشبختی خودم لگد بزنم.
به چشمای عشقم که الان میدونستم حاضرم همهی دنیام رو براش بدم نگاه کردم و گفت:
- بله.
اون لحظه به خوبی میتونستم برق خوشحالی رو از تو چشمای زندگیم ببینم.
همونجا، همون لحظه رادمان بهم قول داد که تا اخر عمر عاشقم میمونه، و پای قول خودش ایستاد، الان سه سال از اون روز میگذره و خوشبختی مابا به دنیا اومدن پسرم رادین کامل شده و من خدارو بابت داشتن رادمان و رادین شکر میکنم.
پایان