• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
اولین قدمی که برداشتم اولین قطره اشکم ریخت و بقیشون راه خودشون رو پیدا کردن. حالم اصلاً خوب نبود و اگه با این حالم می‌رفتم خونه مامان نگران میشد. رفتم نشستم و تا می‌تونستم خودم رو خالی کردم. به خودم که اومدم هوا تاریک شده بود. نگاهی به ساعت کردم، وای ساعت12بود. با عجله سوار ماشین شدم و وارد خونه که شدم دیدم رادمان، خاله و مامان نشستن و نگرانی تو چشماشون موج میزد. مامان با دیدن من با دو به سمتم اومد، خواستم حرفی بزنم که با سیلی مامان مبهوت بهش خیره شدم که گفت:
- معلومه کجایی؟ نمی‌گی یک مادر بدبخت دارم که نگرانمه؟
بعدم پرید بغلم و شروع کرد به گریه کردن. دلم براش سوخت، تقصیر خودم بود اما نباید جلوی خاله و رادمان میزد تو گوشم، از بغلش اومدم بیرون و در حین اینکه داشتم از پله‌ها بالا می‌رفتم گفتم:
- من بچه نیستم، از پس خودم بر میام شما هم اگه خیلی نگران من هستید تنهام بزارید همین.
واقعا من چم شده؟ چرا به خاطر حرف رادمان اینقدر بهم ریختم؟!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
نشسته بودم و به روبه‌رو نگاه می‌کردم که در اتاقم زده شد، به خیال اینکه مامانه گفتم:
- بیا تو.
در اتاق باز شد و رادمان اومد تو اتاق. دلم نمی‌‌خواست ببینمش. نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم:
- کارم داشتی؟!
- اره، خب، می‌خواستم معذرت‌خواهی کنم بابت حرفای امروزم، راستش یکم زیاده‌روی کردم معذرت می‌خوام.
- هه، نیازی نیست من عادت دارم، معذرت‌خواهی کردی؟ می‌تونی بری.
- خب مادرتم حق داشت، یه‌کم خودت رو بزار جای اون.
با این حرفش دیگه ساکت نموندم و با داد گفتم:
- تو دیگه حرف برای من نزن که خودت باعث شدی اولین سیلی عمرم رو از مامانم بخورم، فکر کردی رفتم خوش‌گذرونی که دیر اومدم؟! نه جناب بخاطر حرفای مزخرف تو بهم ریختم که نفهمیدم کی شب شد، می‌خوای برم به مامانم بگم باعث و بانیش تو بودی؟! اره؟
رادمان باتعجب بهم نگاه کرد که گفتم:
- همین. الان برو بیرون تا خودم بیرونت نکردم.
با گیجی از اتاقم رفت بیرون، هه، هیچ دفاعی از خودش نکرد، البته چی می‌خواست بگه؟!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
روزهام تکراری شده بود، صبح تا عصر دانشگاه و بعدشم خونه. خیلی وقته حوصله‌ی هیچ کاری رو ندارم. نشسته بودم تو اتاقم که در اتاقم زده شد:
- بله؟!
- آجی منم بیام داخل؟
- آره داداشی بیا تو.
مهرداد اومد تو نشست کنارم رو تخت و گفت:
- چی شده آجی؟!
- چیزی نشده.
- اها چیزی نشده و زانوی غم بغل گرفتی؟!
- مهرداد حوصله ندارم ولم کن.
- تا نگی چیشده ول نمی‌کنم.
جریان رو از اول تا اخر براش تعریف کردم که چیزی که ازش می‌ترسیدم رو گفت:
- فهمیدم چی شده.
- چی شده؟
- خواهر کوچولوی من عاشق شده.
- هه، چرت نگو مهرداد. من؟! عاشق رادمان شدم؟ هه، مسخرس!
- نخیرم مسخره نیست، همینه، اما نمی‌خوای باور کنی. یه‌کم با خودت رو راست باش فقط همین.
بعدم سرمو بوسید و رفت، تاشب داشتم به حرفاش فکر می‌کردم. شاید حق با اونه... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
تصمیم خودم رو گرفتم. اینکه سکوت و لجبازی کنم فایده‌ای نداره. من همیشه یاد گرفتم حرفم رو رو راست بزنم پس باید برم و بهش بگم.
درسته غرورم خورد میشه اما مهم‌تر از عشقم که نیست!
آماده شدم. به نظر خودم تیپم خوب بود و حرکت کردم سمت شرکت رادمان. تو شرکت ما مشغول شده بود، وارد شرکت شدم و از استرس دستام یخ زده بود. به سمت اتاق رادمان حرکت کردم، آها پیداش کردم و اومدم برم سمتش که صدای دختری نظرم رو جلب کرد:
- رادمان جونم بیا اینو ببین به نظرم این حلقه نگین داره قشنگ تره.
- باشه عزیزم تو برو تو اتاقم منم الان میام.
- باشه عشقم من رفتم بیا.
صدای خورد شدن قلبم رو شنیدم، با دو خودم رو به ماشین رسوندم و زدم زیر گریه. خدا چرا حالا که فهمیدم عاشقشم؟!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
حالم اصلا خوب نبود و تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که به مهرداد زنگ بزنم، بعد دو بوق جواب داد:
- جانم اجی؟
- مهرداد.
- چی شده؟! چرا گریه می‌کنی؟
- حالم اصلا خوب نیست میشه بیای پیشم داداشی؟
- اره فدات‌شم آدرس رو بفرست اومدم.
- باشه داداشی.
رفتم سمت پارک و منتظر مهرداد بودم و تا اومدنش تا تونستم گریه کردم که مهرداد اومد:
- سلام آجی خوشگل من. چیشده که چشمات بارونیه؟!
- مهرداد این حقه من نبود.
- چی شده آجی؟!
تمام ماجرا رو براش گفتم و سکوت کرد تا حرفام تموم شد.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
حرفام که تموم شد گفت:
- آجی فکر کنم زود قضاوت کردی، تو ازکجا می‌دونی شاید دوستش بوده.
- مهرداد من بچه نیستم، فرق دوست و این چیزا رو می‌فهمم تو به دوستت حلقه میدی؟!.
- هوف، نمی‌دونم چی بگم. الان من چیکار می‌تونم برات بکنم؟
- می‌خوام برم پیش عمه مارال.
- باشه آجی. هرچی تو بخوای. من برات درستش می‌کنم.
- مهرداد، تو بهترین داداش دنیایی دوست دارم.
- منم دوست دارم وروجک. حالاهم اینقدر شیرین‌زبونی نکن پاشو بریم.
- باشه داداشی بریم فدات‌شم.
{سه هفته بعد}
رادمان:
دومین هفته‌ای بود که مهرال رفته بود و نمی‌دونم چرا کلافم! اما می‌دونم که دل‌تنگم. نمی‌دونم این دختر چی داره اما می‌‌دونم با بقیه خیلی فرق داره، شاید همین باعث شده تا برام مهم بشه!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
دلم می‌خواد بهش بگم که برام مهمه که دوسش دارم؟!
اما اگه اون دوستم نداشته باشه اون‌وقت چی؟!
فقط غرور خودم رو شکستم، لعنت به من که اینقدر این غرور لعنتی برام مهمه، اونقدر مهم که حاضرم براش عشقم رو از دست بدم!
چند ساعتی بود که داشتم فکر می‌کردم، به خودم، به مهرال، به بچگیمون. یادش بخیر چه روزای خوبی بود. من همیشه مهرال رو اذیت می‌کردم اما اون با تموم اذیت کردن‌هام با هیچ‌کس بجز من بازی نمی‌کرد. یادمه یه روز داشتیم بازی می‌کردیم که:
- اه مهرال توپ رو بنداز دیگه.
- خیلی خب بیا.
نمی‌دونم چی‌شد وقتی مهرال توپ رو پرت کرد بی‌هوا زدم زیر توپ که برگشت خورد تو صورتش، از دماغش داشت خون میومد. دویدم سمتش و نشستم کنارش. داشت گریه می‌کرد. گفتم:
- مهرال، مهرال خوبی؟ ببخشید بخدا نمی‌خواستم بزنم تو صورتت یهویی شد. گریه نکن وایسا الان مامانتو صدا می‌زنم.
رفتم بقیه رو صدا زدم و وقتی اومدن مامانش به مهرال گفت:
- دختر قشنگم چی شده چرا اینطوری شدی؟!
فکر کردم حالا میگه که من بودم بعدشم همه شروع می‌کنن دعوا کردن با من اما درکمال تعجب گفت:
- ببخشید مامانی داشتم بازی می‌کردم بدو بدو کردم سنگ جلوی پام رو ندیدم افتادم زمین دماغم خون اومد.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
از همون بچگی مهربون بود، وقتی بهش گفتم چرا نگفتی مقصر من بودم گفت:
- تقصیر تو نبود، تو که از عمد نزدی! اشکال نداره.
کاش میشد برگشت به همون دوران، نمیشه باید یه کاری کنم. نمیشه همینجوری دست رو دست بزارم، حالا چیکار کنم؟! اها فهمیدم مهراد، اون تنها کسیه که می‌تونه کمکم کنه.
تلفن رو برداشتم و زنگ زدم مهراد. منتظر بودم که گفت:
- الو.
- الو مهراد منم رادمان.
- سلام خوبی؟ جانم کارم داشتی؟
- مهرداد باید ببینمت، کار واجبی باهات دارم.
- باشه داداش کجا بیام؟
- بیا خونم منتظرم.
- باشه داداش اومدم.
نیم ساعت بعد صدای در واحد اومد.
- کیه؟!
- منم مهرداد.
دروباز کردم و اومد تو. نشستیم یکم درمورد کار حرف زدیم که گفت:
- خب بگو چی شده؟
- راستش یکم سخته برام گفتنش، یعنی نمی‌دونم چطوری بگم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
- راحت بگو حرفت‌رو
تموم ماجرارو براش گفتم که گفت:
- رادمان یه سوال ازت می‌پرسم دقت کن و درست جوابم رو بده، باشه؟!
- باشه.
- یادته نقشه‌های مهندس عباسی رو برات آوردم که ببینی، چندهفته پیش؟!
- اره چطور؟
- همون روز یه دختری اومده بود دیدنت اون کی بود؟
- اها کیانا، خواهر یکی از دوستامه. برام مثل خواهرم می‌مونه و اومده بود دیدنم، چطور؟
وقتی جریان رو برام گفت نمی‌دونستم خوشحال باشم که اونم عاشقمه، یا ناراحت باشم که الان از دستم ناراحته و دلش رو شکستم.
تصمیم خودم رو گرفتم. باید می‌دیدمش. آدرس خونه‌ی عمه مارال رو از مهراد گرفتم و راهی شدم به سمت شمال.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
{مهرال}
چندهفته‌ای میشد که اومده بودم پیش عمه... .
حوصلم سر رفته بود و تصمیم گرفتم بیام بیرون یکم هواخوری.
داشتم لب دریا راه می‌رفتم و به زندگیم فکر می‌کردم، شاید اگه رادمان نبود زندگیم بهتر بود!
یه‌کم راه رفتم و برگشتم خونه. دم در یه مازراتی مشکی پارک شده بود، فکر کردم شاید مهرداد اومده بخاطر همین بدو بدو رفتم تو خونه و همین که درو باز کردم رفتم تو سالن. نگاهم میخ نگاه رادمان شد، اما اون اینجا چیکار می‌کرد؟!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: niusha_m
بالا پایین