• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت19

ملیناز:

من:وای مادر بی دختر شدی.....چنان جیغ فرا قرمز قهوه ای آبی

کشیدم که بچه ها وحشت زده اومدن بالا.

سپیده:یا خدا چی شد؟؟؟؟

من:با حرص گفتم:

آبشو کشیدیم چلو شد چی شد!!!

ناقص شدم میمون بیا آ بیا کمرم نابود شده دل و روده ام از دماغم

زدن بیرون تو کجا بودی؟؟؟

سپیده:الان آروم باش!!

من:من الان آرومم اصلا عصبی نیس

نسیم:بعله مشخصه به چشات داری هشدار میدی اگه چیزی نگید

و کمکم نکنید در یک حرکت انتحاری هممون رو چال میکنی.

من:آروم بلند شدم و نشستم که کمرم صدای تیکی داد.

گفتم:

نسیم با این مغز فندقیش فهمید من چمه.

یهو متین چنان زد زیرخنده که چسبیدم به کف زمین.

نسیم:زهرمار چرا میخندی؟؟؟

متین:زهرمار برا خودت من به حرفای ملیناز خانوم میخندم.

من:اووووهوووو کی میره این همه راهو ملییییناااااز خانوووووم.

بگی ملیناز راحت ترم.

متین:چاکر شما پس توهم متین صدام کن!

من:نوکرم

متین:خاک پاکتم.

من:موی زیر بغلتم.

متین:کرم لای دندوناتم.

من:خار کف پاتم

متین:سبزی زیر پاتم

من:کفش پاتم.....متین خواست ادامه بده که با دادی که یاشار زد

بدبخت ادامه که نداد هیچ از ترس فک کنم به خودش جیشید.....
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
ملیناز***
روی مبل نشسته بودیم، من ماتحت مبارک رو نوازش می‌کردم. اون‌ها هم همدیگه رو دید می‌زدن، با صدای بلندی گفتم:
- خوب!
همشون، پریدن هوا چنان زدم زیرخنده که حلقم که هیچ، لوزوالمعدمم مشاهده کردن.

یاشار: مرض داری؟!

نیشم رو بستم، و گفتم:
- آره؛ از وقتی اومدی به من هم سرایت کرده!
اخم‌هاش رو کشید توی هم، به چیز خوردن افتادم. خدایا؛ توکه می‌بینی من از این گولاخ می‌ترسم. چرا جلوی این فک مبارک رو نمی‌گیری من چیزی نگم!
این الآن من رو دولپی می‌خوره، اون‌وقت من چه شکری بریزم توی سر نسیم؟!

یاشار: خانوم؛ احترام خودت رو نگه دار من، عین بقیه نیستم سریع باهاتون هر هر و کر کر راه بندازم.

شیطونه میگه، پاشم دوتا جفتک بهش بپرونم عین آدامس بچسبه به زمین! گفتم:
- من؛ هم هر دختری نیستم که بی احترامی ببینم و ساکت بمونم.

یاشار: خانوم...

بردیا: بسه، معلوم نیست ما تا کی مجبوریم که همدیگه رو تحمل کنیم! تا زمانی که فروشنده‌های خونه رو گیر بیاریم مجبوریم که کنار هم باشیم، و همدیگه رو به اجبار تحمل کنیم پس خواهشاً دعواهاتون رو ببرین بیرون خونه!

جونم جذبه، ماشالله داداشا همه با جذبه‌ان موش بخورتشون. دهن مبارک رو باز کردم و گفتم:
- واس خاطر شوما چشم، من آتش بس اعلام می‌کنم.
بردیا؛ چشمکی تحویلم داد که خواستم پر در بیارم بپرم لپ مبارکش رو ببوسم. اما من همیشه تفکرات منفی دارم که هیچ‌کدوم عملی نمیشه! خخ

یاشار: من‌هم؛ آتش بس اعلام می‌کنم.

نگاه چپی بهم انداخت، که خواستم بلند شم برم ناخن های درازم رو فرو کنم تو تیله چشم‌هاش پسره پرو... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین