مامان هم بعد از یه چشم غره رفتن، بهم فهموند که هیچی نگم. حوصلم کمکم داشت سر میرفت که سایدا و ساینا کنارم اومدن.
سایدا: احوال دختردایی؟
منم به یه ممنونی اکتفا کردم. واقعاً حوصله نداشتم. سایدا و ساینا بلند شدند و من رو دنبالشون کشوندن. به گفتهی اونا جوونا میرن بالا تا یکم خوش بگذرونن. سام و سینا هم اومدن. دور هم نشستیم که سینا گفت: خب، قراره چیکار کنیم؟
نظری نداشتم، البته همیشه نظری نداشتم. یجورایی دختر کمحرفی بودم.
از فکر بیرون اومدم که دیدم سام داره نگام میکنه، با نگاه من نگاهش رو سریع دزدید.
سینا: خب، جرعت و حقیقت بازی میکنیم. پایهاین؟
همه موافقت کردن، سینا بطری رو چرخوند که به سایدا و سینا افتاد.
سایدا باید ازش سوال میپرسید .
- خب سینا! رل یا سینگل؟
سینا بدون هیچ معطلی گفت: رل!
تعجب نکردم؛ چون همه پسرا از نظرم یه جور بودن (البتــه ب جز یه تعدادی) دوباره چرخوند که رو من و سام افتاد. سام باید از من میپرسید.
- دختر عمو ج یا ح؟
گفتم: ح.
گفت: چرا مغروری؟
اینبار با چشای گرد شده نگاش کردم و گفتم: مغرور نیستم
گفت: پس چرا اینقدر ساکتی؟
گفتم: دلیل نمیشه که چون حرف نمیزنم؛ یعنی مغرورم!
اونم انگار قانع شد و دیگه چیزی نپرسید. بالاخره بعد از این بازی چرت پایین رفتیم. با صدای زنعمو که گفت شام حاظره، همه سمت میز رفتیم و شام رو تو سکوت خوردیم.
بعد از اینکه شام رو خوردیم، سفره رو با کمک همدیگه جمع کردیم و تو نشیمن رفتیم. از حرفای مامان و باباها انگار قرار بر این شده که فردا همه با هم به شمال خونه باباجوناینا(پدربابام) میریم.
اخرای شب بود که دیگه عزم رفتن کردیم و سمت خونه رفتیم. با خستگی خودم رو روی تخت پرت کردم. کنکورمم نزدیک بود و باید درس میخوندم.
مسافرت رو بابا انداخته بود یه هفتهای. باز خوبه میتونم به درسام برسم. با فکر کردن به آینده به خواب رفتم. صبح با صدای مامان از خواب بیدار شدم.
- سوگند؟ پاشو؛ چقدر میخوابی!
- اههه، چیه؟ مامان ول کن، میخوام بخوابم.
مامان: د میگم پاشو. یک ساعت دیگه میخواییم حرکت کنیم.
با این حرف مامان پوکر از جام بلند شدم. هوف! حوصلهی مسافرت نداشتم. دوست داشتم که فقط تو خونه باشم.
بابا چمدونا رو تو صندوق ماشین گذاشت، عمه و عمو اینا هم اینجا اومده بودن و با هم میرفتیم. نگاهم به سام افتاد، اون از نگاههای دیشبش، اینم از الان که از صبحه زل زده به من! پسرهی ... استغفرالله!
با صدای بابا که گفت، حرکت میکنیم. رفتم و سوار ماشین شدم. هندزفریم رو به گوشیم زدم و چشمام رو بستم. بخاطر اینکه زود بیدار شدم، خوابم میومد.
انجمن رمان
دانلود رمان
تایپ رمان
دانلود pdf کتاب