• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

atena1386

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
2
پسندها
0
دست‌آوردها
0
نام اثر
خواننده های جذاب
نام پدید آورنده
فرشته ابراهیمی
ژانر
  1. عاشقانه
  2. فانتزی
خلاصه:رمان درباره فرشته و دوستاش است برای دانشگاه دکتری میخوانند تا به وسیله ان به چین بروند و خواننده شوند و هم میشوند و اونجا یه اسپانسر و دوستای جدید پیدا می کنند و ...

********************
با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم بدون نگاه کردن به ساعت جواب گوشی را دادم و با همون صدای بم شده که اثار خواب بود جواب دادم
من:بترکی ای خدا که اینوقت صبح ادمو بیدار میکنی مردم ازار
نفس:هوووووی خرس قطبی بیدار شو اولا صبح نه ظهر دوما تن لشتو جمع کن بیا خونمون ک الان جواب کنکورا میاد راستی باران تو راهه خونتونه تا دنبالت بیاد که باهم بیاین خونمون.
محلتی برای حرف زدن من ندادو گوشی قطع کرد من که از همون جیغ اول گیج بودم با شنیدن جواب کنکورا مثل فنر از جام پریدم رفتم حمام کارامو انجام دادم و اومدم بیرون رفتم سراغ کمد یک مانتو سیاه و شلوار لوله ای سیاه و شال سیاه بیرون اوردم پوشیدم و نگاهی به اتاقم انداختم تخت دو نفره سیاهم که به دیوار وصل بود میز ارایش سیاهم و میز درسی سیاهم کتابخونم و گیتارو پیانو و ویالون چنگ و فلوت و سازم که همه ی اینارو بلدم هم کنج اتاق بود من عاشق خوانندگی بودم اما خانوادم مخالف خوانندگیم بودند اما من هرگز از خوانندگی دست نکشیدم با صدای زنگ گوشی از فکر بیرون اومدم وای دیرم شد الان باران منو میکشه سریع لباسامو پوشیدم گوشیو کیفمو برداشتم و رفتم بیرون از پله ها دو تا یکی پایین اومدم و داد زدم
من:مااامااان من رفتم خونه نفس اینا جواب کنکورا میاد میخایم باهم ببینیم
مامان:برو دختر گلم من بی خبر نزاری
ب در که رسیم کفشای ال استار سیاهمو پوشیدم و بیرون اومدم با دیدن در که پنج دقیقه ای طول میکشید که برسم اه از نهادم بیرون امد و دویدم راستی بگم من تک فرزندم یک بابا و مامان دارم مهربون و دو تا رفیق خل و چل دارم که اسمشون باران ونفس هست
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
سطح رضایت از ناظر
5.00 ستاره

atena1386

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
2
پسندها
0
دست‌آوردها
0
خلاصه:رمان درباره فرشته و دوستاش است برای دانشگاه دکتری میخوانند تا به وسیله ان به چین بروند و خواننده شوند و هم میشوند و اونجا یه اسپانسر و دوستای جدید پیدا می کنند و ...

********************
با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم بدون نگاه کردن به ساعت جواب گوشی را دادم و با همون صدای بم شده که اثار خواب بود جواب دادم
من:بترکی ای خدا که اینوقت صبح ادمو بیدار میکنی مردم ازار
نفس:هوووووی خرس قطبی بیدار شو اولا صبح نه ظهر دوما تن لشتو جمع کن بیا خونمون ک الان جواب کنکورا میاد راستی باران تو راهه خونتونه تا دنبالت بیاد که باهم بیاین خونمون.
محلتی برای حرف زدن من ندادو گوشی قطع کرد من که از همون جیغ اول گیج بودم با شنیدن جواب کنکورا مثل فنر از جام پریدم رفتم حمام کارامو انجام دادم و اومدم بیرون رفتم سراغ کمد یک مانتو سیاه و شلوار لوله ای سیاه و شال سیاه بیرون اوردم پوشیدم و نگاهی به اتاقم انداختم تخت دو نفره سیاهم که به دیوار وصل بود میز ارایش سیاهم و میز درسی سیاهم کتابخونم و گیتارو پیانو و ویالون چنگ و فلوت و سازم که همه ی اینارو بلدم هم کنج اتاق بود من عاشق خوانندگی بودم اما خانوادم مخالف خوانندگیم بودند اما من هرگز از خوانندگی دست نکشیدم با صدای زنگ گوشی از فکر بیرون اومدم وای دیرم شد الان باران منو میکشه سریع لباسامو پوشیدم گوشیو کیفمو برداشتم و رفتم بیرون از پله ها دو تا یکی پایین اومدم و داد زدم
من:مااامااان من رفتم خونه نفس اینا جواب کنکورا میاد میخایم باهم ببینیم
مامان:برو دختر گلم من بی خبر نزاری
ب در که رسیم کفشای ال استار سیاهمو پوشیدم و بیرون اومدم با دیدن در که پنج دقیقه ای طول میکشید که برسم اه از نهادم بیرون امد و دویدم راستی بگم من تک فرزندم یک بابا و مامان دارم مهربون و دو تا رفیق خل و چل دارم که اسمشون باران ونفس هست
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین