-
- ارسالات
- 906
-
- پسندها
- 1,683
-
- دستآوردها
- 143
-
- مدالها
- 8
-
- سن
- 19
***
مریسا
در حال حرکت بودیم که جلو یه لباس فروشی ایستادم و به لباساش نگاه کردم. ایول، راست کار خودمه. دست نازلی رو گرفتم و وارد مغازه شدیم. مغازه دار یه دختر بسیار بسیار جلف بود که من بهش محل ندادم و نازلی چنان دستم رو ول کرد که گفتم الانه که از جا درآد. والا! وحشی بی ادب، ایش ایش چیپس بی معرفت. میخواستم دلیلش رو بپرسم که با دیدن صحنه رو به روم دهنم و چشمام اندازه غار علی صدر شد، چنان دختر رو بغل میکرد که انگار خواهر برادرن، اهم اهم اشتب شد، انگار خواهرن. اه اه، چندش ها، نگاهم رو از صحنه به وجود آمده گرفتم، و به سمت رگال های لباس رفتم. صداشون رو میشنیدم. البته آروم بود، من چون فضولم قوهی گوشم خیلی بالاست.
نازلی گفت:
- سلام عزیزم کجا بودی این همه وقت؟
عوق عوق بابا گند زدید به احساسات.
وجی گفت:
- این جمله رو از نومود یاد نگرفتی؟
من هم کم نیاوردم و گفتم:
- نچ.
وجدان:
- خیلی ضایعی.
من:
- میدونم.
وجدان:
- پس زر نزن.
من:
- باشه.
مریسا
در حال حرکت بودیم که جلو یه لباس فروشی ایستادم و به لباساش نگاه کردم. ایول، راست کار خودمه. دست نازلی رو گرفتم و وارد مغازه شدیم. مغازه دار یه دختر بسیار بسیار جلف بود که من بهش محل ندادم و نازلی چنان دستم رو ول کرد که گفتم الانه که از جا درآد. والا! وحشی بی ادب، ایش ایش چیپس بی معرفت. میخواستم دلیلش رو بپرسم که با دیدن صحنه رو به روم دهنم و چشمام اندازه غار علی صدر شد، چنان دختر رو بغل میکرد که انگار خواهر برادرن، اهم اهم اشتب شد، انگار خواهرن. اه اه، چندش ها، نگاهم رو از صحنه به وجود آمده گرفتم، و به سمت رگال های لباس رفتم. صداشون رو میشنیدم. البته آروم بود، من چون فضولم قوهی گوشم خیلی بالاست.
نازلی گفت:
- سلام عزیزم کجا بودی این همه وقت؟
عوق عوق بابا گند زدید به احساسات.
وجی گفت:
- این جمله رو از نومود یاد نگرفتی؟
من هم کم نیاوردم و گفتم:
- نچ.
وجدان:
- خیلی ضایعی.
من:
- میدونم.
وجدان:
- پس زر نزن.
من:
- باشه.
آخرین ویرایش توسط مدیر: