• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
نام اثر
من و تو میشه ما
نام پدید آورنده
تیام قربانی۸۶
ژانر
  1. عاشقانه
  2. طنز
  3. اجتماعی
  4. تراژدی
خلاصه رمان:
موضوع من درباره دختر شیطون، و سر به هوایی هست که دانشگاه اصفهان قبول میشه، اونجا با دوست‌هاش خونه می‌گیره اما صاحب خونه‌ها دوتاخواهر و برادرن و هرکدوم سهم خودشون رو به دیگری فروختن برای همین این سه تا دختر مجبوری با سه تا پسر همخونه میشن...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#مقدمه
سرنوشت من، با تو رقم خورد لحظه‌ای نگاهت دلم را برد
م*س*ت تیله چشمانت بودم؛ که ناگهان خوابم برد. دلم یاد تورا با خود به گور برد
میان نبودن‌هایم یادی از من بکنید، آرزو به دل از کنارتان رفتم.
آری؛ در حسرت به دست آوردن تو جان دادم...

بسم الله الرحمن الرحیم...

«ملیناز»
با حس اینکه شکمم توسط حیوان درنده‌ای دریده شده از خواب پریدم!
دیدم این نسیم، بیشعور با لنگ‌های درازش اومده توی شکمم!
نامردی نکردم؛ و انگشت پایم رو فرو کردم توی حلقش و دوباره گرفتم خوابیدم
دختره‌ی میمون!
توی خواب ناز به سر می‌بردم که جفت پاهام به سویی پرت شدن!
با حرص بلند شدم و جیغی زدم که سپیده، از تخت افتاد پایین و نسیم از ترس چسبیده بود به تخت.
با همون صدای جیغ جیغوم گفتم:
- هوی حیوان درنده چه‌مرگته!؟
پاهام رو از جا در آوردی تازه اون پاهای درازت رو فروکرده بودی توی حلقم؛ معده‌ام از گوش‌هام زد بیرون.
نسیم:
- دهه چته وحشی؟ تو چرا انگشت‌های پایت رو کرده بود توی دهنم؟
- چون‌که زیرا!
نسیم:
- زرت و پرت نکن این به اون در حالا کپه مرگت رو بزار و جیغ جیغ نکن.
- زر زر نکن‌ها! بلند میشم تا زانو پام رو می‌کنم توی حلقت.
با صدای جیغ فرا بنفش و قرمز و آبی سپیده از ترس چسبیدم به سقف!
نسیم که با جیغ افتاد پایین.
سپیده:
- جفت‌تون خفه میشید یا نه؟ یک کلام دیگه زر بزنید پرتتون می‌کنم توی حیاط خفه شید!
رسماً هم من هم نسیم خفه شدیم و خیلی آروم و خانومانه روی تخت دراز کشیدیم و خیلی ناز خوابیدیم خرپوف؛ خرپوف.

«نسیم»
با سر صداهای سپیده که برای خودش آهنگ می‌خوند از خواب بلند شدم!
سپیده:
- از خواب بلند شدی حیوان درنده؟
- زهرمار عنتر چی میگی؟
سپیده:
- ملیناز دیشب داشت بهت می‌گفت؛ حیوان درنده افتاده روی زبونم...
بسیار هم برازندته!
- سپی زرتو پرت نکن این وحشی رو بیدار می‌کنم تا زانو با پاهاش بره توی حلقت‌ها
سپیده:
- ایش
- پیش، از روی تخت بلند شدم خواستم حرکتی کنم که با پای ملیناز که خورد به ب*ا*س*ن*م به جلو پرت شدم!
سپیده از خنده داشت شونه‌ای که توی دستش بود رو گاز میزد!
با حرص زدم زیر لنگ ملیناز و بلند شدم!
به سمت دست‌شویی رفتم توی راه هم یه‌کم با سپیده خصوصیت کردم، هیچی دیگه توی راه دستم رو که همیشه خدا هرز میره کوبیدم پس کله‌اش و رفتم توی دست‌شویی، بعد از دست‌شویی اومدم بیرون.
جنگل موهای خرمایی رنگم رو شونه زدم و با همون سر وضع ناجور رفتم پایین!
با داد هی سپیده رو صدا می‌کردم... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
《نسیم》
- سپیی!!؟ کجاییی؟؟
- زهرمار، توی آشپزخونه‌ام خبر مرگت بیا صبحانه کوفت کن، تا برم‌ ملیناز رو بیدار کنم بریم دانشگاه کارهای ثبت‌نام و انتخاب واحدمون رو انجام بدیم
- مرسی از حجم احساساتت اومدم! رفتم توی آشپزخونه و نشستم روی میز. شروع کردم به خوردن
- نسیم!؟
- زهر بگو!
- کوفت بزار میگم!
- بنال؛ می‌شنوم!
سپیده با داد گفت:
- خدالعنتت کنه ملیناز؛ که جمله‌های چرت و بیشعورانه تو روی این تاثیر گذاشته که حالا این جوجه به من میگه بنال!
- با صدای ملیناز و حرفی که زد منفجر شدم!
ملیناز: چی میگی تو سیرابی!؟ نشنوفم ازت از این غلط خوریا کردی!!!
- با ادامه حرفش نیشم به طور خودکار بسته شد
ملیناز: این حیوان درنده یک.... خورد ننداز گردن منه بدبخت؛ تو خودتم می‌دونی که این شترمرغ نما از همون اول به اندازه پشکل غاز هم ادب نداشت
- حالا ایندفعه سپیده بود که از خنده منفجر شده بود!
با حرص و اعصبانیت به ملیناز نگاه میکردم.!
تا خواستم چیزی بگم!
گفت:
ملیناز: دو دقیقه ساکت‌شو من اعصابم بیاد سرجاش!
- پشت چشمی نازک کردم وچیزی نگفتم!

《سپیده》
-ملیناز نشست روی میز کاملا از کمالات و وجناتش پیدا بود که دست و صورت‌اش رو نشسته!
گفتم:
ملیناز پاشو بر...
تا خواستم حرفم رو تموم کنم
گوجه، خیار و با نون، سبزی و یک قلوپ چایی شیرین چپوند توی دهنش و اجازه زری به من نداد.!
با دهن باز و دست روی هوا مونده بهش نگاه کردم!
لقمه رو به زور قورت داد و گفت:
ملیناز: اون‌جوری نگاهم نکن اسهال می‌گیرم از ترس!
- خم شدم روی میز و بشقاب رو برداشتم و کوبیدم توی سرش و گفتم:
ببین؛ این برای دفعه هزاروم دست و صورتت رو بشور وقتی می‌خوای چیزی کوفت کنی!
ملیناز: خوب حرفات رو زدی!؟ عشقم بس است دیگر ادامه بدیم.
- بدون توجه به حرف‌های من شروع کرد به خوردن
سری از روی تاسف برای این میمون خانوم تکون دادم و چیزی نگفتم، و رفتم توی فکر
ما دقیقا یک ماه پیش جواب کنکورمون رو گرفتیم که قبولم شدیم؛ و اومدیم اصفهان این‌جاهم یه خونه دوبلکس 8خوابه مجزا گرفتیم.
ملیناز بین ما سه تا بچه مایه دار.
ماهم همین‌طور، اما خوب به پای ملیناز نمی‌رسیم
از خوشکلی هم که اون خوشکل.تره!
موهای زیتونی که تا وسط‌های شونه‌اش می‌رسه
صورتی سفید و تمیز
ابروهایی ورداشته خوش حالت
چشم‌های درشت روباهی مشکی نافذ که قدرت عجیبی توی خر کردن و هیپنوتیزم دارن
حسابی جذابن و گیرا و صدالبته وپاچه گیر
دماغی عملی که طی یه بازی شکست و اینم عمل کرد
لب های قلوه ای قرمز برجسته
گونه هایی پر
قدشم 175
از دوس پسر اینا که بگم زیاد داره اما خوب به پنج روز نکشیده کات می‌کنه، رابطه اصلا باهاشون نداره؛ در حد دست دادن و بغل و تمام
بعدی هم نسیمه که چهره قشنگی داره
موهای خرمایی
صورتی سبزه
چشم ابرو عسلی جذاب
دماغی خوش فرم کوچیک
لب های گوشتی برجسته صورتی وسوسه انگیز
قدشم 168
از دوس پسراینا کم داره
ملینازم که داره همش براش بازیچه‌ان چون در گذشته یه بار اعتماد کرده و براش بد شده عاشق نشده اما دوس داشتن یک جنس مخالف رو تجربه کرده
نوبتی هم باشه نوبت منه جیگره
موهایی قهوه‌ای روشن
صورتی برنزه
ابروهایی پهن کمونی که‌ورداشتم
چشم و ابرو قهوه‌ای روشن
چشم‌هایی جذاب و گیرا که از نظر ملیناز خاصن
دماغی خوش فرم قلمی
لب های قلوه‌ای
گونه‌هایی پر‌ که لپ چپمم چال داره!
قدمم170
دوس پسر اینا هم دارم اما مجازی.
زیادی براتون زر زدم کلافه شدید.به ادامه لمبوندم پرداختم... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت3
♡ملیناز♡
_بعد کوفت کردن صبحونه...و زدن یه عاروق جانانه که نسیم رو تا سر حد مرگ برد.!
بلند شدم و گفتم"
سفیده جان دستت تفی خیلی ممنون خوشمزه بید!
اصلا گوشت شد به تنم با نگاهای سگ کش شما دوتا!!!
سپیده چنان جیغی کشید که زیر میز سنگر گرفتم
نسیم که از خنده منفجر شده بود و داشت خود زنی میکرد!
سپیده_ملیناز گورت رو کم کن نبینمت که خونت پای خودته!
_بیخیال از چرت و پرتای سفیده پاشدم و دستم رو آوردم بالا کمی بهش آب شفا بخش(همون تف خودمون)زدم و بببنگگگ کوبیدم پس گردن سفیده
که فرو رفت توی بشقاب مربا و خامه.!
اصلا روحم شاد شد!
نسیمم که عین اسب دو نعل میخندید!
گفتم"
ببین سفی صدبار بهت گفتم اینجوری عین خر زار نزن میدونی من ترسی شدنم مَلسه یهو میرینم به دَکو زندگیت!
پس بیتره(بهتره)با من چی؟؟؟درست رفتار کنی!!
آفرین دختر خوبی باش!
با این باد(نسیم)هم درست بحرف و به جای من هم که شده شیر ننش رو از گوشاشون بکش بیرون!
دیشب بسیار اذیتم نمود نزدیک بود دلو رودم رو بریزم روی شما!
اما ترسیدم رنگی بشید!
(دارم از همون استفراغ خودمون صحبت میکنم)
نگاهی به نسیم کردم بدبخت نمیدونست عین خر بخنده یا اخم کنه بابت چیزایی که بهش گفتم!خخخ
در آخر نگاهی به سفیده(همون سپیده اس منتها روی زبون من قابل چرخش نیست)که عین شترمرغ زخمی بهم نگاه میکرد!
نیشم رو براش وا کردم و چند جفت لنگ از بچه های بالا قرض گرفتم و شروع کردم عین خر رَم کرده دویدن.
سفیده هم با اون قیافه اش که عین استفراغ شده بود افتاده بود دنبالم!
اصلا یه فحشایی میداد که من به شخصه توی ذهنم هی آب میشدم میرفتم توی زمین و دوباره از نو ساخته میشدم!
اون وَزش(نسیم)عنتر هم به جای کمک به منه بدبخت حیوونکی!
دهنش رو اندازه تمساح باز کرده( که الان بنده دارم مثانه اش رو از طریق دهن میبینم)و میخندید!
از اونجایی که در بخت بنده بد شانسی رو هک نموده اند.
لنگم گیر کرد به پایه مبل....و لنگ در هوا مخ بر زمین شوت شدم به سمت جلو!
اون نره خر(سفیده)هم پرید روم که‌ با چشمای خودم حال مثانه ام رو مشاهده کردم!
منم این وسط گیشنیزی(نامردی)نکردم و بادی که روی دلم بود رو خالی کردم و گوزیدم
و اموات سفیده رو مورد عنایت قرار دادم...سفیده عین وحشی ها موهام رو میکشید و مشتای کوچیکش رو میکوبید به پس کمرم که صدای شکستن مهره هام گوش این نسیم گور به گوری رو کر کرده بود!
با گوزی هم که کندم بدتر کرد
این نسیم بدبختم از خنده رفته بود روی ویبره و عین زالو یه خودش میپیچید!
خدایا هین خندیدن نفسش بگیره از دستش راحت بشم!
سفیده رو شوت کردم اونور و بدو بدو با شلوار کردی که پام بود دویدم سمت بالا و خودمو انداختم توی اتاق!
صدای داد و غار سفیده از پایین میومد!
سپیده_میموووون عنتر!به قرآن میکشمت سگ!!
_از همینجا داد زدم القاب شریف خودت رو به من نچسبونه سیاهه(برعکس سفیده خخ😂)
در رو بستم و دیگه به عر عر های سفیده گوش ندادم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت4
☆یاشار☆
_روبه بردیا کردم و گفتم"
هووووش!!!
بردی؟
کی میرسیم؟؟؟
بردیا_اول هوش باید به تو گفت دوما بردی و زهرسگ سوما وقت گل نی!
_خیلی خشک گفتم"
ایندفعه زر زراتو فاکتور میگیرم.
بردیا سریع نیشش رو جمع کرد و جدی شد و گفت"
بردیا_1ساعت دیگه میرسیم!
_سری تکون دادم و چیزی نگفتم
توی حال خودم بودم که با پس گردنی متین شوت شدم به سمت شیشه جلویی ماشین!
متین_آشغال خر چن ساعته عین ابوالهول جلو نشستی خبر مرگت یه لیوان چایی بده!
میمیری!
بابا تو مغرور! بابا تو خشک!
اصلا ما بد ناموصا دیگه بد تا نکن دوتا لیوان چایی که به اون غرور شتریت ضربه نمیزنه!
_نمیدونستم بخندم یا عصبی بشم ‌و بهش هشدار بدم!
متین_اگه خدا بخواد مردی!!!
_باخشم برگشتم سمت متین که چسبید به صندلی های عقب!
متین_چته باوا؟؟؟باز وحشی شدی؟؟
_از لای دندونای کیپ شدم غریدم"
دهنت رو ببند متین!
متینم که هیچوقت خدا ازم حساب نبرد با دلقک بازی ادای منو در آورد!
متین_داداش خیلی قشنگ زر میزنی!
به من یاد بده!
_برگشتم باز به سمت عقب و خودم کشوندم به سمتش و میوه ای که از اول توی دستم بود رو کوبیدم توی صورتش!
اونم با دهن باز به من نگاه میکرد
بردیا از خنده هی میرفت به سمت فرمون و برمیگشت.
متین_داداش میدونستی غیر از خصوصیات عنترانه ات بسیار وحشی و میمونم هستی!
_در ادامه حرفش میوه ای رو که توی صورتش پخش کرده بودم رو برداشت و مالید به لباسم!
چیزی که به شدت ازش بدم میاد!
کثیفی!!!!!!!!!!
با داد روبه متین گفتم"
این بچه بازی چیه؟؟؟
نگاه گند زدی به هیکلم!
کی میخوای بزرگ بشی!این مسخره بازیات ریده توی اعصابم!
متین تنها خفه شد و هیچی نگفت و اخم وحشتناکی کرد و روش رو ازم گرفت!
بردیا هم تمام مدت با اخم به ما دوتا نگاه میکرد و از طرفی حواسش به رانندگیش بود
دستی به گه کاری متین نزدم تا برسیم خونه ای که توی اصفهان گرفتیم برای مدتی که اونجاییم و درس میخونیم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت5
☆بردیا☆
_با اخم به جلو زل زده بودم...!
نمیدونستم یاشار کی میخواست دست از این همه بد عنقی و بد اخلاقی برداره.
ماشالله شتری شده واسه خودش هنوز که هنوزه عین این بچه های لوس که همیشه از دماغشون آب میاد دعوا میکنه سرچیزایی الکی.
هر 3تای ما25سالمونه.
ولی ترم اولیم...2سال سربازی بودیم
یه سالم بخاطر عشق بازی های آقا(یاشار)باز نرفتیم کنکور بدیم.
سال بعد پسرمون شکست عشقی خورد.
یه سالم طول کشید تا سرپا بشه
ماهم خراب رفاقات....توی این 5سال کنارش بودیم...!
با رفتن هلیا زندگی یاشار بهم ریخت.
توی یه مهمونی آشنا شدم باهم....دوست شدن اول معمولی بود.
بعد دیگه کم کم جدی شد..!
رفتیم سربازی 3نفری باهم.
یاشار که به عشق هلیا یه جوری سربازی بود که یه ساعتم اصافه خدمت نخورد.
بعد برگشتمون عشق بازی های این دوتا شروع شد...یاشار رفت خواستگاری جواب بعله رو گرفت...اما هلیا بعد یه سال دوران نامزدی...به بهونه رفتن خونه عموش که خارجه رفت و برنگشت.
نامه ای از هلیا به یاشار رسید که قصد داره با پسر عموش ازدواج کنه و حسش به یاشار زود گذر بوده....!
با چشمای خودم شکستن رفیق مغرور و شیطونم رو دیدم.
دیدم چجوری با خوندن آخرین خط نامه قطره اشکی از روی گونه اش چکید.
به چشملی خودم دیدم که غرورش عین یه کاغذ توی دستای هلیا مچاله شد.
همه اینا رو به چشم دیدم
یاشار یه سال برای خودش وقت گذاشت تا تونست بعد هلیا سرپا بشه...سخت بود عوض شدن..خیلی سخت بود!
عوض شد.
با قدرت پیش رفت برای کنکور دادن رفتیم..و قبول شدیم برای مهندس معماری.
اونم اصفهان.
از طریق دوست پدرش توی اصفهان یه خونه دوبلکس خیلی شیک توی بالاشهر اصفهان گرفت.!
از نظر مایه داری اون از ما خیلی بالاتر بود
از نظر قیافه بازم اون بهتر بود....همیشه توی همه چی بهترین بود!
ما مث بقیه بهش حسادت نکردیم....باعث افتخارمون بود که با همچین پسری رفیقیم.
یاشار یه پسر با موهای خرمایی رنگ تیره برهنه
صورتی گرد و روشن
ابروهایی هشتی پهن
چشم های درشت بادمی...که مشکی رنگن اما توی نور قهوه ای تیره میشن
دماغی خوش فرم
لب های صدفی برجسته...
هیکل چارشونه و قد بلند سیکسپک دار
خیلی خواستنی بود و کلی دختر دنبالش اما اون دیگه به هیچ جنس مونثی اعتماد نداشت.
سرد شد نسبت به همه چی
یه سال و خرده ای میشه احساسی رو توی چشای یاشار ندیدم
سرد خشک و مغرور بد اخلاق و قانون مند شده!
خندیدن هم یه سالی میشه صدای قهقهه هاش رو نشنیدم....تنها به یه نیشخند بسنده میکنه.
دلم خیلی برای خود واقعیش تنگ شده...دلم میخواد یه روزی اون پسر شیطون رو ببینم
با چشای شیطون تر از خودش!
اما نمیدونم کی میتونم ببینم!!؟؟
اینقد عوض شده که توی خوابم اخم میکنه
با صداش از فکر اومدم بیرون!
یاشار_هوی بردیا میوه میخوری؟؟؟
_ابرویی بالا انداختم و با تعجب گفتم"
آره اگه بدی!
چپ چپ نگاهم کرد و جعبه کوچیکی رو از توی سبد برداشت و درش رو باز کرد که فهمیدم هندونه اس.
چنگالی هم برداشت ‌و یه قاچ هندونه جدا کرد و داد به دستم.
چشام گرد شده بود از این کار یاشار....نکنه تب کرده؟؟؟؟
خدایی نکرده نکنه روحش رفته توی تن یکی دیگه این روح کس دیگه ایه!؟؟؟
تر زدم با این طرز فکرم....!
بخدا من دارم اینجا حیف میشم کلی استعداد نحفته دارم...!
نگاهی توی آینه به عقب انداختم....متین توی خواب غوطه ور بود.
منم این وسط ظبط ماشین رو روشن کردم و صدا رو تا آخر بالا بردم که متین از خواب چنان وحشت زده پرید.
که گرخیدم!
متین_یا حسین غریب تصادف کردیم؟؟؟
نکنه مردیم؟؟؟
خدا لعنتت کنه بردیا آخر به کشتنمون دادی!
_تحمل نکردم و پاچیدم از خنده...که با چشای گرد شده قد سکته پونصدی نگاهم کرد!
طولی نکشید که دستش بیل مانند کوبیده شد پس کلم!
متین_عوضی حقته همینجا بزنمت ماشین رو کثیف کنی!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
ببخشید امروز پارت جدید نمیزارم.دوستون دارم کسایی که رمان میخونن به رمان منم توجه کنن و نظر بدن
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت6
☆متین☆
بردیا_عنتر خر...زر نزن.حالا مگه چی شده؟؟؟
_حرصی یکی دیگه کوبیدم پس کلش و گفتم"
نه اصلا هیچی نشده فقط نزدیک بود سکته کنم بیفتم روی دستتون
عنتر خر میمون شترمرغ بی ملاحظه
بردیا_تو خوبی؟؟
_ممنون بهترم!
بردیا_این تو خوبی اون تو خوبی نبود احمق جان!
_احمق خودت روانی ایرانی خر میمون.
بردیا_همش خودتی
_به تو رفتم دیگه.
بردیا_خودتو با من مقایسه نکن!
_خوب فهمیدی من بهترما
بردیا_اعتماد به سقفه عایا؟؟؟
_آره مشکلیه؟
بردیا_نه بابا فقط نگرانم این سقف رو سرت خراب نشه!
_نگران نباش...تو نگران خودت باش ننت از خونه نندازتت بیرون.آقاااا!
صورت بردیا از عصبانیت قرمز شد و چیزی نگفت!
خبیث‌ خندیدم و چیزی نگفتم!
مامان بردیا سعی داره دختر خاله بردیا که دختری به ظاهر خوب و به باطن میمون است رو بچپونه به این خرمگس.
این آقا هم یه کلام میگه من تا عاشق نشم ازدواج نمیکنم
که البته اینا تماما گه خوری های اضافه از سوی بردیاس
چون ما سه نفر با عشق خیلی فاصله داریم مخصوصا یاشار که یه بار گه خورده و دیگه دوس نداره گه اضافی بخوره.
خیلی سخته به خدا.....!
یه بار یه گهی بخوری‌...بعد باز همون گه خوری رو تکرار کنی!
سختس.
مهم نیس..عاشق نشه یکی رو از کوچه پیدا میکنم و سیبیل گرو میزاریم تا زن داداشمون(یاشار)بشه.
بعله دیگه ما همچین رفقای خیر خواهی هستیم.
چش نخوریم.!
من یکی عزیز دل شوماها تا حالا عاشق نشدم
اگرم بشم جای یه بوقلمونم!
یعنی با وضعیتی که از این یاشار شترسگ دیدم خوشم نمیاد عاشق بشم
هرچند که خدا و روزگار استغفرالله حرف منو به یه ورشونم نمیگیرن.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت7
♡ملیناز♡
_تندی حمله کنان به سمت کمد لباسیم یه مانتو چروک که مال احد بوق بود برداشتم و پوشیدم
یه شلوار قد90مشکی هم پوشیدم
اصلا من با این تیپام باید خدای مد میشدم
یه جفت کتونی مشکی
با مقنعه مشکی پوشیدم و برق لبم رو زدم
با ادکلانم یه سفر رفتیم ماه مربا
و برگشتیم.
کولم رو برداشتم با بقیه چیزام و عین اسب رم کرده از اتاق اومدم بیر‌ون
همزمان با من در اتاق بغلی توسط حیونی به نام نسیم وا شد.
با تیپ الاغ کشی اومد بیرون به شخصه از زیبایش داشتم خود زنی میکردم
یه مانتو گیپور آبی
با شلوار تنگ لوله تفنگی مشکی
یه جفت کفش اسپورت مارک آبی
با مقنعه مشکی
اصلا من میگم الاغ کش شما بگید سگ کش.
نسیم_اوف کم نگاهم کن خوردیم.
_نیشخندی زدم و گفتم"
بزغاله جان من عین تو خر نیستم هرگهی رو بخورم
قابل توجهت عشخم
نسیم از حرص شده بود عینهو لبو هایی که توی زمستون توی کوچه های پایین شهر میفروختن.
من با پولداریم هیچوقت نخواستم عین پولدارا رفتار کنم.
ساده بودم...آری کلا یه علاف بی ریخت بودم
هرکی منو با این دوتا میدید فکر میکرد من یه گدا هم ایناهم شاه پریون.
هرچند گه میخورن همچین فکری کنن.
با پس گردنی سفیده شوت شدم جلو.
از عقب جفتکی پروندم که مساوی شد با جیغ فرا آبی،قرمز و صورتی سفیده
گرخیدم از ترس.
من میدویدم سفیده بدتر عین گاوی که پرچم قرمز جلوش تکون داده باشن دنبالم میدوید
هرچی خواهش و تمنا میکردم به هیچ صراطی مستقیم نبود
آخر کار دیگه دیدم نفس کم آوردم همینکه رسیدم به مبلا جا خالی دادم
سفیده خورد به مبل و به جلو پرت شد و یه ذره هم با سرامیکای کف سالن روبوسی کرد و بعد یه وری شد.
نیشم رو براش وا کردم
که دادی زد که زرد کردم.
سپیده_گمشو نبینمت.
_با همون نیش باز گفتم"
باشه سفیده جان....نگاهی به نسیم که عین وزغ بهمون زل زده بود و عین کرگدن میخندید کردم و با چشام خط نشون براش کشیدم و با عمه گرامش
یه سر رفتم ماه مربا و برگشتم.
رفتم بیرون و سوار 206آبی رنگم شدم.
الهی نسیم قربونش بره که اینقد نازه.
بنده یه استقلالی دو آتیشه هستم.
برای همین کل زندگیم آبیه.
من و استقلال و رنگ آبی یه طرف بقیه هم یه طرف.
گوشیم رو‌ به سیستم وصل کردم و آهنگ نانای اصغر صغری رو گذاشتم.
باهاش یه جوری فاز میگرفتم انگار با نوشابه م*س*ت کردم.
در این حد......*
(بقیه رمان تنها به زبان شخصیت های اصلیه ملیناز و یاشار)
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت8
☆یاشار☆
_بعد یه ساعت بالاخره رسیدیم.
بردیا ریموت در رو زد تا در بازشه بعد ماشین رو حرکت داد به داخل.
متین_اوووف چقد قشنگه
بردیا_ندید پدید
متین_خودتی
بردیا_تویی
_حرصی غریدم جفتتون ساکت شید.
دیگه حرفی نزدن بردیا ماشین رو پارک کرد ماهم پیاده شدیم.
چمدون به دست وارد خونه شدیم.اما با دیدن وضعیت خونه چشام چارتا شد.
بردیا_اینجا چخبره.؟؟؟؟
متین_داداش احیانا کورم که شدی.!
_چپ چپ نگاه متین کردم که خفه شد.
دور تا دور خونه کلی لباس دخترونه ریخته بود یه قسمت کف خونه مربا بود.
روی میز غذا خوریش لنگ کفش بود.
رفتم توی آشپز خونه که چشام ایندفعه از کاسه در اومد یعنی کسی اینجا بوده؟؟
متین_نه این وضع رو درست کردن مارو اذیت کنن
_برگشتم یه نگاهی بهش کردم که خفه شد...پسره احمق.
صبحونه روی میز بود.
مربا پاشیده بود به اطراف سبزی ریخته بود روی زمین و میز.
یه وضع نامرتبی بود
بردیا_متین الان یاشار از نامرتبی خودکشی میکنه.
متین_صلواااات
_زهرمار.
یعنی کسی اینجا بوده؟
بردیا_حتما کسی بوده دیگه.
متین_کسی نه کسانی.!
آخه کدوم آدمی به تنهایی عین خرس گریزلی اینقد چیز کوفت میکنه.؟
_سری برای تایید تکون دادم.
و گفتم"
فعلا بیخیال اگه کسایی اینجا بوده باشن بالاخره که سر کلشون پیدا میشه.
متین_با این اوضاع خنگیت و بی عقلیت حرف درستی زدی.
_لبمو به معنی خنده کج کردم و چیزی نگفتم.
رفتیم توی سالن روی هر مبل یه چیزی بود.روی میز هم کلی خوراکی بود.
متین عین قحطی زده ها حمله ور شد سمت خوراکی ها...که از جمله
چیپس،پفک،انرژی زا،پاستیل،تخمه،کیک،آبمیزه،بستی های آب شده،کرانچی،اشی مشی،پفیلا،آدامس خرسی
بترکن.
متین_نمیخورید.؟؟؟
_با حالت چندشی نگاهش کردم آخه همه این چیزایی که نام بردم سرباز بودن و من متنفرم از این کار.
بردیا به کمک متین رفت و جفتشون افتادن وسط و شروع کردن به خوردن.
سری از روی تاسف برای این دوتا گوسفند تکون دادم و دست به سینه به اطراف نگاه کردم.
اون چیزی که دفعه قبل دیده بودم فرق میکرد الان تر زده بودن توش.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین