-
- ارسالات
- 113
-
- پسندها
- 510
-
- دستآوردها
- 93
#part19
_در حال انجام این کار بودم ،جات خالی!
پگاه که خندش گرفته بود،با دستش اشاره به بیرون از اتاق کرد و گفت:گمشو بیا پایین ناهار امادست.
_اوکی
در کنار مامان و بابا و پگاه ناهار و خوردیم که من و پگاه موظف شدیم ظرف هارو بشوریم.
پگاه:شنیدم میخوای بری قاطی مرغا جوجه؟!
حالت متفکری گرفتم و گفتم:یعنی همه اول جوجه ان،طبق یک فرایند خاصی وارد دنیای مرغانه خود میشوند؟
پگاه خندید و دماغمو کفی کرد و گفت:بیشعور.
_والا خب.مامان خودش دوخته بریده تن ماهم میخواد بکنه!
پگاه:اولا خودش بریده دوخته!دوما پروا از هر گونه غلطی که تو فکرته خودداری میکنی!تو ابرو نداری ما که داریم.
_متشکرم از این همه عشق و علاقه.
پگاه:حالا اسمش چیه؟چند سالشه؟
_پگی حرفایی میزنیا من چمیدونم ،من اومدم خونه اول که با رفتار های عجیب مواجه شدم بعد گفتن خواستگاری کردن ازت.میگم خب من نظرم منفیه،میگن شب دارن میان بعدش دکم کردن!
مامان :پگاه،پروا اتاقاتون مرتبه؟!
پگاه:اره مامان.
_مگه میشه اتاق من مرتب نباشه؟
مامان:پروا بعد اینکه ظرف هارو شستی میری اتاقتو مرتب میکنی!
پگاه خندید گفت:همه شناختنت دیگه.
بعد از اینکه ظرف هارو با پگاه شستیم ،به طرف اتاقم رفتم و با حالت زاری به در اتاقم نگاه میکردم.
_خدایا معجزه ،معجزه ،معجزه!
اروم در اتاقم و باز کردم که با دیدن اتاق یک لحظه ترسیدم درو محکم بستم.
_لامصب اتاق نیست که میدونِ جنگه!
بعد از سه ساعت بکوب مرتب کردن اتاق با نیش باز و کمر دولا شده خواستم به سمت تختم برم که با دیدن ساعت اتاقم،هر چی امید داشتم و نداشتم به باد رفت. ساعت چهار عصر بود!
مامان از پایین داد زد:پروا ،پگاه اماده این؟!
همینطور که به سمت حموم میرفتم غر میزدم:
_ادم انقد بدبخت؟انقد بیچاره؟انقد فلک زده؟انقد خدا زده؟!
بعد از حموم نیم ساعته سریع اومدم بیرون و با حوله رفتم جلوی اینه و سشوار و برداشتم و شروع کردم موهام و خشک کردن.
موهام که خشک شد ،رفتم سمت کمدم.
هر چقدر به کمد نگاه میکردم، نمیتونستم چیزی انتخاب کنم!
داد زدم:پگاه...پگاه بیا!
پگاه حاظر و اماده اومد داخل که رفتم تو شوک!
چه خوشگل شده بود!
کت دامن طوسی پوشیده بود که کتش فیت تنش بود و یقش باز بود و پشت کتش حالت پیله ای بود.
زیر کت یک شومیز سفید با یقه مشکی که روی کت قسمت وسطش دکمه های مشکی خورده بود.دامن تنگ تا روی زانو که با ساق همرنگ کت دامنش پوشیده بوده خیلی ضخیم بود.کفش تخت طوسی که روش یک پاپیون بزرگ خورده بود که تیپش و کامل کرده بود.
به صورتش نگاه کردم ،ارایش ملیحی کرده بود و موهای خرماییش و حالت کج ریخته بود بیرون و شالش و شل انداخته بود!
پگاه:پروا کجایی؟!
_ها؟چیزی گفتی؟
پگاه:کجا سیر میکنی دختر؟
_چه خوشگل شدی!
پگاه لبخندی تحویلم داد و گفت:حالا چیکارم داشتی صدام زدی؟
_من چی بپوشم؟
پگاه اومد کنارم وایستاد و متفکر به کمدم نگاه میکرد و هی لباسارو رد میکرد .چند دقیقه گذشت که کلافه شدم خواستم اعتراض کنم که با برداشتن کت شلوار مشکیم حرف تو دهنم ماسید.
پگاه:بیا همین و بپوش خوش دوختم هست بهت میاد!
_اوم اره
پگاه لبخندی زد و رفت بیرون.
به کت شلوار مشکی خوش دوختم نگاه کردم:کت کرپ اسپرت با استین سه ربع که ساده بود که زیرش یک شومیز سفید میخورد که تا روی باسنم و میپوشوند.
لباسام و وقتی پوشیدم شروع کردم به ارایش کردن. کرم پودر زدم ،خط چشم نازکی کشیدم و ریمل زدم که چشمام بیحال تر شد.
رژ صورتیمو هم زدم موهام و پشتم ساده بافتم و شال نازک حریر مشکی انداختم روی سرم که موهای بافته شدم از شال زد بیرون.
کفش های پاشنه بلند مشکی مخملیمو هم پام کردم و حاظر و اماده به خودم از تو اینه نگاه کردم.
به ساعت نگاه کردم هنوز وقت داشتم ،وارد تلگرام شدم و قضیه رو به درسا و دریا گفتم.
ده دقیقه بعد ایفون به صدا در اومد.گوشی و گذاشتم و نگاه اخرو از تو اینه به خودم کردم.شالم و درست کردم از پله ها رفتم پایین که مامانم هی چشم و براش میومد برم کنارش!
چهارتامون جلوی در ورودی کنار هم برای استقبال وایستاده بودیم که بالاخره تشریف مبارکشونو اوردن.
اول پدرش وارد شد که با خوش رویی باهامون احوال پرسی کرد،بعد خانومی وارد شد که حدس زدم مامانش باشه.خانم شیک پوشی بود و با لبخند باهامون احوال پرسی کرد.
اخرین نفر به اصطلاح داماد وارد شد که گل نسبتا بزرگی دستش بود که نمیشد صورتشو ببینیم.
گل و اورد پایین که پگاه قیافش متعجب شد.مامان و بابا باهاش احوال پرسی کردن و برای راهنمایی پدر و مادرش رفتند.
_در حال انجام این کار بودم ،جات خالی!
پگاه که خندش گرفته بود،با دستش اشاره به بیرون از اتاق کرد و گفت:گمشو بیا پایین ناهار امادست.
_اوکی
در کنار مامان و بابا و پگاه ناهار و خوردیم که من و پگاه موظف شدیم ظرف هارو بشوریم.
پگاه:شنیدم میخوای بری قاطی مرغا جوجه؟!
حالت متفکری گرفتم و گفتم:یعنی همه اول جوجه ان،طبق یک فرایند خاصی وارد دنیای مرغانه خود میشوند؟
پگاه خندید و دماغمو کفی کرد و گفت:بیشعور.
_والا خب.مامان خودش دوخته بریده تن ماهم میخواد بکنه!
پگاه:اولا خودش بریده دوخته!دوما پروا از هر گونه غلطی که تو فکرته خودداری میکنی!تو ابرو نداری ما که داریم.
_متشکرم از این همه عشق و علاقه.
پگاه:حالا اسمش چیه؟چند سالشه؟
_پگی حرفایی میزنیا من چمیدونم ،من اومدم خونه اول که با رفتار های عجیب مواجه شدم بعد گفتن خواستگاری کردن ازت.میگم خب من نظرم منفیه،میگن شب دارن میان بعدش دکم کردن!
مامان :پگاه،پروا اتاقاتون مرتبه؟!
پگاه:اره مامان.
_مگه میشه اتاق من مرتب نباشه؟
مامان:پروا بعد اینکه ظرف هارو شستی میری اتاقتو مرتب میکنی!
پگاه خندید گفت:همه شناختنت دیگه.
بعد از اینکه ظرف هارو با پگاه شستیم ،به طرف اتاقم رفتم و با حالت زاری به در اتاقم نگاه میکردم.
_خدایا معجزه ،معجزه ،معجزه!
اروم در اتاقم و باز کردم که با دیدن اتاق یک لحظه ترسیدم درو محکم بستم.
_لامصب اتاق نیست که میدونِ جنگه!
بعد از سه ساعت بکوب مرتب کردن اتاق با نیش باز و کمر دولا شده خواستم به سمت تختم برم که با دیدن ساعت اتاقم،هر چی امید داشتم و نداشتم به باد رفت. ساعت چهار عصر بود!
مامان از پایین داد زد:پروا ،پگاه اماده این؟!
همینطور که به سمت حموم میرفتم غر میزدم:
_ادم انقد بدبخت؟انقد بیچاره؟انقد فلک زده؟انقد خدا زده؟!
بعد از حموم نیم ساعته سریع اومدم بیرون و با حوله رفتم جلوی اینه و سشوار و برداشتم و شروع کردم موهام و خشک کردن.
موهام که خشک شد ،رفتم سمت کمدم.
هر چقدر به کمد نگاه میکردم، نمیتونستم چیزی انتخاب کنم!
داد زدم:پگاه...پگاه بیا!
پگاه حاظر و اماده اومد داخل که رفتم تو شوک!
چه خوشگل شده بود!
کت دامن طوسی پوشیده بود که کتش فیت تنش بود و یقش باز بود و پشت کتش حالت پیله ای بود.
زیر کت یک شومیز سفید با یقه مشکی که روی کت قسمت وسطش دکمه های مشکی خورده بود.دامن تنگ تا روی زانو که با ساق همرنگ کت دامنش پوشیده بوده خیلی ضخیم بود.کفش تخت طوسی که روش یک پاپیون بزرگ خورده بود که تیپش و کامل کرده بود.
به صورتش نگاه کردم ،ارایش ملیحی کرده بود و موهای خرماییش و حالت کج ریخته بود بیرون و شالش و شل انداخته بود!
پگاه:پروا کجایی؟!
_ها؟چیزی گفتی؟
پگاه:کجا سیر میکنی دختر؟
_چه خوشگل شدی!
پگاه لبخندی تحویلم داد و گفت:حالا چیکارم داشتی صدام زدی؟
_من چی بپوشم؟
پگاه اومد کنارم وایستاد و متفکر به کمدم نگاه میکرد و هی لباسارو رد میکرد .چند دقیقه گذشت که کلافه شدم خواستم اعتراض کنم که با برداشتن کت شلوار مشکیم حرف تو دهنم ماسید.
پگاه:بیا همین و بپوش خوش دوختم هست بهت میاد!
_اوم اره
پگاه لبخندی زد و رفت بیرون.
به کت شلوار مشکی خوش دوختم نگاه کردم:کت کرپ اسپرت با استین سه ربع که ساده بود که زیرش یک شومیز سفید میخورد که تا روی باسنم و میپوشوند.
لباسام و وقتی پوشیدم شروع کردم به ارایش کردن. کرم پودر زدم ،خط چشم نازکی کشیدم و ریمل زدم که چشمام بیحال تر شد.
رژ صورتیمو هم زدم موهام و پشتم ساده بافتم و شال نازک حریر مشکی انداختم روی سرم که موهای بافته شدم از شال زد بیرون.
کفش های پاشنه بلند مشکی مخملیمو هم پام کردم و حاظر و اماده به خودم از تو اینه نگاه کردم.
به ساعت نگاه کردم هنوز وقت داشتم ،وارد تلگرام شدم و قضیه رو به درسا و دریا گفتم.
ده دقیقه بعد ایفون به صدا در اومد.گوشی و گذاشتم و نگاه اخرو از تو اینه به خودم کردم.شالم و درست کردم از پله ها رفتم پایین که مامانم هی چشم و براش میومد برم کنارش!
چهارتامون جلوی در ورودی کنار هم برای استقبال وایستاده بودیم که بالاخره تشریف مبارکشونو اوردن.
اول پدرش وارد شد که با خوش رویی باهامون احوال پرسی کرد،بعد خانومی وارد شد که حدس زدم مامانش باشه.خانم شیک پوشی بود و با لبخند باهامون احوال پرسی کرد.
اخرین نفر به اصطلاح داماد وارد شد که گل نسبتا بزرگی دستش بود که نمیشد صورتشو ببینیم.
گل و اورد پایین که پگاه قیافش متعجب شد.مامان و بابا باهاش احوال پرسی کردن و برای راهنمایی پدر و مادرش رفتند.