چند وقت پیش من یه رمانی میخوندم که اسمشو فراموش کردم ممنون میشم تو پیدا کردنش کمکم کنید
داستانش اینطور بود که دو تا روستا بودن
ده بالا و ده پایین
بعد ده بالا یه خان داشت که یه پسره بود
ده پایینم یه خان داشت که یه دختر داشت
بعد این دو تا ده باهم تو مشکل بودن و هیچ ارتباطی برقرار نمیکردن
و حق ورود به ده های همدیگرو نداشتن
بعد یه روز نامزد دختره خان میاد و دختره بهش میگه بیا بریم اطراف و بگردیم و وارد محوطه ده بالا و میشن و خان اونارو پیدا میکنه و دختر خان رو میشناسه بعد چون شنیده بوده که دختر خان رو کتفش یه تتو گل داره نگاه میکنه و مطمئن میشه که خودشه
و چون ورود و خروج اینا به ده های همدیگه ممنوع بوده هرکس بره وارد ده اون یکی بشه یا باید چیزی از سرمایش بده یا تا اخر عمر بمونه اونجا
این دختره هم مجبور میشه و میمونه اونجا
و اتفاقات زیادی میفته که من کلی گفتم بعدم عاشق هم میشن
داستانش اینطور بود که دو تا روستا بودن
ده بالا و ده پایین
بعد ده بالا یه خان داشت که یه پسره بود
ده پایینم یه خان داشت که یه دختر داشت
بعد این دو تا ده باهم تو مشکل بودن و هیچ ارتباطی برقرار نمیکردن
و حق ورود به ده های همدیگرو نداشتن
بعد یه روز نامزد دختره خان میاد و دختره بهش میگه بیا بریم اطراف و بگردیم و وارد محوطه ده بالا و میشن و خان اونارو پیدا میکنه و دختر خان رو میشناسه بعد چون شنیده بوده که دختر خان رو کتفش یه تتو گل داره نگاه میکنه و مطمئن میشه که خودشه
و چون ورود و خروج اینا به ده های همدیگه ممنوع بوده هرکس بره وارد ده اون یکی بشه یا باید چیزی از سرمایش بده یا تا اخر عمر بمونه اونجا
این دختره هم مجبور میشه و میمونه اونجا
و اتفاقات زیادی میفته که من کلی گفتم بعدم عاشق هم میشن

