-
- ارسالات
- 384
-
- پسندها
- 404
-
- دستآوردها
- 63
کمند یک مانتوی بلند کرم تنش کرده بود، با شلوار چسب مشکی و نیم بوت جلوباز مشکی. یک روسری ساده ساتن مشکی هم سرش کرده بود؛ زیر مانتوش هم یه تاپ سفید بود. یک عینک دودی طلایی هم زده بود که جذابیتشو صد برابر کرده بود.
بارانم که مثل همیشه جیگری شده بود واسه خودش! مانتو بلند کرمی، ساعت طلاییش تو دستهای ظریفش خودنمایی میکرد. یک روسری که چند رنگ توش به کار رفته بود با شلوار لی آبی تیره، موهای خرماییش رو هم فرق کج ریخته بود تو صورتش و یه رژ لب قرمز هم رو لباش زده بود. نمیدونم چقدر به باران خیره بودم که با پس گردنی که کمند بهم زد به خودم اومدم.
کمند صداش رو کلفت و مردانه کرد و گفت:
- هی عمو؛ مگه خودت ناموس نداری که به زن من خیر شدی، مرتیکه؟
منم سینم رو سپر کردم و با یه صدای بدتر از خودش گفتم:
- اولا هی تو کلهت! دوما این ضعیفه نومزد منه شوما چی میگی این وسط؟
کمند اومد جوابم رو بده که با صدای باران که میگفت:
- خدا شاهده اگه تا دو دقیقه دیگه تو ماشین نباشید؛ باید قید رستوران رو بزنید!
بعد هم با مهدخت رفتن سمت حیاط. من هم دست کمند و گرفتم و دویدیم سمت حیاط.
از زبان کمند:
همینطور سرم پایین بود و میدویدم دنبال ماشین تو کوچه؛ که یهو نمیدونم کدوم دیوار از خدا بیخبری جلوم سبز شد و بنده پخش زمین شدم. چشمهام رو بسته بودم و زیر لب دیوار بیشعوری که یهو جلوم سبز شد و از ناسزاهام مستفیض میکردم.
- آخه یکی نیست بگه جا قحطه که وسط کوچه دیوار میسازین؟ اونم دیوار به این محکمی که آدم فک میکنه رفته زیر ماشین؟
آراد:
- تموم شد؟
یا خدا این چه دیواریه که حرف میزنه؟ مگه داریم؟ مگه میشه همچین چیزی؟ با چشمهای بسته دستم رو گذاشتم رو زمین و اومدم بلند شم؛ که یه نفر یهو جیغ زد:
- کورم کردی دخترهی دست و پا چلفتی!
و من دوباره پخش زمین شدم. اِ این چه زمین نرم و گرمیه! وایستا ببینم، این اصلا زمین نیست. پس من کجام؟
یهو مغزم به کار افتاد که بله بنده، روی یه آدم افتادم و دلم هم نمیخواد پاشم.
سریع زانوم رو خم کردم و خواستم بذارم زمین؛ که گذاشتم روی شکم آدمی که روش افتاده بودم.
دوباره دادش رفت بالا و گفت:
- احمق! اون چشمهای کورت رو باز کن؛ بعد بلندشو.
بارانم که مثل همیشه جیگری شده بود واسه خودش! مانتو بلند کرمی، ساعت طلاییش تو دستهای ظریفش خودنمایی میکرد. یک روسری که چند رنگ توش به کار رفته بود با شلوار لی آبی تیره، موهای خرماییش رو هم فرق کج ریخته بود تو صورتش و یه رژ لب قرمز هم رو لباش زده بود. نمیدونم چقدر به باران خیره بودم که با پس گردنی که کمند بهم زد به خودم اومدم.
کمند صداش رو کلفت و مردانه کرد و گفت:
- هی عمو؛ مگه خودت ناموس نداری که به زن من خیر شدی، مرتیکه؟
منم سینم رو سپر کردم و با یه صدای بدتر از خودش گفتم:
- اولا هی تو کلهت! دوما این ضعیفه نومزد منه شوما چی میگی این وسط؟
کمند اومد جوابم رو بده که با صدای باران که میگفت:
- خدا شاهده اگه تا دو دقیقه دیگه تو ماشین نباشید؛ باید قید رستوران رو بزنید!
بعد هم با مهدخت رفتن سمت حیاط. من هم دست کمند و گرفتم و دویدیم سمت حیاط.
از زبان کمند:
همینطور سرم پایین بود و میدویدم دنبال ماشین تو کوچه؛ که یهو نمیدونم کدوم دیوار از خدا بیخبری جلوم سبز شد و بنده پخش زمین شدم. چشمهام رو بسته بودم و زیر لب دیوار بیشعوری که یهو جلوم سبز شد و از ناسزاهام مستفیض میکردم.
- آخه یکی نیست بگه جا قحطه که وسط کوچه دیوار میسازین؟ اونم دیوار به این محکمی که آدم فک میکنه رفته زیر ماشین؟
آراد:
- تموم شد؟
یا خدا این چه دیواریه که حرف میزنه؟ مگه داریم؟ مگه میشه همچین چیزی؟ با چشمهای بسته دستم رو گذاشتم رو زمین و اومدم بلند شم؛ که یه نفر یهو جیغ زد:
- کورم کردی دخترهی دست و پا چلفتی!
و من دوباره پخش زمین شدم. اِ این چه زمین نرم و گرمیه! وایستا ببینم، این اصلا زمین نیست. پس من کجام؟
یهو مغزم به کار افتاد که بله بنده، روی یه آدم افتادم و دلم هم نمیخواد پاشم.
سریع زانوم رو خم کردم و خواستم بذارم زمین؛ که گذاشتم روی شکم آدمی که روش افتاده بودم.
دوباره دادش رفت بالا و گفت:
- احمق! اون چشمهای کورت رو باز کن؛ بعد بلندشو.
آخرین ویرایش توسط مدیر: