-
- ارسالات
- 113
-
- پسندها
- 510
-
- دستآوردها
- 93
#part37
بالاخره حرفامون با باقری تموم شد؛قرار شد تا با حضور اقای امیری قرارداد رو ببندیم.
با خداحافظی گرمی بدرقش کردم.کلافه برگشتم تو اتاق دلیل کلافیگیم و نمیدونستم.
یهو از بابا یادم اومد،سریع گوشیم و از روی میز برداشتم و باهاش تماس گرفتم.
اخرین بوق جواب داد...
_بله؟کاری داشتین بابا؟
بابا:علیک سلام!
کلافه از بی حواسیم دستی بین موهام کشیدم و جواب دادم:ببخشید،سلام...
بابا:داریم میریم خونه خانم بزرگ... میای؟
_نه شما برید...
بابا:چرا نمیای؟
_کلی کار ریخته سرم،کار و دانشگاهم هست.
بابا:باشه خسته نباشی!خداحافظ.
_ممنون خداحافظ
بلافاصله بعد قطع کردن،شماره فرزام و گرفتم که سریع جواب داد:
فرزام:به به داداش ساشا
_فرزام با ابتین هماهنگ کنید ،بیاین خونه...
فرزام:اوکیه فقط چیزی شده؟
_نه...گفتم خوش بگذرونیم.
فرزام:حالا چرا اونجا؟
_خونه خالیه
فرزام:اوکی پس فعلا
بدون جواب دادن گوشی و قطع کردم
سریع از شرکت زدم بیرون و سر راه جلوی فروشگاهی ترمز کردم.وارد فروشگاه شدم و هر چی دم دستم رسید،حساب کردم.
میخواستم ی کبار دور از قانون زندگیم،چیزی به اسم شرکت و کار، و حتی دانشگاه نباشه...!
(پروا)
یک هفته گذشت و امروز، روز اول دانشگاه بود.
فکرم درگیر امروز بود و اصلا تو حال خودم نبودم.
میشد گفت برای اولین بار تو زندگیم اضطراب و حس کردم.
از استرسی که به تنم افتاده بود، داشتم مانتوم و پام میکردم که نزدیک بود استیناش پاره بشه؛متوجه شدم و فحشی نثار خودم کردم.رفتم جلو اینه ارایش کمرنگی کردم و موهامو همه رو جمع کردم و دم اسبی بستم تا روزه اولی حراست دانشگاه بهم گیر ندن.
مانتو،شلوار و مقنعه مشکیم و پوشیدم.کفش های اسپرت سفیدم و پام کردم و کوله مشکیم و برداشتم.
ساعت و دستبندم رو دستم کردم.گوشیم و برداشتم و به درسا زنگ زدم:
_کجایی؟
درسا:علیک سلام،با دریا داریم میایم...نزدیکیم
با گفتن"باشه" ای گوشی و قطع کردم و لبه تخت نشستم و منتظر موندم.
چیزی نگذشت که صدای اس ام اس گوشیم یلند شدم.با پیام درسا که میگفت پایینه سریع کولمو انداختم پشتم و گوشی به دست،سریع از اتاق خارج شدم.
سریع رفتم پایین و از مامان و پگاه خداحافظی کردم.سریع رفتم بیرون که ماشین داداش درسا رو دیدم.درسا پشت رول نشسته بود و دریا هم کنارش نشسته بود.
رفتم سوار شدم و بلند گفتم:
_به به!دایان چجوری گذاشته ماشینش و تو برداری؟
درسا:گواهینامه رو بالاخره گرفتم.
_متاسفم برای کسی که به تو گواهینامه داد.
درسا:ببند لطفا
یهو دریا پرید وسط و گفت:بببندین دیگه،من دارم از استرس دق میکنم شما دارین درمورد گواهینامه حرف میزنین؟
با حرف دریا ،درسا پاش و گذاشت روی پدال گاز و ماشین از جاش کنده شد.
حرفی بینمون رد و بدل نشد تا به دانشگاه رسیدیم. دیر شده بود!با دیدن دانشجوها سه تامون استرس گرفتیم.
بالاخره وارد دانشگاه شدیم و کلاس و پیدا کردیم که با در بسته مواجه شدیم.
_بچه ها استاد اومده؟
دریا:بدبخت شدیم
درسا اروم درو باز کرد و کلشو اورد بیرون و گفت استاد نیومده!
با حرف درسا ،من و دریا سریع درسارو هل دادیم و یکدفعه سه تامون وارد کلاس شدیم.
یهو دریا و درسا با هم گفتند:سـلام!
یهو یکی از پشت سرمون با صدای مردونه ای گفت:صبح بخیر خانوما
برگشتیم پشت سرمون و نگاه کردیم که با یک مرد سی و دو سه ساله مواجه شدیم.
درسا اهسته گفت:استاده؟
استاد:بله استادم!شماها دانشجویید؟
دریا اهسته تر گفت:خدای من!چه گوش های تیزی داره
استاد:ترم چندید؟
سه تایی باهم گفتیم:ترم یک!
استاد:این چه طرز اومدن داخل کلاس هست؟
درسا:ببخشید استاد،برای اینکه دیر اومدیم، استرس داشتیم و گفتیم تا استاد تشریفشون و نیاوردن سریع بیایم داخل!
بعد سه تایی همزمان سرامون و عین بچه های خطاکار انداختیم پایین و منتظر جواب استاد شدیم.
استاد:این دفعه چون روز اوله شماهام ترم اولین نادیده میگیرم ولی دفعه بعدی وجود نداره!
دریا:باشه استاد ببخشید!
دریا بیخیال راهش و کشید و به سمت میزای خاای کلاس رفت.
استاد:کجاخانم؟من گفتم بشینید؟
دریا:خب میخواستین بگین من زودتر انجامش دادم!
استاد:بیرون!
دریا همینجور خیره خیره نشسته بود که با اشاره من و درسا بلند شد.اومد کنارمون وایستاد که استاد گفت:گفتم بیرون...
سه تامون رفتیم سمت در که استاد با دستش به دریا اشاره کرد و گفت:فقط اون خانم برن بیرون شما دوتا برید بشینید.
با حرف استاد،درسا برای دریا بای بای کرد و رفت نشست.
دریا خیلی ریلکس رفت بیرون و محکم درو بست.با چشمایی که یقین داشتم چهار تا شده به حرکات این دوتا خیره شدم.به خودم اومدم و سریع رفتم کنار درسا نشستم...استاد شروع کرد به معرفی خودش:بنده صابری هستم،این ترم شما فقط یک درس با من دارید.
بعد من کلاس نیاید لطفا که بد برخورد میکنم!
بالاخره حرفامون با باقری تموم شد؛قرار شد تا با حضور اقای امیری قرارداد رو ببندیم.
با خداحافظی گرمی بدرقش کردم.کلافه برگشتم تو اتاق دلیل کلافیگیم و نمیدونستم.
یهو از بابا یادم اومد،سریع گوشیم و از روی میز برداشتم و باهاش تماس گرفتم.
اخرین بوق جواب داد...
_بله؟کاری داشتین بابا؟
بابا:علیک سلام!
کلافه از بی حواسیم دستی بین موهام کشیدم و جواب دادم:ببخشید،سلام...
بابا:داریم میریم خونه خانم بزرگ... میای؟
_نه شما برید...
بابا:چرا نمیای؟
_کلی کار ریخته سرم،کار و دانشگاهم هست.
بابا:باشه خسته نباشی!خداحافظ.
_ممنون خداحافظ
بلافاصله بعد قطع کردن،شماره فرزام و گرفتم که سریع جواب داد:
فرزام:به به داداش ساشا
_فرزام با ابتین هماهنگ کنید ،بیاین خونه...
فرزام:اوکیه فقط چیزی شده؟
_نه...گفتم خوش بگذرونیم.
فرزام:حالا چرا اونجا؟
_خونه خالیه
فرزام:اوکی پس فعلا
بدون جواب دادن گوشی و قطع کردم
سریع از شرکت زدم بیرون و سر راه جلوی فروشگاهی ترمز کردم.وارد فروشگاه شدم و هر چی دم دستم رسید،حساب کردم.
میخواستم ی کبار دور از قانون زندگیم،چیزی به اسم شرکت و کار، و حتی دانشگاه نباشه...!
(پروا)
یک هفته گذشت و امروز، روز اول دانشگاه بود.
فکرم درگیر امروز بود و اصلا تو حال خودم نبودم.
میشد گفت برای اولین بار تو زندگیم اضطراب و حس کردم.
از استرسی که به تنم افتاده بود، داشتم مانتوم و پام میکردم که نزدیک بود استیناش پاره بشه؛متوجه شدم و فحشی نثار خودم کردم.رفتم جلو اینه ارایش کمرنگی کردم و موهامو همه رو جمع کردم و دم اسبی بستم تا روزه اولی حراست دانشگاه بهم گیر ندن.
مانتو،شلوار و مقنعه مشکیم و پوشیدم.کفش های اسپرت سفیدم و پام کردم و کوله مشکیم و برداشتم.
ساعت و دستبندم رو دستم کردم.گوشیم و برداشتم و به درسا زنگ زدم:
_کجایی؟
درسا:علیک سلام،با دریا داریم میایم...نزدیکیم
با گفتن"باشه" ای گوشی و قطع کردم و لبه تخت نشستم و منتظر موندم.
چیزی نگذشت که صدای اس ام اس گوشیم یلند شدم.با پیام درسا که میگفت پایینه سریع کولمو انداختم پشتم و گوشی به دست،سریع از اتاق خارج شدم.
سریع رفتم پایین و از مامان و پگاه خداحافظی کردم.سریع رفتم بیرون که ماشین داداش درسا رو دیدم.درسا پشت رول نشسته بود و دریا هم کنارش نشسته بود.
رفتم سوار شدم و بلند گفتم:
_به به!دایان چجوری گذاشته ماشینش و تو برداری؟
درسا:گواهینامه رو بالاخره گرفتم.
_متاسفم برای کسی که به تو گواهینامه داد.
درسا:ببند لطفا
یهو دریا پرید وسط و گفت:بببندین دیگه،من دارم از استرس دق میکنم شما دارین درمورد گواهینامه حرف میزنین؟
با حرف دریا ،درسا پاش و گذاشت روی پدال گاز و ماشین از جاش کنده شد.
حرفی بینمون رد و بدل نشد تا به دانشگاه رسیدیم. دیر شده بود!با دیدن دانشجوها سه تامون استرس گرفتیم.
بالاخره وارد دانشگاه شدیم و کلاس و پیدا کردیم که با در بسته مواجه شدیم.
_بچه ها استاد اومده؟
دریا:بدبخت شدیم
درسا اروم درو باز کرد و کلشو اورد بیرون و گفت استاد نیومده!
با حرف درسا ،من و دریا سریع درسارو هل دادیم و یکدفعه سه تامون وارد کلاس شدیم.
یهو دریا و درسا با هم گفتند:سـلام!
یهو یکی از پشت سرمون با صدای مردونه ای گفت:صبح بخیر خانوما
برگشتیم پشت سرمون و نگاه کردیم که با یک مرد سی و دو سه ساله مواجه شدیم.
درسا اهسته گفت:استاده؟
استاد:بله استادم!شماها دانشجویید؟
دریا اهسته تر گفت:خدای من!چه گوش های تیزی داره
استاد:ترم چندید؟
سه تایی باهم گفتیم:ترم یک!
استاد:این چه طرز اومدن داخل کلاس هست؟
درسا:ببخشید استاد،برای اینکه دیر اومدیم، استرس داشتیم و گفتیم تا استاد تشریفشون و نیاوردن سریع بیایم داخل!
بعد سه تایی همزمان سرامون و عین بچه های خطاکار انداختیم پایین و منتظر جواب استاد شدیم.
استاد:این دفعه چون روز اوله شماهام ترم اولین نادیده میگیرم ولی دفعه بعدی وجود نداره!
دریا:باشه استاد ببخشید!
دریا بیخیال راهش و کشید و به سمت میزای خاای کلاس رفت.
استاد:کجاخانم؟من گفتم بشینید؟
دریا:خب میخواستین بگین من زودتر انجامش دادم!
استاد:بیرون!
دریا همینجور خیره خیره نشسته بود که با اشاره من و درسا بلند شد.اومد کنارمون وایستاد که استاد گفت:گفتم بیرون...
سه تامون رفتیم سمت در که استاد با دستش به دریا اشاره کرد و گفت:فقط اون خانم برن بیرون شما دوتا برید بشینید.
با حرف استاد،درسا برای دریا بای بای کرد و رفت نشست.
دریا خیلی ریلکس رفت بیرون و محکم درو بست.با چشمایی که یقین داشتم چهار تا شده به حرکات این دوتا خیره شدم.به خودم اومدم و سریع رفتم کنار درسا نشستم...استاد شروع کرد به معرفی خودش:بنده صابری هستم،این ترم شما فقط یک درس با من دارید.
بعد من کلاس نیاید لطفا که بد برخورد میکنم!