پارت سی ام:
پیت با حرف های بولین به فکر فرو رفت او باید عشق را در تک تک سلول های بدنش بر زبانش،نگاهش و تمام لحظات زندگی اش جاری می کرد تا دنیا نیز همین عشق را به او هدیه دهد.
"دو ماه بعد"
او صبح ها وظایفش در خانه را که شامل جارو زدن،ظرف شستن،لباس شستن و گرد گیری میشد را انجام می داد گاهی رُزالی هم به او کمک می کرد تا پیت زودتر به کاری که اریک برایش جور کرده بود برسد،کارگری را از اریک یاد گرفته بود و چون شهر در حال گسترش بود می توانست هر جا بخواهد کار پیدا کند بعد از آن هم به خانه می آمد و رزالی به او خواندن و نوشتن یاد میداد.
وقتی پیت دیر از سر کار بر می گشت رزالی نگرانش میشد و بیدار می ماند تا او بیاید و از پشت پنجره نگاهش می کرد تا به کلبه اش برود بعد می خوابید نمی دانست شام خورده است یا نه گرسنه است یا نه؟!...اما حیف که نمی توانست از او بپرسد حتی نمی توانست آشکارا نگرانش باشد...
احساسات رزالی هم درگیر پیت شده بود دوستش داشت اما می ترسید زیرا رازی داشت که این عشق می توانست پرده از آن بردارد
روز کریسمس آقای بولین کل خانه را چراغانی کرد و دوستان و آشنایان و حتی خانواده ی نگهبان و دختر خاله اش و اریک و همسرش و تمام زن و شوهر ها و معشوقه هایی را که می شناخت به یک مهمانی بزرگ دعوت کرد.
پس از اینکه افراد سال نو را به هم دیگر تبریک گفتند برای رقص به حیاط رفتند فضای خالی بزرگی که بین درختان بود و قسمتی از آن را میز و صندلی چیده بودند،زمین چمنی ای که برای رقص بود و پیانویی که گوشه ای دیگر از آن قرار داشت و یک مرد برای نواختنش روی صندلی نشسته بود.
پیت با حرف های بولین به فکر فرو رفت او باید عشق را در تک تک سلول های بدنش بر زبانش،نگاهش و تمام لحظات زندگی اش جاری می کرد تا دنیا نیز همین عشق را به او هدیه دهد.
"دو ماه بعد"
او صبح ها وظایفش در خانه را که شامل جارو زدن،ظرف شستن،لباس شستن و گرد گیری میشد را انجام می داد گاهی رُزالی هم به او کمک می کرد تا پیت زودتر به کاری که اریک برایش جور کرده بود برسد،کارگری را از اریک یاد گرفته بود و چون شهر در حال گسترش بود می توانست هر جا بخواهد کار پیدا کند بعد از آن هم به خانه می آمد و رزالی به او خواندن و نوشتن یاد میداد.
وقتی پیت دیر از سر کار بر می گشت رزالی نگرانش میشد و بیدار می ماند تا او بیاید و از پشت پنجره نگاهش می کرد تا به کلبه اش برود بعد می خوابید نمی دانست شام خورده است یا نه گرسنه است یا نه؟!...اما حیف که نمی توانست از او بپرسد حتی نمی توانست آشکارا نگرانش باشد...
احساسات رزالی هم درگیر پیت شده بود دوستش داشت اما می ترسید زیرا رازی داشت که این عشق می توانست پرده از آن بردارد
روز کریسمس آقای بولین کل خانه را چراغانی کرد و دوستان و آشنایان و حتی خانواده ی نگهبان و دختر خاله اش و اریک و همسرش و تمام زن و شوهر ها و معشوقه هایی را که می شناخت به یک مهمانی بزرگ دعوت کرد.
پس از اینکه افراد سال نو را به هم دیگر تبریک گفتند برای رقص به حیاط رفتند فضای خالی بزرگی که بین درختان بود و قسمتی از آن را میز و صندلی چیده بودند،زمین چمنی ای که برای رقص بود و پیانویی که گوشه ای دیگر از آن قرار داشت و یک مرد برای نواختنش روی صندلی نشسته بود.