پارت بیستم:
برای مثال افرادی که همزمان با او به دنیا می آمدند ۳۶۵ یک و۳۶۵دو و به همین ترتیب نام گذاری می شدند و کسانی که بعد از او به دنیا می آمدند مثل اعداد یکی به آن ها اضافه میشد ۳۶۶،۳۶۷،۳۶۸و...
آنجا حتی در رویاهایش خانه هایی به این زیبایی نمی دید که بخواست آرزوی داشتنش را داشته باشد چون آنجا خانه های همه،نوعی سفینه ی فضایی بودند و آنجا خانه هایی با گچ و سیمان،چوب و آجر...معنایی نداشت ولی الان می توانست خانه ای آرامش بخش ببیند و داشته باشد نمی دانست تا کی ولی مهم این بود که حال می توانست داشته باشد...
دستگیره ی طلایی رنگ را با دستش لمس کرد و سپس کلید را از جیبش خارج و در را با احتیاط باز کرد اول سرکی کشید و بعد به داخل رفت و دستش را برای پیدا کردنِ کلیدچراغ روی دیوار چرخاند و بعد چراغ را روشن کرد.
هالی کوچک با یک دست مبلِ کرمی و سبز رنگ و میزی شیشه ای که قسمت بالای هال قرار داشت، آشپزخانه ای که با اپن به هال وصل بود، دری که کنار آشپزخانه قرار داشت و در هال، باز می شد اتاق خواب بود،با لبخندی دراتاق خواب را باز کرد.
اول از همه تخت دونفره ای که زیر پنجره قرار داشت توجهش را جلب کرد،همه چیزِ این اتاق از دیوارهایش گرفته تا کمد دیواری و کتابخانه و تخت خواب و پنجره اش همه لیمویی و زرد رنگ بودند،رنگش را دوست داشت.
درِ کمد لباس ها را باز کرد انواع لباس های رسمی و غیر رسمی و خواب با رنگ های مختلف در آن گذاشته بودند دیگر مجبور نبود همیشه یک مدل لباس بپوشد حالا با دیدن کتاب هایی که در قفسه ی کتابخانه ی کوچکش قرار داشتند و نقاشی های قشنگ و رنگارنگی روی آن ها بود دلش می خواست خواندن و نوشتن بیاموزد.
برای مثال افرادی که همزمان با او به دنیا می آمدند ۳۶۵ یک و۳۶۵دو و به همین ترتیب نام گذاری می شدند و کسانی که بعد از او به دنیا می آمدند مثل اعداد یکی به آن ها اضافه میشد ۳۶۶،۳۶۷،۳۶۸و...
آنجا حتی در رویاهایش خانه هایی به این زیبایی نمی دید که بخواست آرزوی داشتنش را داشته باشد چون آنجا خانه های همه،نوعی سفینه ی فضایی بودند و آنجا خانه هایی با گچ و سیمان،چوب و آجر...معنایی نداشت ولی الان می توانست خانه ای آرامش بخش ببیند و داشته باشد نمی دانست تا کی ولی مهم این بود که حال می توانست داشته باشد...
دستگیره ی طلایی رنگ را با دستش لمس کرد و سپس کلید را از جیبش خارج و در را با احتیاط باز کرد اول سرکی کشید و بعد به داخل رفت و دستش را برای پیدا کردنِ کلیدچراغ روی دیوار چرخاند و بعد چراغ را روشن کرد.
هالی کوچک با یک دست مبلِ کرمی و سبز رنگ و میزی شیشه ای که قسمت بالای هال قرار داشت، آشپزخانه ای که با اپن به هال وصل بود، دری که کنار آشپزخانه قرار داشت و در هال، باز می شد اتاق خواب بود،با لبخندی دراتاق خواب را باز کرد.
اول از همه تخت دونفره ای که زیر پنجره قرار داشت توجهش را جلب کرد،همه چیزِ این اتاق از دیوارهایش گرفته تا کمد دیواری و کتابخانه و تخت خواب و پنجره اش همه لیمویی و زرد رنگ بودند،رنگش را دوست داشت.
درِ کمد لباس ها را باز کرد انواع لباس های رسمی و غیر رسمی و خواب با رنگ های مختلف در آن گذاشته بودند دیگر مجبور نبود همیشه یک مدل لباس بپوشد حالا با دیدن کتاب هایی که در قفسه ی کتابخانه ی کوچکش قرار داشتند و نقاشی های قشنگ و رنگارنگی روی آن ها بود دلش می خواست خواندن و نوشتن بیاموزد.