-
- ارسالات
- 384
-
- پسندها
- 404
-
- دستآوردها
- 63
*توهان*
با بچه ها رفتیم رستوران اما همش یه حسی تو وجودم میگفت چرا مهدخت و تنها خونه گذاشتیم
همه درحال بگو بخند بودن و سر به سر افسون و میران میزاشتن شماره مهدخت و گرفتم گوشیش خاموش بود لعنتی با صدای میران سعی کردم افکار منفی رو از ذهنم دور کنم
میران:اقا یه سوال من که ابراز علاقه کردم افسون خانم نباید ابراز علاقه کنه؟
افسون:که ابراز علاقه میخوای اره؟
میران:بله که میخوام
افسون :خیله خی الان ابراز علاقه میکنم
افسون صندلیشو کشید عقب و از جاش بلند شد که میران گفت
میران:چیکار میکنی
اما افسون بدون توجه به میران شروع کرد به فرانسوی حرف زدن و گفت که
افسون:مردم این مردی که کنار من وایستاده تموم جون و زندگیه منه و تک تک نفسام به وجودش وصله
همه توی رستوران کف زدن براشو میران تو اغوشش کشید
فکر نمیکردم دخترا فرانسوی بلد باشن اما انگار افسون بلد بود
داشتیم حرف میزدیم که رعد و برق بلندی زد
مشغول غذا خوردن بودیم که دوباره یه رعد و برق دیگه زد که یهو باران گفت
باران:هیعییییی بدبخت شدیم
اتردین:چرا چیشده مگه
باران:مهدخت فوبیای رعد و برق داره
باشنیدن این حرفش روح از تنم رفت مثل فشنگ از جا پریدم و به سمت بیرون رستوران دویدم زیاد از خونه دور نشده بودیم با تمام توانم شروع کردم به دویدن
با بچه ها رفتیم رستوران اما همش یه حسی تو وجودم میگفت چرا مهدخت و تنها خونه گذاشتیم
همه درحال بگو بخند بودن و سر به سر افسون و میران میزاشتن شماره مهدخت و گرفتم گوشیش خاموش بود لعنتی با صدای میران سعی کردم افکار منفی رو از ذهنم دور کنم
میران:اقا یه سوال من که ابراز علاقه کردم افسون خانم نباید ابراز علاقه کنه؟
افسون:که ابراز علاقه میخوای اره؟
میران:بله که میخوام
افسون :خیله خی الان ابراز علاقه میکنم
افسون صندلیشو کشید عقب و از جاش بلند شد که میران گفت
میران:چیکار میکنی
اما افسون بدون توجه به میران شروع کرد به فرانسوی حرف زدن و گفت که
افسون:مردم این مردی که کنار من وایستاده تموم جون و زندگیه منه و تک تک نفسام به وجودش وصله
همه توی رستوران کف زدن براشو میران تو اغوشش کشید
فکر نمیکردم دخترا فرانسوی بلد باشن اما انگار افسون بلد بود
داشتیم حرف میزدیم که رعد و برق بلندی زد
مشغول غذا خوردن بودیم که دوباره یه رعد و برق دیگه زد که یهو باران گفت
باران:هیعییییی بدبخت شدیم
اتردین:چرا چیشده مگه
باران:مهدخت فوبیای رعد و برق داره
باشنیدن این حرفش روح از تنم رفت مثل فشنگ از جا پریدم و به سمت بیرون رستوران دویدم زیاد از خونه دور نشده بودیم با تمام توانم شروع کردم به دویدن