• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
*کمند*
خدا امروزو بخیر کنه اون دوتا که اهل لباس باز پوشیدن نبودن امروز کویت کردن و رفتن بیرون ولی من میدونم قصدشون حرص دادن اتردین و توهانه از وقتی رفتن بیرون این دوتا مثل برج زهر مار رو مبل نشستن و خیره شدن به تلویزیون
خدا به داد اون دوتا برسه من که لا اخم اینا دارم به خودم میشاشم برگشتم و اروم زیر گوش آراد گفتم
کمند:میگم آرادی این دوتا چرا همچینن؟
آراد:خانمم اگه منم تو رو با اون تیپ ببینم که میخوای بری بیرون صد درصد از اینا بدتر میشم
کمند:خب قضیه منو تو فرق داره منو تو همو میخوایم ولی اونا چی؟
همه هدفم حرف کشیدن از زیر زبون آراد بود
با انگشتش زد رو نوک بینیم و گفت
آراد:اگه فک کردی من دوستامو لو میدم سختدر اشتباهی کوچولو
کمند:اِ باز تو به من گفتی کوچولو؟
آراد:خب کوچولویی دیگه
کمند:باز بگم کوچولو اونجاته یا خودت خبر داری
آراد:منم گفتم میخوای ازش رو نمایی کنم تا ببینی کوچولوعه یا نه
با مشت زدم تو بازوش و گفتم
کمند:خیلی بدجنسی
مشتمو تو دستش گرفت و بوسید و گفت
آراد:کی برگردیم ایران من بیام خواستگاری و زودتر مال خودم بکنمت
کمند:از کجا معلوم جواب بله بدم
آراد:برو پدر سوخته شما جرعت داری جواب بله نده
کمند:اگه بله ندم چیکار میکنی؟
آراد:میخوای الان بریم تو اتاق عملی نشونت بدم چیکار میکنم
کمند:هییییی خیلی بی حیایی اراد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
آراد:خانمم اینا عادیه دیگه
کمند:به خدا آراد یه کلمه دیگه از این چرتو پرتا بگی خونت حلاله
آراد:حالا تو جوش نزن شیرت خشک میشه بچم گشنه میمونه
کمند:تو کجا ها هم فک کرده
آراد:بله من تازه اسم بچه ها مم انتخاب کردم
کمند:اِ نه ماه من سر دلم بکشم بعد تو اسم بزاری نخیر خودم اسمشونو میزارم
اراد:اگه پسر باشه کیان اگه دختر باشه ارام
کمند:حالا یه جور میگه انگار من حاملم حالا بگو ببینم دختر دوست داری یا پسر؟
آراد:دختر
کمند:ولی من پسر دوس دارم اونم یه پسر شبیه تو تا هروقت نبودی پیشم بشینم یه دل سیر نگاهش کنمآراد:منم یه دختر میخوام شکل تو تا دوتا از تو رو داشته باشم
افسون:خاک تو سرت میران یکم از این دوتا کفتر عاشق یاد بگیر
با تعجب برگشتیم که دیدیم میران و افسون پشت سرمونم
کمند:از کی اینجایین؟
افسون:از اون موقع که درباره سالار بحث میکنین
کمند:سالار کیه دیگه
با این حرفم ۳ تایی زدن پق زیر خنده و افسون بریده بریده گفت
افسون:سالار ...سالار هم...سالار همون چیزیه که یک ساعته به اراد میگی کوچولویه
هیییینی کشیدم و سرمو از خجالت انداختم پایین که تو یه جای گردم فرو رفتم و فهمیدم اراد بغلم کرده
اراد :چیکار دارین خانوممو دلش خواسته درمورد چیز شوهرش نظر بده
افسون:خدا خوب درو تخته رو باهم جور کرده یکی از یکی با ادب تر و کم رو تر
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
کمند:بله دلتم بخواد
*آتردین*
میوونم باهاش چیکار کنم دختره خیره سر پا شده با تاپ شرتک رفته پاریس گردی اخ باران خونت حلاله بزار برگردی دارم برات اِ اِ دختر پرو برگشته میگه به توچه اخ بزار پات برسه به خونه قیمه قیمت میکنم شلغم
داذم برات باران خانوم کلافه دستمو غرو کردم
تو موهام
که میران باخنده اومد کتارم نشست
میران:چی شده داداشچرا کلافه ای
میدونست دلیله عصبانیتمو اما اینجوری میگفت که حرصیم کنه
اتردین:تویی که میدونی چی ورت و پرت میپرسی
مبران :حالا خودتو عصبانی نکن الکی
اتردین :حالا بزار یه بار افسون با اون ریخت لباس بره بیرون اون موقع منم بت میگم عصبانی نشو الکی
اخم کردو بلند شد رفت
از واکنشش خندم گرفت ولی بقدری عصبی بودم که نیمچه لبخندم نزدم
...........................
*افسون*
میگم میرانی
میران:جونم
افسون:از کی فهمیدی دوسم داری؟
میران:وقتی تو تولد شبنم گردنمو گاز گرفتی
افسون:حقت بود تا دیگه بدون اجازه بوسم نکنی
با زدن این حرفم خم شد روم و لبامو عمیق بوسید
میران:دیدی الانم بی اجازه بوست کردم
یهو سرموبردم سمت گردنش اونکه فکر کرده بودمیخواد بازم گازش بگیرم گفت
میران: ببخشید از این به بعد اجازه میگیرم گاز نگ.....
ادامه حرفش با بوسیده شدن شاهرگش توسط من نصفه موند
میران:تو چ..تو چیکار کردی
افسون:معلومه اقامونو ماچ کردم یعنی این حقو ندارم
میران:چرا ولی به فکر قلب منم باش با باطری کار میکنه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
*از زبان مهدخت*
باران:هوی مهدخت گور به گور کله صبح منو اوردی پارک الان چه کنیم؟
مهدخت:ببین ما تا ۱۲ شب خونه برو نیستیم فهمیدی؟
باران:این حرفو کسی میزنه که تا شب برنامه داره نکه ما تا الان میخواد ول بچرخیم
مهدخت:پاشو بریم پاریس گردی
باران:حله بریم
دوتایی بلند شدیم و شروع کردیم به راه رفتن اصلا از پام فراموش ‌کرده بودم الان دردش شروع شده بود اما بیخیال میگرفتم خودمو
نمیخواسنتم کوتاه ببام توهان باید به خودش میومد خسته شدم دیگه از اولین باری که دیدشم یعنی ۷ ماهه پیش غرقش شدم اما هیچ حرفی نزده با کاراش میگه دوست دارم با حرفاش میجزونم واقعا گیج شدم دیگه
باران:هوی مهدخت بیا بریم کافی شاپ
مهدخت:باش بریم
باران:پیاده بریم
مهدخت:اره بریم
پام درد میکرد شدید ولی سعی میکردم به رو خودم نیارم
تا شب با باران برا خودمون دور زدیم تا ساعت شد۱۲ و ما راه خونه رو در پیش گرفتیم
درد پام خیلی شدید و بود و سوزشش قابل توصیف نبود
به خونه رسیدیم
مهدخت:باران اشهدتو‌بخون
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
باران:من اماده مردن هستم
مهدخت :خوبه
دراپارتمان باز بود وارد شدیم و رفتیم سوار اسانسور شدیم و رفتیم طبقه ۳
از اسانسور پیاده شدیم و وارد راهرو شدیم رسیدیم دم در تا خواستیم کلید بندازیم با شنیدن صدای داد روح از تنمون رفت
صدای داد توهان بود که میومد داشت میگفت
توهان:دِ آخه مگه کدوم گوری رفتن که تا ساعت ۲۴ عقلشون نکشیده گمشن بیان خونه
اتردین:من میدونم باهاش چیکار کنم دتتره خیره سرو با ارایش و لباس کوتاه میری بیرون به قبرستون تا ساعت ۱۲ شب بیرون بودن چه صیغه ایه
مهدخت:باران من میگم صحنه رو ترک کنیم
باران:موافقم اگه الان بریم تو جنازمونو باید جمع کنن
دوتایی عقب گرد کردیم داشتیم پاورچین پاورچین عقب میرفتیم که یهو در خونه باز شد ماهم برنگشتیم که یهو صدا توهان اومد
توهان:به به میبینم بالاخره اومدین
باور کنین این نوع اروم حرف زدن ارامش قبل طوفانه
سعی کردم خودمو نبازم
اروم برگشتم و بی پروا تو چشاش زل زدم و گفتم
مهدخت:ما باید به شما جواب پس بدیم
با این حرفم یورش اورد سمتم و گفت
توهان من تو رو ادمت میکنم
مچ دستمو گرفت و کشید
مهدخت:هووووی ول کن دستمو عمو چته وحشی بازی در میاری
توهان:وحشی بازی در میارم اره ؟یه بلایی به سرت در بیارم که بفهمی ته وحشی بازی کجاست
سوار اسانسور شدیم و از خونه زد بیرون دست منم دنبال خودش میکشید معلوم بود خیلی عصبیه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
در ماشینو باز کرد و منو پرت کرد تو ماشین و درو بست خودشم سوار شد تا خواستم پیاده شم قفل مرکزی رو زد
مهدخت:معلومه چته به تو چه من چیکار میکنم ها، تو چیکاره منی دلم میخواد برم تا نصف شب بیرون دلم میخواد برم ه*ر*ز بپرم به تو چه ک.....
با تو دهنی کع بهم زد حرفم نصفه موند
دادی زد که رگ گردنش برجسته شد
توهان:ببن دهنتو تا دهنتو ج*ر ندادم حالیت میکنم که من کیتم امشب شب اخرته
ازش میترسیدم واقعا تو اون حالت ترسناک بود اشکام صورتمو خیس کرده بود لعنت بهت توهان محتشم من دختری که کسی اشکمو ندید دوباره دارم جلو توعه نامرد اشک میریزم
جلو یه هتل نگه داشت اومد دستمو گرفت و پیادم کرد
مهدخت:منو کجا میبری،چه مرگته تو
رفتیم تو هتل انگار میشناختنش که بدون چیزی کلید بهش دادن منو سوار اسانسور کرد و رفتیم طبقه بالا رسید به اتاق مورد نظرش درو با کلید باز کرد و منو پرت کردتو
در اتاق و بست و قفل کرد
مهدخت:داری چه غلطی نیکنی برا چی منو اوردی تو این هتل خراب شده
اونشب انگار توهان نبود و یکی دیگه جاش بود انگاری کر شده بود و صدای منو نمیشنید
اومد سمتم منم عقب عقب میرفتم تا پام به لبه تخت گیر کرد و پرت شدم رو تخت
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
توهان خیمه زد روم دستامو گذاشتم رو قفسه سینم و سعی کردم از خودم دورش کنم
توهان:امشب حالت میکنم من کیتم.
با زدن این حرف لباشو گذاشت و بی محابا شروع کرد به بوسیدن لبام تمام عصبانیتش و سر لبام خالی میکرد با گازاییی که وحشیانه میگرفت
گازایی که میگرفت محکم بود حالم از خودم بهم میخورد که انقدر ضعیف بودم و نمیتونستم از خودم دفاع کنم نفس کم اورد و دست از سر لبام بر داشت و حالا لاله گوشمو به دندون گرفت
مهدخت:داد..دار.داری.چیکا...ر.میکن...ی‌
اما اون بدون توجه به من کار خودشو میرد تقلا کردم با دستام از خودم دورش کنم که دستامو برد بالای سرم و محکم گرفت
از روم بلند شد
مهدخت:تو چه مرگت شده داری چه غلطی میکنی اما انگار کر شده بود و نمیشنید پیرهنشو از تنش کند با دیدن بدن لختش جیغ خفیفی کشیدم و دستامو روی چشمام گذاشتم دوباره روم خیمه زد و لباسای منو در اورد اشکام صورتمو خیس کرد حالم از اینکه دختر بودم و زورم بهش نمیرسید بهم خورد حالم از توهانم بهم خورد از نامرد بودنش اونشب شب مرگم بود و من برای همیشه مردم.......
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
چشمام و باز کردم و با دیدن خودم تو اون وضعیت تمام اتفاقای دیشب مثل فیلم از جلو روم رد شد تمام التماسایی که بع توهان کردم اما اون کر شده بود و با تمام بی رحمیش دخترو نگیمو ازم گرفت
برگشتم و با دیدن بدن برهنش حالم بد شدو تمام محتویات معدم به سمت دهنم هجوم اورد از رو تخت بلند شدم که دردی زیر دلم پیچید که باعث شد جیغ خفیفی کشیدم و به سختی خودم و به دسشویی رسوندم با دیدن کبودی های بدنم اوق زدم حالم ازت بهم میخوره توهان محتشم اشکام کل صورتمو پر کرد
از دسشویی اومدم بیرون توهان رو تخت خواب بود با دیدن صورتش حالم ازش بهم خورد دیگه تفم تو روش نمیندازم حالا با این مهره ننگ که رو پیشونیم بود چه کنم چجوری برم پیش مامانم و بگم اون دختری که از نجابتش حرف میزدی رو سیاهت کرد برم به بابام بگم اون دختری که پاک بودنش ورد زبونت بود دیگه پاک نیس به دانیال بگم اون خواهرت که با افتخار از حجب و حیا و پاکیش حرف میزدی با یه مرد غریبه که هیچ نسبتی باهاش نداش دخترونگیشو از دست داد
هق زدم و رو زمین افتادم توهان یهو از خواب پرید با دیدن خودش تو اون وضعیت چشماش گرد شد اما وقتی منو دید انگار نمام اتفاقات یادش اومد بلند شد اومد سمتم و گفت
توهان:م...من...ممه‌..مهدخت...
جیغی کشیدم و داد زدم
مهدخت:حالم ازت بهم میخوره به توام میگن مرد تو نامرد ترین مرددنیایی اومد سمتم و تو بغلش گرفتم با مشتام به سینش میزدم و میگفتم
مهدخت:توی ناسزا کسافتی که دیشب مردونگیتو ثابت کردی مگه من چیکارت کردم نامرد جیغ های هستریک میکشیدم و اون سعی میکرد ارومم کنه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
توهان:اروم باش مهدخت میدونم اشتباه کردم کارم غلط بود ولی عقدت میکنم
میون گریه مثل دیوانه ها خندیدم
مهدخت:ببین اقای محتشم گووووورتو از زندگیم ببر بیرون دیگه نمیخوتم یه لحظم چشم به چشمات بخوره تو لیاقت عشق پاک منو نداشتی خاک تو سر من که عاشق یه ناسزا بی همه چیز مثل تو شدم
توهان:تو...تو چی گفتی؟عا...عاشقمی؟
مهدخت:هه بودم من خر عاشقت بودم اما الان منفور ترین فرد زندگیمی
پرتش کردم اونور و بلند شدم لباسامو تنم کردم
اومد پشتم و گفت
توهان:داری چ....
بقیه حرفش با سیلی که بهش زدم تو دهنش موند صورتش به سمت راست چرخید
مهدخت:تُف تو مردونگیت
اشکام دوبارع راه خودشونو پیدا کردن از اون هتل کذایی زدم بیرون سوار تاکسی شدم و بهش گفتم توی شهر بچرخه اشکام میریخت من از پنجرا خیره این شهر بودم ای کاش بابام نمیزاشت بیام ای کاش خانوادم بهم اعتماد نداشتن که الان شرمندشون باشم درد دلم و فراموش کرده بودم باید بگم درد قلبم اونقدر زیاد بود که درد دلم حس نشه
قلبم درد داشت که مردی که عاشقانه میپرستیدمش با نامردی تمام بهم مزاحمت کرد هیچوقت نمیبخشمت توهان محتشم
*باران*
دلم برا مهدخت شور زد وقتی توهان از خونه بردش بیرون خیره رفتنشون بودم که یهو دستم از پشت کشیده شد برگشتم با چهره برزخی اتردین روبه رو شدم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
اتردین:تا الان کدوم قبرستونی بودی ها
باران:صداتو برا من بلند نکن ها
اتردین:دِ اخه لامصب دوتا دختر تا ااین موقع شب چه گوهی میخوردین دارم دیوونه میشم
باران:گوهو تو میخوری که برامن رگ گردن باد میکنی
اتردین:نزار دست روت بلند کنم باران
باران:همین یه کارو نکردی دیگه همونم بکن تا مردونگیت مشخص شه
اتردین:مثل بچه ادم بگو کجا بودین
باران:چرا باید به تو جواب پس بدم
یهو داد زد و گفت
اتردین:چون دووووووست دارم
باران:تو...تو‌...توچی گفتی؟
اتردین:اره درست شنیدی من دوست دارم دیوونتم
باران:تو..د.اری..درو..غ.میگی
اتردین:اخه مگه دوست داشتنم راست و دروغ میخواد لعنتی هااااا
باورم نمیشد اشکام صورتمو خیس کرده بودن اون با عصبانیت نفس نفس میزد منم فقط اشک میریختم
اتردین:چیه چرا گریه میکنی هاا
هق هقم بلند تر شد که یورش اورد سمتم و بازو هامو محکم گرفت تو دستاشو تکونم میداد
اتردین:نریز لنعتی نریز این اشکا رو تو شیشه عمرمی هرکدوم
از این اشکا ۱۰سال عمرمو کم میکنه نکن
باران:ولی..ولی من دوست ندارم(دلم میخواست بهم بگه که منو عاشق خودش میکنه اونقدر براش مهم لاشم که هرکار بکنه اما وقتی فهمید دوسش ندارم چیکار کرد؟)
یهو پرتم کرد تو اتاق که افتادم رو زمین
باران:ات..ر.دی..ن آیییی
اتردین:چیه هاا چیه موقعی که بیرون ول میچرخیدی و ه*ر*ز میپریدی من اینجا داشتم دیوونه میشدم الان حقته انقدر بزنمت که جون بدی زیره دستم الان اومدی و میگی دوسم نداری؟
با لگد محکم زد به شکمم که تو خودم جمع شدم جیغ کشیدم
اتردین:خفه شو دهنتو ببند حیفه عشقم برای تو حیف
باران:نکن..ات..رد..ین تو..تو هم..ش .نقشته‌..تو...منو‌‌....دوست.ندا..ری
اتردین:هرجور دوست داری فکر کن چون برام مهم نیس دیگه تنها کاری که الان برام مهمه شکنجه دادن توعه عشقم
ترسیده بهش نگاه کردم میخواست چیکار کنه با چشمای قرمز و لبخنده مرموزی بهم نگاه میکرد
باران:میخوای چیکا..ر کنی..هاااا
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین