• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
اتردین:نمدونم تو میخوای چطور باشه
باران:تو تو که ...میگفتی..من شیشه‌...عم..رتم حالا میخوای کتک بز..نیم
اتردین:هرچقدرم که عاشقت باشم بخودم مربوطه و هرکاریم باهات میکنم بازم به خودم مربوطه فهمیدییییی
سرمو با ترس تکون دادم
باران:من ...من
اتردین:تو چی هااا تو چیی
باران:نمیزارم کاری کنی باهام
اتردین:هه مگه دسته توعه توعه کوچلو میخوای جلوی منو بگیری
باران:ار...هه
اتردین امتحانش ضرری نداره میگم که اولش یکم حال کنیم بعد شکنحه کنیم هوم
باران :م..منظ..ورت چیه
اتردین :الان خودت میفهمی
و اومد سمتم پاشدم نشستمو عقب عقب رفتم که پشتم خورد به پایین تخت خم شد و خواست بلندم کنه که جیغ کشیدم که مساوی با یه توگوشی شد با گریه بهش نگاه میکردم که بلندم کرد و رواخت گذاشتم دستو پامیزدم که مانع کارش شم اما سفت چسبیده بود منو و درازم کردو شروع کرد به بوسیدن لبامو من فقط گریه میکردم تقلا میکردم که از دستش دربیام اما اون با دستاش کمرمو فشار میداد با فکری که به ذهنم رسید دستمو کردم تو موهاش که فکر کرد دارم همراهی میکنم خودم اماده کردم موهاشو چنگ زدمو لباشو گاز گرفتم که ازم جدا شدو داد زد رو تنم نشست تا نتونم بلند شم
باران:اترد..ین..نک.ن
اتردین:دوست دارم بتوچه
و بعد سرشو کرد تو گردنو گاز محکمی ازش گرفت که جیغی کشیدم اما اون بی توجه به جیغام فقط گاز میگرفت
با تمام وجودم داد زدم و کمک خواستم که سرشو اورد بالا محکم دوبار زد تو گوشم
که هوش از سرم پرید
اتردین:دختره ی ه*ر*ز*ه تا این موقع شب کعلوم نیست با چند نفر ناسزا میزده حالا اینجا ادا در میاره
چشامو با درد بستم چقدر بی حیا بود که اینطور بهم ننگه بدکاره گی میزد تو خودم جمع شدم گریه کردم صورتم بشدت میسوخت و با ریختن اشکا روشون بیشتر میشد سوزششون
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
*اتردین*
با دیدنش که تو خودش جمع شده بود انگار یکی به دلم چنگ زد من چیکار کردم؟
کسی رو که دیوونه وار میپرستیدم زدم چرا چونکه گفت دوسم نداره؟
همش تقصیره اون نیکی ناسزا تمام این لحظع ها مثل همون موقعست زمانی که بهوش اومدم و اومد بهم گفت دوست ندارم و بعدم با پسرعمم از ایران رفت بهم شوک وارد شد وقتی باران گفت دوسم نداره
رفتم و کنارش زانو زدم و محکم تو بغلم گرفتم و رو سرش بوسه زدم
اتردبن:ببخشید خانمم غلط کردم الهی دستم بشکنه که روت بلند شد ببخش بارانم دست خودم نبود
باران:از..ازم..دورشو
اتردین:هیس چیزی نگو من غلط کردم دستم بشکنه که رو عشقم فرود اومد تو جون منی به خدا دست خودم نبود
باران:و..ولم..ولم کن
اتردین:هیس تو جات تا ابد همینجاست تو آغوش من
باران:من دو..دوست ندارم
اتردین:یه کار میکنم دوسم داشته باشی برات جبران میکنم بببخش فقط منو
باران:چطور...چطوری می..می خوای دردام...و..جبران..کن..کنی
اتردین:بزن هرچقدر زدمت دوبرابرشو بزن ولی ازم رو برنگردون من نبینم چشماتو دنیام خراب میشه
اتردین:مهلت بده فقط تو ۱ ماه برات جبران میکنم اونقدر برات روزا خوب میسازم که این روز نحس یادت بشه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
باران:ب..باشه...فقط..یک..ماه
اتردین:الهی من فدات بشم بارانم به خدا نوکرتم
دستامو دورش حلقه کردم و رو تخت گذاشتمش
باران:می...شه..بری بیرون
اتردین:چرا؟هنوز ازم دلخوری
باران:توقع نداری مثل یه حیوون کتکم زدی ببخشمت
اتردین:میخوای دلیل کارمو بدونی؟
باران:اوهوم
بالا سرش نشستم و شروع کردم به بازی کردن با موهاش و همونطور تمام قضیه نیکی رو بهش گفتم اینکه موقع احتمال اینکه فلج بشم ۵۰ درصد بود ولم کرد و رفت حالا که بهش واقعیت و گفتم انگار اروم تر شده بود
باران:هنوز به نیکی فکر میکنی؟
اتردین:به ولای علی و به سَر خودت قسم جز تو به کسی فکر نمیکنم
باران:باورت میکنم
خم شدم و بوسه عمیقی رو پیشونیش زد بهترین حس دنیا بود
اتردین:بارانم میدونی چرا من اومدم اصفهان
باران:نه چرا؟
اتردین:چون از همون روز اول دانشگاه حس کردم دارم عاشقت میشم رفتم اصفهان ازت دور بشم که تو هم دقیقا همون روز اومدی اصفهان انگار قسمت بوده از همون اولش من عاشقت بشم موقعی که نمدونستم مهراد داداشته وقتی میدیدم بغلت میکنه همش حرص میخوردم
نخودی خندید که دلم براش ضعف رفت
اتردین:یه چی بپرسم راستشو میگی
باران:بپرس
اتردین:چرا با شروین انقدر راحتی؟
باران:چون شروین برادر رضایی منه مامانم منو اونو باهم شیر داده
زدم رد نوک دماغش و گفتم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
باران:ب..باشه...فقط..یک..ماه
اتردین:الهی من فدات بشم بارانم به خدا نوکرتم
دستامو دورش حلقه کردم و رو تخت گذاشتمش
باران:می...شه..بری بیرون
اتردین:چرا؟هنوز ازم دلخوری
باران:توقع نداری مثل یه حیوون کتکم زدی ببخشمت
اتردین:میخوای دلیل کارمو بدونی؟
باران:اوهوم
بالا سرش نشستم و شروع کردم به بازی کردن با موهاش و همونطور تمام قضیه نیکی رو بهش گفتم اینکه موقع احتمال اینکه فلج بشم ۵۰ درصد بود ولم کرد و رفت حالا که بهش واقعیت و گفتم انگار اروم تر شده بود
باران:هنوز به نیکی فکر میکنی؟
اتردین:به ولای علی و به سَر خودت قسم جز تو به کسی فکر نمیکنم
باران:باورت میکنم
خم شدم و بوسه عمیقی رو پیشونیش زد بهترین حس دنیا بود
اتردین:بارانم میدونی چرا من اومدم اصفهان
باران:نه چرا؟
اتردین:چون از همون روز اول دانشگاه حس کردم دارم عاشقت میشم رفتم اصفهان ازت دور بشم که تو هم دقیقا همون روز اومدی اصفهان انگار قسمت بوده از همون اولش من عاشقت بشم موقعی که نمدونستم مهراد داداشته وقتی میدیدم بغلت میکنه همش حرص میخوردم
نخودی خندید که دلم براش ضعف رفت
اتردین:یه چی بپرسم راستشو میگی
باران:بپرس
اتردین:چرا با شروین انقدر راحتی؟
باران:چون شروین برادر رضایی منه مامانم منو اونو باهم شیر داده
زدم رد نوک دماغش و گفتم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
اتردین:خیلی نامردی
باران:میدونم
اتردین:پاشو بریم بیرون
باران:بیرون چرا؟
اتردین:می خوام مثل یه ادم عاشق با عشقم برم بیرون قدم بزنم
باران:من با این بدن آش و لاش الان میتونم به نظرت
اتردین:به مولا شرمندتم بارانم جبران میکنم
باران: همش ۱ ماه اگه میبینی الان دارم باهات خوب حرف میزنم خودم خواستم کوتاه بیام نمیخوام با کلکلای بچگونه خراب کنیم همه چی رو
اتردین:اخ من قربون این فهوم شعور بارانم برم
*توهان*
من چه غلطی کردم من چه گوهی خوردم خاک تو سرم کنن که انقدر پستم ادم به عشقش مزاحمت میکنه، اخ من چه مرگم شد دیشب یهو جرقه ای تو سرم زده شد دیروز وقتی رفتن بیرون من رفتم بیرون و یکم مشروب خوردم ولی مطمئنم م*س*ت نبودم
از اون هتل کذایی زدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم اون مغازه ای که مشروب گرفتم
از مغازه دار پرسیدم
توهان:اون مشروبی که به من دادید دیروز م*س*ت میکنه؟
مغازه دار:نه مستی اور نیست
توهان:پس چه حالتی بهت دست میده اگه یکم بخوری
مغازه دار:یکم و زیادش فرق نداره توش مایعی داره که باعث میشه کارات دست خودت نباشه
توهان:یعنی...
از مغازه زدم بیرون دستامو لای موهام فرو کردم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
گندی بود که زده بودم حالا نمیدونم باید چطوری جمعش کنم اصلا جمع نمیشه من با ارزشترین چیزشو ازش گرفتم دخترنگی هاشو گرفتم و خالا مثه سگ پشیمون من چطور به چشماش نگاه کنم از این به بعد با نگرانی و دلهره سواره ماشین شدمو به سمت خونه حرکت کردم
وقتی ماشینو پارک کردم طرفه آسانسور رفتم بعد از بیرون اومدن از اسانسور رفتم تو خونه که دیدم هیچکس تو پذیرایی نیس با سری پایین افتاده به سمته اتاقم رفتم که اتردین از اتاق باران اومد بیرون
توهان:تو اونجا چیکار میکردی
با اخم نگام کرد
اتردین:پس مهدخت کجاست
سرمو انداختم پایین
که ادامه داد توهان با تو ام کو مهدخت چیکارش کردی تو کجا بردیش اصلا
توهان:اتردین من.....
اتردین:تو چی چیکارش کردی
توهان:من اونو......من بهش...
اتردین:درست خرف بزن
توهان :هیچی بردمش یه هتل فقط سرش داد زدم همین
مشکوک بهم نگاه کرد
اتردین:همین؟
سرمو تکون دادم و رفتم تو اتاق خودمو رو تخت پرت کردمو به دشب فکر‌کردم دیوونه شده بودم نمیتونستم خودمو کنترل کنم ولی
لمس کردنه بدنش بهترین حسی بود که بهم میداد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
سرمو تکون دادم منو نگاه بجای اینکه الان ناراحت باشم به لذتش فکر میکنم
سرمو توی بالشت فرو کردم و چشامو رو هم فشار دادم اون بهم گفت عاشقم بوده یعنی من گند زدم به همچی با این کاره احمقانم تو فکر همین بودم که خوابم برد
★مهدخت★

با گریه به خیابونای پاریس نگاه میکردم مگه پاریس شهر عشق نیس پس چرا من اینطوری از عشقم ضربه خوردم
خدا میدونه که الان باران درچه حالیه
هنذفریمو برداشتم تا یکم اهنگ گوش کنم و اروم شم و برای بدبختیام گریه کنم
اهنگ سارن درد و انتخاب کردم چون بهم ارامش میدادو حرفه دله منو میزد
موزیکو پلی کردمو خودم زیر لب باهاش شروع کردم به خوندن و اشک ریختن
چقدر سنگتو به سینه زدم
پشتت هرچی که شد دراومدم
همون سنگاتو به سرم زدی
از خجالته من دراومدی
بیشتر از تنهایی از همدمه نامردت بترس
دلیله خنده و گریت یکیه مسخرست
اصلا میگذرمو میزنم زیره همچی
به من چه هرچی خواستمشو اون نخواستتم
توهم هرموقع به ما میرسی
همش گوشه کنایه میزنی
مگه دیواریو کوتاه تر از دیواره من پیدا نکردی که هعی لگد میزنی
روحه من چند وقتیه مرده
اون الان فکر میکنه برده
من از اینی میسوزم که دلم اخرش از عشقه خودش خورده
...........

به اینجا اهنگ که رسید اشکام بیشتر شروع بع ریختن کرد


بی صدا رفتم که این دردو بهت حالی کنم من اصلا نمیتونم باتو خدافظی کنم
این روزا میگذره این دردا فروکش میکنن
الانم خوبم چشام الکی شلوغش میکنن
من هنوز یادم اون نگاهه وحشیه تورو
الان سردی و بی حسو پر از تنفر و مگه‌
میشه بره از یاده من لمسه تنت
برقه چشمای قشنگتو حتی خوابیدنت
توهم هرموقع به ما میرسی
همش گوشه کنایه میزنی
مگه دیواریو کوتاه تر از دیوار من پیدا نکردی که هعی لگد میزنی
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
تا غروب بیرون فقط دور زدم راننده تاکسی اصلا هیچ حرفی نمیزدو فقط دور میزدو همینطور کاسبی هم میکرد دیگه خسته شده بودم انقدر توماشین گریه کردم ادرسه خونرو بهش دادم و بعد از رسیدن کرایه کله روزو بش دادم

......

درو باز کردمو رفتم تو که دیدم همه تو پذیرایین
چشم چرخوندم که توهانو دیدم نشسته داره سیگار میکشه حالم ازش بهم خورد سریع بدوبدو‌کردم رفتم تو اتاق که دخترا پشتم اومدن سریع رفتم دستشویی و هرچقدر اوق زدم هیچی نیومد چون از صبح هیچی نخورده بودم
با حالخ بد از دستشویی اومدم بیرونو خودمو انداختم رو تخت که دخترا دورم جمع شدن و هعی سوال میپرسیدن
اصلا دوست نداشتم موضورو بفهمن بعد از چند تا سوال فرستادم رفتن
با هزار تا فکر و حیال بلاخره خوابم برد

چشامو باز کردم هوا تاریک بود و از پذیرایی هیچ صدایی نمیومد
یه دفعه رعدو برق زد که جیغ کشیدم در باز شدو توهان اومد تو با وحشت بهش نگاه میکردم که اومد نزدیک
جیغغ کشیدم نیا نزدیک اما اون بدون توجه میومد جلو
بلند شدم که از دستش فرار کنم سریع گرفت منو تو بغلش جیغ میکشیدمو کمک میخواستم اما اون سرشو کزده بود تو کردنمو میبوسید
تقلا میکردم که از دستش خلاص شم اما اون سفت چسبیده بود منو و میخندید
پرتم کرد روی تخت و دستش رفت سمته شلوارش که با جیغی که زدم....
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
با ابی که رو صورتم ریخت شد از خواب پریدم
باران:حالت خوبه مهدخت
ترسیده بهشون نگاه کردم همشون بالا سرم بودن حتی اون ادمه چندش بهش با وحشت نگاه کردم که با نگرانی و پشیمونی بهم نگاه میکرد
کمند:مهدخت جان خوبی
با زم هیچی نگفتم به توهان خیزه شدم
افسون:مهدختت بگو حالت خوبه ما رو کشتی از نگرانی
با ترس برگشتم سمتشون سرمو بزور تکون دادم
مهدخت:خو...ب..م
توهان:ولی تو خوب نیسی
هه توقع داشت خوب باشم
با عصبانیت برگشتم سمتش و جیغ کشیدم
مهدخت:ارههه خووببب نیسممم بهه توو چههه اصلااا شایددذ منن خوااستتمم بمییرمم بهه تووو چههه هااا گگمششینن بیرون از اتاق برین بیرونننننن

باران:اروم باش مهدخت
مهدخت:نمیخواامم برییددد بیروون
توهان با نگاهه پشیمون و سرع پایین انداحته شده رفت بیرون پسرای دیگه هم رفتن که بلند شدمو دخترا رم از اتاق بیرون کردمو درو قفل کردم پایین در نشستمو به حاله خودم زار زدمو به بدبختیام فکر کردم از این به بعد میخواد چی بشه
توهان شده کابوسم
ینی دیگه نمیتونم بخوابم اخه این چی‌بود خدایا منو بکش چرا باید من انقدر زجر بکشم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
★باران★

با اخم رفتم سمته توهان
باران:چیکارش کردی هاااا همش تو خواب داست التماس میکرد که یکی نزدیکش نشه
توهان:من..من..کاری..نکر‌.دم..فقط...سر..ش داد زد..م
باران:سرش داد زدی که از صبح تا شب بیرون بود و وقتی اومد حالش بد شد شروع کرد بالا اوردن
خوبه همیشه سرش داد میزنی مهدخت دختری نیست که به راحتی اشکش دراد
سرشو انداخت پایین میدونستم یک کاری کرده داره ازم مخفیش میکنه دیگع تحمل نداشتم یدفعه ای داد زدم
باران:چییکااارششش کردییی عوضییی
اتردین :اروم باش باران جان
باران:نمیخوام اروم باشم باید بدونم خواهرمو چیکار کرده
کمتد:توهان سریع بگو چیکارش کردی که به این روز افتادع
افسون:وایی بحالت اگه روش دست بلند کردخ باشی
باران:د حرف بزن دیگه لعنتی
توهان با عصباتیت نفس نفس میزد یدفعه ای از کوره در رفت
توهان:ولللمم کنییننن یهه گووهیی خوورددم دیگهه خییلییی نگرانششینن برین ازز خودش بپرسین
و بعد رفت تو اتاقش و درو محکم کوبید
به سمته اتردین برگشتم با چشای اشکی بش نگاه کردم
باران:تو نمیدونی چیکار کردن
اتردین:نه به منم همینو گفت
قطره اشکی از چشم چکید که اتردین با انگشتش پلکش کردو منو کشید تو بغلش سرمو کذاشتم رو سینش و شروع کردم گریه کردن
اتردین:هیشش چرا گریه میکنی عزیزم
باران:وقتی میبینم مهدخت انقدر حالش بده نمیتونم خودمو نگه دارم
اتردین:قربونه احساساتی بودنت بشم من گریه نکن
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین