-
- ارسالات
- 113
-
- پسندها
- 510
-
- دستآوردها
- 93
#part57
-نه اصلا نیاز به زحمت شما نیست،خودمون کلی خلاقیتو فکرداریم بالاخره شماهم دانشجویین و همون رشته و دانشگاه پس فکرخودتون باشین!
ساشا:درسته کارمون باهم تموم نشده هنوز اولشه!
سری تکون دادم،تهدید میکنه منو خب بکن یبار من میزنمت سه تا دیگه از بقیه میخوری!
شام و دور هم خوردیم و بالاخره بعد یکساعت عزم رفتن کردن!
تو این یک ساعت منو ساشا همون تیکه بارون کردیم و از حرفا و تیکه هامون میسوختیم!
با خستگی خودمو به اتاقم رسوندم و مثل همیشه لباسامو هر کدوم به یه طرف پرت کردم و خودمو به پشت انداختم روی تخت!
داشت خوابم میبرد که یه موجود بیشعور که کسی نیست جز پگاه،خودشو انداخت تو!
_بابا من نمیدونم تو قراره پزشک شی؟
تو،شصتمو اوردم بالا و گفتم : اینم نمیشی ،من نمیدونم این سروش خل بود؟اومد تورو گرفت،چی دید توی تو که عاشقت شد؟!
اخه ابله ،اخه ناسزا ،اخه میمون کـ*ـون قرمز،نکبت من کپه مرگمو گذاشتم میخوام بکپم چرا عین گاو سرتو میندازی میای؟!
به والله تو ادم نیستی!
یه بند داشتم زر میزدمو اینارو در حالی میگفتم که سرم به پشت روی بالشت بودو پگاه و نمیدیدم!
ادامه دادم:خب حالا زرتو بزن!
چرا چیزی نمیگی؟
_لال شدی به حق پنج تن؟
دیدم بازم حرف نمیزنه سرمو اوردم بالا که پشمام ،برگام ،پرهام هر چی داشت و نداشتم ریخت!
به ترتیب مامان و سروش و پگاه وایسادن جلوم!
قیافه هاشون سرخ شده بود با این تفاوت که پگاه قیافش از عصبانیت سرخ بود ولی مامان و سروش ازخنده!
مامانم دستاشو اورد بالا به نشونه خاک تو سرت رفت بیرون!
سروش که قیافه پگاه و گفت:منم از حضورتون مرخص شم باهم خلوت کنید!
دستشو گذاشت روی شونه پگاه و گفت :عشقم اروم باش،نفس عمیق!
پره های دماغ پگاه بازو بسته میشد و همچنان به من خیره شده بود!
سروش برگشت سمتمو گفت:شب خوشیو برات ارزو میکنم.
بعدم بدون مکثی رفت بیرون!
من موندم و یه گاو وحشی اماده حمله،باپشم هایی که قرار بود بریزن!
یه دفعه به طور خیلی ناگهانی پگاه چنان دادی زد :پـــروااا!
با ترس بهش خیره شدمو سریع رفتم زیر پتو و خودمو جمع کردم که یهو با پا محکم زد تو کمرم که نفسم قطع شد!
جیغی زدو بالافاصله بعدش در بسته شد.
_گاو وحشی خدا ذلیلت کنه انقدر سُم بستن به پاهاش!
کمرمو با دستم مالوندم و بعد کمی خوابم برد.
با صدای الارم گوشیم که اهنگ عربی بود به زور از تخت دل کندمو رفتم سمت دسشویی و بعد از عملیات لازم اومدم بیرون شروع کردم به حاظر شدن؛ شوار تنگ ذغال سنگیمو با مانتو مشکی اسپرتم که تا بالای زانوم بود پوشیدم ،مقنعه مشیکمو سرم کردم،دست بند مشکیمو دستم کردم با برداشتن کوله مشکیم از اتاق اومدم بیرون که چشمم افتاد به در بسته اتاق پگاه ،با یاد دیشب کمرم احساس درد کرد،حرصم گرفت رفتم با پام محکم کوبیدم به در که پام بیشتر درد گرفت ولی باصدای جیغ پگاه دلم خنک شد و تند تند از پله ها اومدم پایین که گاو وحشی حمله ور نشه ،کفشای ونزمو پوشیدم و زنگ زدم به درسا ؛نزاشتم حرف بزنه و گفتم: کجایی ؟
با صدایی حرصی گفت:گمشو بیرون!
بدون جواب دادن قطع کردم.
رفتم نشستم تو ماشین و گفتم:سلام عشقا!
دریا:سلام میکروب.
-خاک تو سرت لیاقت عشق ورزیدن منم نداری!
درسا:علیک سلام!
-خوبین بانو؟
درسا:اره تو خوبی!
_عالی.
درسا:باز چیشده؟!
_وای بگین دیشب چیشد؟
دریا:مزاحمت کردن بهت؟!
چشم غره ای بهش رفتم که حساب کار دستش اومد.
درسا:از ترشیدگی در اومدی؟!
_خف کن عزیزم ما از این شانسا نداریم!
درسا:راست میگی یادم نبود.
_دیشب ساشا و خانوادش اومدن خونمون!
یهو دریا گفت:بیا من گفتم اخرش عاشق میشه میاد میگیرت!
درسا که شوک شده بدون اینکه هواسش به جلو باشه برگشت سمت منو داد زد:چــی؟
دریا:چرت میگه بابا!
خواستم چیزی بگم که با ترمز بدی که درسا زد محکم رفتم جلو سرم به داشبور ماشین خورد!
-امیدوارم خدا ناقصت کنه درسا.
درسا:وای بدبخت شدم عروسکم داغون شد،الهی بی ساشا بشیم!
دستامو بردم بالا و زمزمه وار گفتم:الهی امین.
پیاده شدم و ماشین و نگاه کردم که خداروشکر چیزیش نشده بود فقط چراغش شکسته بود و یکم خط و خش برداشته بود که چیز مهمی نبود از نظر من فقط درسا زیادی شلوغش کرده بود!
بعد یکساعت رسیدیم به دانشگاه و درسا رفت تو پارکینگ و خواست بره پارک کنه که یهو دریا جیغی کشید و گفت:اینجا نه،پارک نکن اینجا،پارک نکن..
برو پشت ماشین پسرا!
-نه نمیخواد مگه کرم داری؟
دریا:دقیقا کرم دارم!
رفتیم پشت ماشینشون که دریا خودشو اورد جلو یه پاشو اورد سمت درسا و پاشو گذاشت رو گازو محکم زد به ماشین ساشا که از ترس منو درسا جیغی کشیدیم که یهو سه نفر از ماشین اومدن بیرون!
دریا خشکش زد و من درسا هم فاتحمونو خوندیم!
-دریا فرغون فرغون خاک تو سرت!
رفتیم پایین که...
-نه اصلا نیاز به زحمت شما نیست،خودمون کلی خلاقیتو فکرداریم بالاخره شماهم دانشجویین و همون رشته و دانشگاه پس فکرخودتون باشین!
ساشا:درسته کارمون باهم تموم نشده هنوز اولشه!
سری تکون دادم،تهدید میکنه منو خب بکن یبار من میزنمت سه تا دیگه از بقیه میخوری!
شام و دور هم خوردیم و بالاخره بعد یکساعت عزم رفتن کردن!
تو این یک ساعت منو ساشا همون تیکه بارون کردیم و از حرفا و تیکه هامون میسوختیم!
با خستگی خودمو به اتاقم رسوندم و مثل همیشه لباسامو هر کدوم به یه طرف پرت کردم و خودمو به پشت انداختم روی تخت!
داشت خوابم میبرد که یه موجود بیشعور که کسی نیست جز پگاه،خودشو انداخت تو!
_بابا من نمیدونم تو قراره پزشک شی؟
تو،شصتمو اوردم بالا و گفتم : اینم نمیشی ،من نمیدونم این سروش خل بود؟اومد تورو گرفت،چی دید توی تو که عاشقت شد؟!
اخه ابله ،اخه ناسزا ،اخه میمون کـ*ـون قرمز،نکبت من کپه مرگمو گذاشتم میخوام بکپم چرا عین گاو سرتو میندازی میای؟!
به والله تو ادم نیستی!
یه بند داشتم زر میزدمو اینارو در حالی میگفتم که سرم به پشت روی بالشت بودو پگاه و نمیدیدم!
ادامه دادم:خب حالا زرتو بزن!
چرا چیزی نمیگی؟
_لال شدی به حق پنج تن؟
دیدم بازم حرف نمیزنه سرمو اوردم بالا که پشمام ،برگام ،پرهام هر چی داشت و نداشتم ریخت!
به ترتیب مامان و سروش و پگاه وایسادن جلوم!
قیافه هاشون سرخ شده بود با این تفاوت که پگاه قیافش از عصبانیت سرخ بود ولی مامان و سروش ازخنده!
مامانم دستاشو اورد بالا به نشونه خاک تو سرت رفت بیرون!
سروش که قیافه پگاه و گفت:منم از حضورتون مرخص شم باهم خلوت کنید!
دستشو گذاشت روی شونه پگاه و گفت :عشقم اروم باش،نفس عمیق!
پره های دماغ پگاه بازو بسته میشد و همچنان به من خیره شده بود!
سروش برگشت سمتمو گفت:شب خوشیو برات ارزو میکنم.
بعدم بدون مکثی رفت بیرون!
من موندم و یه گاو وحشی اماده حمله،باپشم هایی که قرار بود بریزن!
یه دفعه به طور خیلی ناگهانی پگاه چنان دادی زد :پـــروااا!
با ترس بهش خیره شدمو سریع رفتم زیر پتو و خودمو جمع کردم که یهو با پا محکم زد تو کمرم که نفسم قطع شد!
جیغی زدو بالافاصله بعدش در بسته شد.
_گاو وحشی خدا ذلیلت کنه انقدر سُم بستن به پاهاش!
کمرمو با دستم مالوندم و بعد کمی خوابم برد.
با صدای الارم گوشیم که اهنگ عربی بود به زور از تخت دل کندمو رفتم سمت دسشویی و بعد از عملیات لازم اومدم بیرون شروع کردم به حاظر شدن؛ شوار تنگ ذغال سنگیمو با مانتو مشکی اسپرتم که تا بالای زانوم بود پوشیدم ،مقنعه مشیکمو سرم کردم،دست بند مشکیمو دستم کردم با برداشتن کوله مشکیم از اتاق اومدم بیرون که چشمم افتاد به در بسته اتاق پگاه ،با یاد دیشب کمرم احساس درد کرد،حرصم گرفت رفتم با پام محکم کوبیدم به در که پام بیشتر درد گرفت ولی باصدای جیغ پگاه دلم خنک شد و تند تند از پله ها اومدم پایین که گاو وحشی حمله ور نشه ،کفشای ونزمو پوشیدم و زنگ زدم به درسا ؛نزاشتم حرف بزنه و گفتم: کجایی ؟
با صدایی حرصی گفت:گمشو بیرون!
بدون جواب دادن قطع کردم.
رفتم نشستم تو ماشین و گفتم:سلام عشقا!
دریا:سلام میکروب.
-خاک تو سرت لیاقت عشق ورزیدن منم نداری!
درسا:علیک سلام!
-خوبین بانو؟
درسا:اره تو خوبی!
_عالی.
درسا:باز چیشده؟!
_وای بگین دیشب چیشد؟
دریا:مزاحمت کردن بهت؟!
چشم غره ای بهش رفتم که حساب کار دستش اومد.
درسا:از ترشیدگی در اومدی؟!
_خف کن عزیزم ما از این شانسا نداریم!
درسا:راست میگی یادم نبود.
_دیشب ساشا و خانوادش اومدن خونمون!
یهو دریا گفت:بیا من گفتم اخرش عاشق میشه میاد میگیرت!
درسا که شوک شده بدون اینکه هواسش به جلو باشه برگشت سمت منو داد زد:چــی؟
دریا:چرت میگه بابا!
خواستم چیزی بگم که با ترمز بدی که درسا زد محکم رفتم جلو سرم به داشبور ماشین خورد!
-امیدوارم خدا ناقصت کنه درسا.
درسا:وای بدبخت شدم عروسکم داغون شد،الهی بی ساشا بشیم!
دستامو بردم بالا و زمزمه وار گفتم:الهی امین.
پیاده شدم و ماشین و نگاه کردم که خداروشکر چیزیش نشده بود فقط چراغش شکسته بود و یکم خط و خش برداشته بود که چیز مهمی نبود از نظر من فقط درسا زیادی شلوغش کرده بود!
بعد یکساعت رسیدیم به دانشگاه و درسا رفت تو پارکینگ و خواست بره پارک کنه که یهو دریا جیغی کشید و گفت:اینجا نه،پارک نکن اینجا،پارک نکن..
برو پشت ماشین پسرا!
-نه نمیخواد مگه کرم داری؟
دریا:دقیقا کرم دارم!
رفتیم پشت ماشینشون که دریا خودشو اورد جلو یه پاشو اورد سمت درسا و پاشو گذاشت رو گازو محکم زد به ماشین ساشا که از ترس منو درسا جیغی کشیدیم که یهو سه نفر از ماشین اومدن بیرون!
دریا خشکش زد و من درسا هم فاتحمونو خوندیم!
-دریا فرغون فرغون خاک تو سرت!
رفتیم پایین که...