• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت9
♡ملیناز♡
_بعد کمی که منتظر اون دوتا گوسفند موندم اومدن...به سمت دانشگاه شتافتم.
بعد30مین رسیدیم.
ماشین رو یه جوری پارک کردم که اون دوتا ماشینی که بغلش بودن حتما باید خودشون رو به یه جایی میمالیدن تا بتونن رد بشن
پیاده شدیم.
نسیم و سفیده با دیدن طرز پارک کنم از خنده داشتن آسفالت رو اَنجه اَنجه میکردن خخخ
سپیده_ملی کی بهت گواهینامه داده؟
_همونی که به تو داده.سفیده دهنش رو بست منم نیشم رو تا پس کلم براش باز کردم
نسیم_بخدا اینجا داری حیف میشی!
_خودمم میدونم اما کیه که اهمیت بده؟؟؟
منم و کلی استعداد نحفته.20ساله خونه ننه بابامم هنوز استعداد هام رو کشف نکردن.
ننم همش میگه"
توی در آینده هیچ گهی نمیشی با این تیپ قیافت و رفتار و کردارت.
نسیم_قربون خاله که قشنگ شخصیتت رو ناسزا مالی میکنه.
_نیشخندی زدم و گفتم"
البته میگه مخصوصا با اون دوستای خل و بی خاصیتت که دیگه رفتگرم نمیشی....!
از خنده چسبیده بودم به در ماشین و به اون دوتا که ماتشون برده بود نگاه میکردم.
سپیده_خدایی خاله گفت یا از خودت در آوردی!؟
_به مرگ همین عنتر مرغی(نسیم)قسم خود ننم گفت
نسیم_از هرکسی انتظار داشتم جز خاله مارال
_خنده ای کردم و گفتم"
انتظار داشته باش گلم.
سه نفری راه افتادیم و رفتیم داخل وارد محوطه دانشگاه شدیم.
که عده ی کمی بز(دانشجو)دیدم.
(با عرض معذرت از دانشجوهای مگولی)
نسیم_واییی خدا اصفهانی ها چقده خوشکلن.!
_پوزخند خنده آوری زدم و گفتم"
ها هم خودت خوشکلی هم اونا.
سپیده چنان زد زیرخنده که فک کردم کسی رو دیده شلوارش افتاده.
نسیم_عنتر همش مقصر تویی!
_به من چه....!
این دوتا عین یه خانوم متشخص راه میرفتن من انگاری که سرچار راهم یه لنگم اونور بود یکیش اونور
البته بماند که برای اینکه حرص سفیده جاااانززز رو در بیارم اینجوری راه میرم.
هر پسری چهرم رو میدید حریص نگاه میکرد همینکه نگاهش به پاهام میفتاد به طور خودکار دهنش اندازه تمساح باز میشد.
رفتیم داخل
با پرس و جو دفتر مدیریت رو پیدا کردیم.
وارد شدیم
با دیدن فردی که پشت میز بود چشام گرد شد.
اینکه عمو جعفره!!!!
پسر عموی مامانم.
الهیییی.
با جیغ گفتم"
عمو جعفرررر؟؟؟
بدبخت شیش متر پرید هوا لیوان از دستش افتاد و با صدای تریکی شکست اما همچنان اهمیت نداشتم دوتا لنگ داشتم
4تای دیگه از دخترا قرض کردم و خودم رو رسوندم به عمو جعفر تلپ خودمو شوت کردم بغلش.
و از اون بوسایی کردم که قشنگ از لپت آب شفا بخش(تف)عین شیر آب میریزه
عموجعفر_دختر ولم کن خفم کردی.!
_نوکرتم عمو خوبی خوشی؟؟؟؟
عموجعفر_ممنون دختر جان تو کجا اینجا کجا؟؟
_قری دادم و گفتم"
من کجا اینجا کجا؟
که با پس گردنی عمو جعفر به خودم اومدم.
نیشم رو براش باز کردم که اخمی کرد و گفت"
عموجعفر_فک کردم آدم شدی نگو همون خری قبلی هستی تنها لباست عوض شده
_با این حرف عمو دخترا عین کره خر آبی زدن زیرخنده.
چش غره بهشون رفتم که دهنشون رو بستن.نشستم روی میز و
گفتم"
خوش اومدم...!
عموجعفر_من همچین حرفی نزدم
_نیشم رو بستم و گفتم"
عمو خدمت رسیدیم برای یه امر خیر.!
عموجعفر_توی دانشگااااه؟؟؟
_آره دیگه پس میخواستی توی جوب امر خیر رو خدمتت عرض کنم!؟
عموجعفر_کم مزه بریز بگو کارتو!؟
_افتاد یهو یاد تو!
هر هر خندیدم
که توسط عمو شوت شدم پایین.
حالا هر هر اونا بود که گوش فلک رو کر کرده بود
اخمی کردم و بلند شدم و گفتم"
عمو اومدیم برای ثبت نام.....*
______________________________
_خلاصه بعد از کلی زر زر ما ثبت نام کردیم و همون موقع هم با کلی دلقک بازی و گیس و گیس کشی انتخاب واحد کردیم.
بعدشم که برنامه کلاسی رو گرفتیم.
سه نفری روی مبل جلوی عمو جعفر نشسته بودم.
عموجعفر_دیگه نمیخوایید برید؟؟
_بودیم حالا عمو
عموجعفر_دخترا خسته ان!
_روبه دخترا کردم و چشمام رو پر تهدید کردم و گفتم"
دخترا شما خسته اید!؟؟؟
سفیده و نسیم با تته پته گفتن"
سپیده‌ونسیم_نهه
_نیشم رو برای عمو باز کردم که چش غره ای رفت که مبل رو کثیفیدم.
روبه دخترا گفتم"
دهنتون رو شیرین کنین.
خودمم بعد حرف عین آدامس به سمت میز کش آوردم و پنگالم رو زدم توی ظرف شکلات کلی شکلات کاکائو برداشتم
که عمو با دستای گرز مانندش کوبید پشت دستم که جد اندر جدم اومد جلوی چشمم
عموجعفر_هنوزم عین گاو سمی شکلات میخوری..؟؟
_چشمام شونصدتا شد با طرز حرف زدن عمو...خدایا نوکرتم رازت چیه آخر عمری این پیرا رو آپدیت میکنی!!!
مشتم رو کمی خالی کردم دخترا هم چندتا برداشتن.
آخر سرم به زور و کتک بلند شدیم که بریم.
من جایی میرم میخ میشم به صندلی و مبل....*
_______________________
_سوارم قاطرم شدیم و به سمت خونه شتافتیم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت10
♡ملیناز♡
_آهنگ ساسی تهران توکیو رو این سفیده گوربه گور شده صداش رو بازکرده بود که بیا و ببین
ماشینایی هم که بغلمون رد میشدن یه جوری نگاه میکردم انگار یه گونه نادر از فضا اومده روی زمین.
نسیم که سرش رو عین غاز میداد جلو و بعد میداد عقب.
سفیده دستش رو به حالت مارپیچ از بس تکون داد حلقمون رو جر داد.
منم داشتم این وسط لواشک میخوردم.
اصلا یه لذتی داره جون شوما.
نسیم_ملی بریم رستورانی کافه ای چیزی؟؟؟
_نه مگه عین تو بیکارم یا بی بند و بار یا بی عار گمشو دختره ۳۳نقطه دیگه از این گه خوریا نکنی
باید قبل از شروع دانشگاه خوب بخونیم تا آماده بشیم
سپیده_دیوونه شدی؟؟؟
_بودن با شما گوره خرا آخر روم تاثیر گذاشت.
نسیم_ملی سر سپیده رو فرو میکنم توی حلقتا.
سپیده_گه نخور از سر خودت مایه بذار عنتر
_خوب زیادی گه خوردید ساکت بشید تا همینجا شوتتون نکردن بیرون صدای کرکس بدید.
جفتشون خفه شدن منم نیشم رو تا پس کلم براشون باز کردم.
بعدچند مین بالاخره به آشیونه خود رسیدیم.
ریموت رو زدم و رخش نازم رو که بیشتر از این دوتا خنگول دوسش دارم رو بردم داخل که با دیدن یه بی ام وی فکم چسبیده کف دنده.
نسیم_ماشین مال کیه؟؟؟؟
_مال عممه مال کیه؟؟؟
سپیده_این ماشین اینجا چیکار میکنه؟؟؟؟
_اومده خودی نشون بده اسکل جان حتما کسی اینجاس‌
ماشین رو پارکیدم و عین بروسلی از ماشین پریدم پایین که کله پا شدم و با مخ رفتم توی باغچه.
دخترا از خنده زمین رو جر داده بودن.
گفتم"
هووی شامپانزه ها به جای اینکه مث میمون بخندین بیاین کمکم تف تو شرفتون آشغالای الاغ.
دخترا اومدن کمکم و بلندم کردن که در ورودی باز شد و دو تا گوریل نگو بلا بگو خوشکل خوشکلا بگو
موی بلند روی سفید گردن غازی ای وای چه پاهای درازی.!
لاالالله چی دارم زر میزنم.
در باز شد و یه هلو نگو لولو بگو جیگر نگو کلیه بگو اومد بیرون که از خوشی دوباره شوت شدم توی باغچه
تنها حرکتی که کردم برای اینکه ضایع نشه گفتم"
ناموصا حرکت رو داشتین ناموصا.
که صدای خنده این دوتا عرعر و اون دوتا پسره که اول عین غاز اومدن بیرون بلند شد
اون پسره هم که عین بز فقط نگاه میکرد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت11
♡ملیناز♡
_یهو فهمیدم چی به چیه!!!
چنان داد زدم که سفیده که زیادی ترسو بود از ترس پس افتاد توی باغچه‌.
بلند شدم که با دیدن وضعیت سفیده که با پوز رفته بود توی باغچه پاچیدم از خنده نشسته بودم روی زمین و همچنان که به اینور اونور جفتک میپروندم میخندیدم
نسیمم که عین چی همراهی میکرد
پسراهم همینطور به جز اون اخموعه که انگار ارث نداشته اش رو ازمون میخواد.
یادم باشه شماره کارتش رو بگیرم ارث رو واریز کنم پسره سیرابی.
سفیده بلند شد و چنان جیغی زد که قلبم یه لحظه نزدو بعد حرکت کرد و رفت به سمت ورودی اون ۳نفر رو کنار زد و رفت داخل
منو نسیمم یه نگاه بهم کردیم و یه نگاه به اون سه تا بعد شونه هامون رو انداختیم بالا که باز ویندوز من اومد بالا.
گفتم"
میگم شما اینجا چیکار میکنید؟
پسر اخموعه گفت"
پسره_شما اینجا چیکار میکنید؟؟؟
_هم زمان جفتمون گفتیم"
من و اون_اینجا خونمونه.!
_جااااان....؟؟؟؟؟
نسیم_مگه کری گفت اینجا خونشونه!
_غلط کرد با تو!
چی میگی بچه جون خونه شما دیگه چه صیغه ایه اینجا خونه ماس قشنگ بگو شما اینجا چه پشکلی میخوردین!
ام نه یعنی منظورم اینه شما اینجا چیکار میکنین؟؟؟
نسیم که بدبخت اینقد سرخ شده بود روبه کبودی بود اون سه نفر هم اخم کرده بودن عینهو شتر.
یکی از پسرا که بهش میخورد زیادی شیطون باشه گفت"
پسره_اینجا خونمونه و مدرکم داریم!
_دکی زده به سرت خو ماهم مدرک داریم که اینجا خونه ماس.!
اون یکی پسره که تا الان عین جغد تنها سرش بین ما رد و بدل میشد گفت"
پسره_یعنی چی؟؟؟
_گفتم"
پیچ پیچی میگم اینجا خونمونه سند دارم.
دوباره پسره گفت"
پسره_یاشار این چی میگه..؟؟؟؟یعنی چی که سند داره؟؟؟
_ای جون اسم این آقا اخمو یاشاره پس گفتم"
یعنی چی نداره فرزندم!
ما سند داریم که این خونه مال ماس.
یاشار_یعنی چی هم ما سند داریم هم شما!؟؟
_نه خونه کلا مال ماس.!
یاشار_چه خوش اشتها چی میگی؟؟؟ما پول دادیم برای این خونه بعد شد برای شما!؟
_هههه چی میگی من 1میلیارد پول ندادم که حالا تو و دوستات از راه نرسیده صاحب خونه بشید.
من خودم به فیروزه خانوم صاحب قبلی این خونه پول دادم
سند رو امضا زدیم که به نام من شد.
اون پسره شیطونه گفت"
پسره_بردیا فیروزه خواهر لیلا خانوم نبود.؟؟؟؟
_مگه فیروزه خواهر داره؟؟؟
اون پسره که اسمش بردیا بود گفت"
بردیا_نهههه خدا نکنه اون چیزی که توی ذهنمه واقعیت داشته باشه.!!!!
_همه باهم گفتیم"
ما_چیی..؟؟؟؟
بردیا_اینکه فیروزه سهم خودش رو فروخته باشه و لیلا خانوم هم سهم خودش رو .
_همه بلند تر از قبل گفتیم"
ما_چییییییی؟
_بدبخت نسیم از ترس چسبید به ماشین من که نیفته توی باغچه.
قبول نداشتم و گفتم"
اینجا خونه ماس و تمام!
بردیا_زرنگی چی میگه خونه ماس!
_یه بار دیگه تکرار کن تا همین کفش رو فرو کنم توی حلقت.
همشون برای چن لحظه با چشای گرد شده نگاهم کردن و بعد پاچیدن از خنده.
عصبی گفتم"
چه مرگتونه؟؟؟؟
لنگ کفشم رو در آوردم و محکم به سمت اونا پرت کردم که تیر خطا رفت و قشنگ خورد وسط مخ پوک اون پسر اخموعه که اسمش یاشار بود.
که چنان نعره ای زد گرخیدم...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت12
♡ملیناز♡
_با دادی که این گوره خر زد من بدبخت گرخیدم نسیم پرید هوا و پسرا کپ کرده بودن
یاشار_دختره دیوونه تو چه غلطی کردی؟؟؟؟
_با اینکه عین بز ترسیده بودم اما شجاعتی به خرج دادم و گفتم"
مگه کوری عمو جون؟؟؟
یاشار که انگار به تریپ شتریش برخورده بود آروم آروم از پله ها اومدن پایین بعد اومد سمت من
دیدم هوا چنگده گرمه تصمیم گرفتم
بدوام
که گرمم نشه.
من بدو یاشار بدو اون عین اسب رم کرده منم عین خرگوش 4پا
دست آخر اینقد ترسیده بودم
که رسیدم به اون عنترا که عین کره خر دریایی داشتن میخندیدن.
و پریدم روی کول اون پسره شیطونه که هنوز اسمش رو نمیدونستم.
روبه یاشار کردم و گفتم"
نزدیک بشی خودمو این بزغاله رو میندازم پایین
ظمنا باید از خونه من برید بیرون من این چیزا حالیم نی!
یاشار_اوهووو خودتو بنداز پایین ببینم در ثانی تو و دوستات باید از خونه من برین بیرون.
_ببین آقای به ظاهر و باطن عنتر
امم نه یعنی به ظاهر محترم
شما باید برید نه ما شاید توی خوابت ببینی من و دوستام میریم
بختک زلف های مرحوم پدر بزرگم قسم
اگه نرین فقط گور خودتون رو کندین.
پسره پوزخندی بهم زد که
تا ته
ما تحتم سوخت اینقدم بهش ناسزا دادم
که نگو عنتر غضمیت
یاشار_کوچولو من خوشم نمیاد با بچه دهن به دهن بشم برو بگو بزرگترت بیاد
_حرصی دندون قروچه ای رفتم و گفتم"
یه جوری میزنمت بزرگتر یادت بره ها
پسره پروی خر
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت13
♡ملیناز♡
_آی نفس کششش بگیرینش که من اومدم....یهووو
از کول اون بدبخت گناخکی پریدم پایین و پریدم روی کول اون پسره یاشار
و موهاش رو میکشیدم و اونم عین بز داد میزد
یاشار_دختره روانی ولم کن بیا پایین.
_گمشو ناسزا اومدین توی خونم حالا بدهکارم شدیم.
من جیغ میزدم و جفتک پرونی میکردم و موهای یاشار رو میکشیدم.
اون داد میزد
یهو احساس کردم روی هوام دیدم اااا برادران گرام روی هوا منو گرفتن و میخوان از این بزغاله جدا کنن.
با جیغ جیغ گفتم"
ولم کنین ملعونای بی خاصیت بزارین موهاشو از ریشه بکشم پسره سیرابی.
من زر زر میکردم و اونا میخندیدن.

بردیا_ادبت منو کشته دخترجون.

_به حق پنج تن هلاک بشید....یهو سفیده از در اومد بیرون

و با اخمی که آدم دستشویش میگیره گفت"

سپیده_این مسخره بازی ها رو تموم کنید بیاید داخل

تا صحبت کنیم به جای اینکه بپرین روی سر کول هم

_روبه سفیده گفتم"
عنتر طعنه میزنی
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت14
♡ملیناز♡
_با چش غره سفی میمون به معنای کلی همه خفه شدیم.

منو بردیا و اون پسره گذاشتن زمین.
اول بردیا و متین رفتن داخل.
نسیمم بدو بدو اومد پشت سرم بعد این دوتا یاشار رفت که منم خیلی قشنگ یه زیر پایی براش گرفتم.

بدبخت گناخکی با مخ لنگ بر هوا مخ بر زمین شوت شد به سمت زمین

از خنده پهن شدم روی زمین و عر زدم
نسیم وضعیتش خراب از من بود با صدای گرومپ خوردن این جلبک دریایی به زمین

بردیا و اون پسره که هنوز نمیدونستم اسمش چیه برگشتن و با دیدن قیافه یاشار و وضعیتش

چنان زدن زیر‌ خنده که شیش متر پریدم هوا و چسبیدم به نسیم.

سریع خودم رو جمع و جور کردم و گفتم"
آقا یاشار حواستون بیشتر به خودتون باشه

ممکنه بود مخزتون بپاچه روی سرامیکای خوشکل خونم..

آروم از بغلش رد شدم و خیلی شیک رفتم داخل.

پریدم توی سالن دیدم سفیده حمله ور شده سمت میوه ها.

پریدم و یکی زدم پس کلش و گفتم"

عنتر نخور مگه نمیبینی این گاگولا میخوان بیان تو
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت15

☆یاشار☆

_چنان از دست این دختره کفری بودم که اگه به دستش میاوردم

زنده زنده ریز ریزش میکردم دختره میمون

به من میگه آقا یاشارحواستون بیشتر به خودتون باشه.

متین_داداش حالا حرص نخور شیرت میخشکه.

_غریدم متیییین!

متین_جااان!!!تو فقط صدام...کن

جوونم بوگو چته؟؟؟؟

_یه کلمه دیگه حرف بزنی همینجا خفت میکنم

متین_داداش تو خفم نکنی این مسئولیت سنگینی که به من دادی خفم میکنه.

بردیا_خاک تو سرت یعنی دو دقیقه حرف نزنی میمیری؟؟

متین_آره جون تو داداش

بردیا_مرگو جون تو گمشو بیشعور

_با صدای خشکی گفتم"

جفتتون خفه شید

هر دوشون ساکت شدن همگی وارد سالن شدیم.

دیدیم اون دختره که اول از همه رفت توی خونه

افتاده روی میز و عین خرسی داره میخوره.

و اون دختره بیشعورم هی داره بهش میگه."

دختره_عنتر نخور مگه نمیبینی این گاگولا میخوان بیان تو

اون دختره هم گفت"

دختره_ملیناز توروخدا ولم کن شوک شدیدی بهم وارد شده.

میگن خونه مال اوناس الان بلند میشم میرم سر اون زنیکه رو میکنما.

_دختره که اسمش ملیناز بود گفت"

ملیناز_اوهو نشنوفم اَ این گه خوریا کردی....زن باس تو خونه

بیشینه کلفتی شوورشو بوکونه.

دفعه آخرته ضعیفه میخوای بری بیرون با زنا مردوم دعوا کنی.

هر وقت خواستی بری.

بوگو آقاتون....چیییی؟؟؟بات بیاد.

که چشم نامحروم نیفته به ناموصم.

حالیته که چی میگم؟؟؟؟؟

_با این حرفا از خنده داشتم منفجر میشدم اما جلوی‌خودم رو گرفتم.

اما پسرا چنان زدن زیر خنده که پریدم توی هوا..

و یه پس گردنی حواله جفتشون کردم.

گفتم"

چه مرگتونه ترسوندینم.

متین_داداش خدایی خندت نگرفت!؟؟

_نه جمع کن این مسخره بازی ها رو موضوع اصلی خونه اس.

به جای اینا بنشینید ببینیم باید چیکار کنیم.

همون دختره ملیناز عین قاشق نشسته پرید وسط و گفت"

ملیناز_یعنی اگه ما بشینیم میفهمیم که چه خاکی باید توی سرتون کرد.

_با حرص گفتم"

خاک توی سر خودتون.

ملیناز_توی سر خودتون عبوس خان

_متین که همیشه خدا داره میخنده زد زیر خنده و گفت"

متین_آبجی اینو خوب اومدی

_حرصی گفتم"

متییین خفه شو لطفا

متین_لاالالله باشه توهم حالا بیا منو تیکه کن.

_چپ چپ نگاهش کردم و رفتیم نشستیم روی مبلا

البته جا نبود لباسای خانوما رو پرت کردیم اینور اونور تا جا شد....*
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت16

ملیناز:

_همه خیلی آروم نشسته بودن و عین بز به یکدیگر نگاه میکردن که من یهو یورش بردم سمت ظرف میوه

که بدبختا یه متر پریدن هوا....با نیش یباز نگاهشون کردم

که هر ۵نفری اخمی کردن که هوای همه جام بارونی شد.

یه سیب برداشتم و گاز بزرگی بهش زدم که همشون با چشای قد سکه پونصدی نگاهم کردن

با دهن پر گفتم"

تیه دالین عی بج ندام میتونین شاگالا(چیه دارین عین بز نگاهم میکنین شغالا)

نسیم_زهرمار ببند فکو

_نسی جون همین آق متین قسم فانوصا پا میشم همه چی رو میریزم بهم

پسره که اسم متین بود با چشای گرد شده نگاهم کرد گفتم"

هان؟؟؟؟

متین_هیچی شما ادامه بدین!

_ادامه میدم.... دوباره همه رفتن توی فاز مجسمه که با دادن من شیش متر پریدن هوا

متین بدبخت از مبل شوت شد پایین

سفیده و نسیم چسبیدن بهم.

این یاشار بدبختم که چشاش داشت میزد بیرون تنها اون بردیا بود که عین شترمرغ آفریقایی داشت میخندید

گفتم"

یه زری بزنید....نه یعنی یه حرفی بزنید تلف شدم از بس منتظر به قیافه های

عین شترتون زل زدم..

با داد همشون چسبیدم به سقف.

اونا_چییییی گفتی؟؟؟؟

_ماشالله هماهنگی حالا چرا رم میکنید ببخشید یعنی چرا عین سگ پاچه میگیرد.

نه بازم ببخشید چرا عین فیل غرش میکنید!

با این حرفام خودمم به ستوه اومدم و حرصی گفتم"

ولم کنید بابا‌

همشون اخمی کردن و چیزی نگفتن.....

سپیده_باید چیکار کنیم!!!؟؟

_دوباره زدم به سیم آخر چیکارکنم چیکارکنم آهومو پیدا کنم.

آی چه کنم آی چه کنم تا آهومو پیدا کنم.

با این شعری که خوندم نسیم و متین و بردیا چنان زدن زیر خنده که رفتم زیر

میز سنگر گرفتم مبادا سقف ترک برداره بریز روی سرم.

بردیا_اونجا چیکار میکنی؟؟؟؟

_نگرانم از صدای گراز مانند شما سقف ترک برنداره بریزه روی سرم جوون مرگ بشم.

متین و بردیا و نسیم چپ چپ نگاهم کردن و اون دو نفر تنها به یه لبخند بسنده کردن.

البته نگاه سفیده جان جوری بود که بزار حالا بگذره من تورو 16قسمت میکنم

میندازم جلوی در .

نسیم_ببنید دوستان ما دوتا(به خودش و سفیده اشاره کرد و ادامه داد)این خونه رو نخریدیم و ملیناز خریده.

اونم فک کنم بدون خوندن و گوش دادن شرایط امضا کرده و برای همین ۳دنگ خونه مال ملینازه.

_چپ چپ نگاهش کردم دختره عنتر میخواد بگه من بسی بیخیال و خنگم؟؟؟

وجدان_مگه غیر اینه.!!

_به مرگ سیاهه(سفیده)قسم جرت میدما گمشو

یاشار_منم خودم نبودم برای امضا کردن اسناد وکیل پدرم بود شما 3دنگ خونه رو بفروشید به ما


مارو به خیر و شمارو به سلامت

_چنان شیرجه زدم به سمتش که بدبخت چسبید به مبل

گفتم"

چییی گفتی!!!؟؟؟؟3دنگم رو بفروشم؟؟؟؟

کور خوندی شما چرا 3دنگتون رو نمیفروشید....مگه الکیه.

ما نمیفروشیم

اونا هم همزمان با اخم گفتن"

پسرا_ماهم نمیفروشیم.

_سپیده چنان سیخ نشست که من از ترس ولو شدم بغل یاشار روی مبل.

سپیده_یعنیییی چی؟؟؟؟؟میخواید بگید ما باهم همخونه بشیم؟؟؟؟؟

یاشار_غیر اینه؟؟؟؟؟

نسیم_هست شما سهمتون رو بفروشید!

_گفتم"

وای نسیم تو چقد باهوشی اگه بهمون نمیگفتی الان ما از بی مغزی هلاک شده بودیم.

بچه ها زدن زیر خنده که نسیم سیبی به سمت پرت کرد که جا خالی دادم و همانا مساوی شد با

داد یاشار

یاشار_اخخخخخخ

_زهرمار مگه رفتی توی اتاق حجله آخ آخ میکنی!!!!؟

با این حرفم جمع توی سکوت سنگینی فرو رفت.

خودمم یه لحظه از حرفم چشام گرد شد....دخترا سرخ شده بودن از خجالت

پسرا هم سرخ شده بودن از خنده

نیشم رو باز کردم و گفتم"

ادامه بدیم خونه رو چیکار کنیم؟؟؟؟آی خونه!!!!

پس شما سهمتون رو میفروشید؟؟؟؟

جمع دوباره شد همون جمع قبلی و به ظاهر با نیش باز موضوع قبلی رو فراموش کردن و یاشارم با اخم به من نگاه میکرد .

گفتم"

پس تصویب شد شما سهمتون رو میفروشید؟؟؟؟

دوباره همزمان خبر مرگشون گفتن"

اونا_نههه

_ ای نه و زهرمار نه و زهرخر شترمرغا....چرا زر مفت میزنید....

ما بفروشیم از کجا خونه گیر بیاریم...بلندشم بزنمتون عقیم بشید تا اخر عمر بچه دار نشین

پاشم بدم از لنگ به ورودی خونه آویزونتون کنن

نفسس عمیقی کشیدم خواستم ادامه بدم که چشمم به چهره بهت زده بقیه افتاد.

اول از همه یاشار به خودش اومد و گفت"

یاشار_ببین خانوم ما سهممون رو نمیفروشیم.

_ماهم سهممون رو نمیفروشیم.

نسیم متین کانالاشون یکی شد و گفتن"

نسیم‌و‌متین_این یعنی همخونه بشیم.

سپیده_عمراااا!!!!!

_بردیا با پوزخند گفت"

بردیا_خانوم مارپل راه بهتری داری؟؟؟؟

_سفیده عین میشی اخم کرد و دست به سینه نشست.

نتیجه آخری همخونه شدن بودن البته تا چن ساعت بعدشم باز بهم پریدیم و جنگ کردیم

اما تنها نتیجه همخونگی ما بود.

الان ما دخترا تو اتاقای بالا بودیم و پسرا تو اتاقای پایین

یاشار گفت بعد از ظهر خبر مرگش میاد سالن ماهم جمع بشیم تا قوانین خونه رو ذکر کنه.

که البته بنده بزرگوار نقشه های زیادی برای این عنتر آقا دارم.

به من میگم ملی کماندو.....

وجدان_ترررررر

_زهرکره مار بیشعور....بیخیال این وجی بد ترکیب میمون شدم و به ثانیه نکشید خوابم برد.......*
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت17

ملیناز:

من:با صدای زنگ گوشیم که آهنگ حسنی نگو بلا بگو......بود از خواب پا شدم!!!

دهنم رو اندازه کروکدیل باز کردمدو خمیازه ای کشیدم و از تخت پریدم پایین.

نگاه ساعت کردم....هووووف زود بیدار شدم!!

تازه ساعت 7شبه!!

همینجوری از اتاق زدم بیرون و صدامو انداختم پس کلم!

سفیده؟؟؟؟

وزششش؟؟؟؟؟

توله سگا....کجایین؟؟؟؟

سیاههههه؟؟؟؟؟

باااادددد؟؟؟؟

شترمرغا کجایین؟؟؟؟

از پله ها رفتم پایین....و به سمت سالن رفتم

که دیدم همشون اینجان....!!!

اصلا توجه ای به پسرا نکردم و گفتم"

تمساح های کوهی کجایین؟؟؟؟دوساعته دارم اسمای مزخرفتون رو صدا میزنم چرا هیچی نمیگید!!!؟؟

عنترای بی تربیت میمون.

هنوز حرفم تموم نشده بود که توسط حیوان درنده ای به نام نسیم یه ور صورتم نوازش داده شد

اونم به وسیله دمپایی...!

گفتم"

برغاله کوهیی چرا میزنی؟؟؟؟؟

لحنم اینقد باحال بود که اونا چنان زدن زیر خنده که چسبیدم به زمین.....اما وقتی ویندوزم بالا اومد

و حواسم به پسرا جمع شد جیغ فرا صورتی مایل به بنفشه متمایل شده به قرمزی کشیدم که گوشای خودم عین قطار سوت کشید.


نگاهی به سر وضعم کردم با تاپ و شلوارک پلنگ صورتی دوساعته دارم جلوی اینا زر زر میکنم....خدایااا

نوکرتم منو از صحنه روزگار محو کن.

بدو بدو جفتک زنون رفتم بالا پریدم توی اتاق......*
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

تیام قربانی۸۶

تازه وارد
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
27
پسندها
142
دست‌آوردها
33
#پارت18

ملیناز:

من:هوووف....تندی یه تونیک مشکی با یه ساپورت

سبز و شال سبز و صندل مشکی پوشیدم

ماشالله عالی شده بودما اما متاسفانه موهام بدجوری

منو شبیه میمون کرده بود.

البته دور از جونم.

بعله.


موهام رو شونه زدم و خرگوشی بستم.

وجدان:یعنی خاک تو سرت.

من:تو سرت خودت عنترنما چی زر میزنی؟؟؟

وجدان:خرگوشی زیر شال!!!

من:یه نگاهی به خودم یه نگاه به شال کردم.

نیشم رو از این همه باهوشی باز کردم و چیزی

نگفتم!

وجدان:اگه عقل تورو خر داشت الان سلطان جنگل

شده بود.

من:کوفت ناسزا

تیکه میندازی!!بزنم نفت!!!....نه یعنی بزنم تخم

مرغ بدی بیرون؟؟!!!!

وجدان:لاالالله

من:گمشو

بدون توجه به این وجدان کج مخ موهام رو باز

و پشتم بافتم

از اتاق عینهو بروسلی پریدم بیرون.

که سریدم و لنگ بر هوا مخ بر زمین فرود اومدم............*
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین