• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

از خواندن داستان لذت می برید؟

  • بله،عالیه

    رای: 2 40.0%
  • نه زیاد

    رای: 1 20.0%
  • خیلی جالبه

    رای: 2 40.0%

  • مجموع رای دهندگان
    5
  • نظرسنجی بسته .

ماه تی تی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
64
پسندها
17
دست‌آوردها
8
سن
22
محل سکونت
اهواز
پارت پنجم:

هر چه جلوتر می رفت تاریکی کمرنگ تر و کمرنگ تر میشد و جای خود را به روشنایی می داد،سنجاب های کوچکِ قهوه ای رنگ که درحال خوردن و جمع آوری بلوط بودند و دارکوب هایی که درحال سوراخ کردن تنه ی درخت و مار های درختی سبز رنگی که با استتارشان میان شاخه ها برای گرفتن طعمه کمین کرده بودند،همه و همه با دیدن آن مرد فضاییِ یک چشم، پا به فرار گذاشتند.

آنجا بود که فهمید شاید تنها موجود عجیب از نظر زمینی ها خودش باشد که از آسمان سقوط کرده است سقوطی دردناک و باورنکردنی...

برای اینکه بتواند با حیوانات ارتباط برقرار کند تصمیم گرفت خودش را شبیه شان کند،او یک موجود فضایی بود و داشتن این چنین توانایی برایش عادی بود ولی فکر نمی کرد روزی به کارش بیاید چون در سیاره ی خودش لازم نبود حقیقت وجودی خود را از کسی پنهان کند و به شکل دیگری دربیاید.

با خود گفت بهتر است از آن موجودات جَوَنده و کوچک(سنجاب ها)شروع کنم و سپس دیده اش را بست و وِردی را با لهجه ای خواند که تابحال به گوش هیچ موجودی بر روی زمین نرسیده است و آنگاه برای یک لحظه نامرئی شد و ناگهان به شکل سنجابی کوچک که با واقعی اش مو نمی زد تبدیل شد.

اول خودش را نگاه کرد چه قیافه ی جالبی داشت انگار بدش نمی آمد که سنجاب باشد کمی سرش را چرخاند و اطرافش را نگاه کرد،حالا به جای یک چشم دو چشمِ قهوه ای با مژه های بلندِ زرد رنگ داشت.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

ماه تی تی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
64
پسندها
17
دست‌آوردها
8
سن
22
محل سکونت
اهواز
Part Five:

As it went on, the darkness faded and faded, giving way to light, the little brown squirrels eating and gathering oaks and the woodpeckers piercing the trunk of the tree and the green tree snakes. The color that was lurking in the camouflage between the branches to catch the prey, everyone and everyone saw the space man with one eye and fled.

It was there that he realized that he might be the only strange creature from the earth who has fallen from the sky, a painful and unbelievable fall ...
In order to be able to communicate with animals, he decided to imitate himself, he was a space creature and it was normal for him to have such an ability, but he did not think it would work one day because on his own planet he did not have to reveal the truth of his existence from anyone. Hide and find another way

He said to himself, "It's better to start with those little living creatures (squirrels)," and then he closed his eyes and recited Verdi in an accent that no creature on earth had ever heard before, and then he became invisible for a moment, and suddenly It turned into a small squirrel that did not shave with the real thing.

At first he looked at himself, what an interesting look he had, as if he did not mind being a squirrel. He turned his head a little and looked around, now he had two brown eyes with long yellow eyelashes instead of one
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

ماه تی تی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
64
پسندها
17
دست‌آوردها
8
سن
22
محل سکونت
اهواز
پارت ششم:

معده ی کوچکش که در هم می پیچید خبر از گرسنگی می داد اینبار با دقت اطرافش را نگاه کرد یک بلوطِ تر و تازه به چشمش خورد با سرعتی که خودش هم درکش نمی کرد به سمتش حرکت کرد،آن را برداشت و کمی از پوستش را جدا کرد و با دندان های خرگوشی اش شروع به جویدن بلوط کرد.

طعمش را دوست داشت پس سنجاب بودن هم تجربه ی جالبی بود ولی او نمی توانست و نمی خواست همیشه خود را به شکل یک حیوان دربیاورد و به جای همه ی شان زندگی کند اینگونه ممکن بود وجود واقعی خود را نیز فراموش کند.

با صدایی که از حنجره اش تولید می کرد بقیه ی سنجاب ها را صدا زد می خواست با آن ها ارتباط برقرار کند شاید زندگی با آنها انتخاب خوبی باشد، البته شاید...

همه شان ترسیده بودند و نمی دانستند آن موجود فضایی حالا فردی از گونه ی خودشان است کم کم مارها و سنجاب ها و دارکوب ها و بقیه ی حیواناتی که در آن نزدیکی زندگی می کردند از پناه گاهِ امنشان بیرون زدند و پس از کمی مکث دوباره هر کدام از پی کاری رفت.

آن سنجابِ از همه جا بی خبر نیز به گروه سنجاب ها پیوسط چند روزی می گذشت که درنقش سنجاب زندگی آرامی داشت هر چند زندگی ابتدایی و بخور و بخواب و تن پروری سنجاب ها که همه اش باید در جستجوی بلوط برای خوردن و ذخیره می گشتند برای روحِ بزرگ او عذاب ایجاد می کرد.

شاید هدف زندگی او چیزی بالاتر از خوردن و خوابیدن بود...یک روز ظهر که هوای آفتابی جنگل جان میداد برای خوابیدن همهمه ای در بین حیوانات به راه افتاد بوی خطر می آمد خطری که بقیه با آن آشنا بودند به جز آن سنجاب بخت برگشته...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

ماه تی تی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
64
پسندها
17
دست‌آوردها
8
سن
22
محل سکونت
اهواز
Part Six:

His small, twisted stomach signaled hunger. This time he looked carefully around. He saw a fresh, fresh oak.He picked it up, peeled it a little, and began chewing the oak with his rabbit teeth.

He liked the taste, so being a squirrel was also an interesting experience, but he could not and did not want to always transform himself into an animal and live instead of all of them, so he might forget his true existence.

With the sound he made from his larynx, he called the rest of the squirrels and wanted to communicate with them. Maybe living with them

is a good choice, of course maybe ...

They were all scared and did not know that the space creature was now a species of their own. Little by little, snakes, squirrels, woodpeckers and other animals that lived nearby They escaped from their safe haven, and after a short pause, each went to work again.

That squirrel, unaware of everything, passed to the of squirrels a few days ago, in which the squirrel played a quiet life.However, the primitive life and eating and sleeping and caring of squirrels, all of which had to be searched for oak to eat and store, caused torment to his great soul.

Maybe the purpose of his life was something higher than eating and sleeping ... One day when the sunny weather of the forest was dying, there was a commotion among the animals to sleep. The smell of danger came. ...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

ماه تی تی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
64
پسندها
17
دست‌آوردها
8
سن
22
محل سکونت
اهواز
پارت هفتم:

جالب اینجا بود که فقط حیوانات ریز جسه پنهان میشدند مثل موش ها سنجاب ها، خرگوش ها، مار ها و مارمولک ها و حیواناتی از این قبیل همه در حال جست و خیز بودند و در گوشه ای پنهان می شدند.

سنجابِ بی تجربه هم خود را به تنه ی درختی چسبانده بود و با تعجب به رفتار های بقیه را زیر نظر می گرفت، سنجابی که خیر خواه تر از بقیه به نظر می رسید و فقط به فکر خودش نبود در حالی که دنبال پناه گاه می گشت به هم نوع به ظاهر همنوع خود اشاره کرد و گفت:

-بهتر است زودتر جایی برای پنهان شدن پیدا کنی که الان آن عقابِ بزرگ، یک لقمه ی چپت می کند

پرسید:عقاب دیگر چیست؟

_ پرنده ی شکارچی است دیگر

سپس رفت و در جایی پنهان شد؛اما سنجاب قصه ی ما نمی دانست به کجا پناه ببرد،دستپاچه بود و حتی به فکرش نرسید که با خواندن آن وِرد، میتواند دوباره به حالت اولش بازگردد تا از هیچ پرنده ای نترسد.

تنه ی درختی را دید که تو خالی و سوراخ بود می خواست به درون آن برود که با صدای آن پرنده که انگار در نزدیکی اش بود، فهمید که دیگر کار از کار گذشته و دیر شده است.

با ترس چرخید و بالای سرش را نگاه کرد،عقاب با آن بال های بزرگ و قیافه ی نامهربان و منقار تیزش بالای سرِ طعمه ی بی پناهش در هوا می چرخید انگار که حول مرکز یک دایره پرواز می کرد.

سنجاب همینطور که به چرخیدنِ عقاب بالای سرش نگاه می کرد، همزمان با او خودش هم می چرخید سرانجام سرگیجه گرفت و روی زمین افتاد که ناگهان خود را در هوا احساس کرد.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

ماه تی تی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
64
پسندها
17
دست‌آوردها
8
سن
22
محل سکونت
اهواز
Part Seven:

Interestingly, only small animals were hiding, such as mice, squirrels, rabbits, snakes and lizards, and animals like that were all crawling and hiding in a corner.

The inexperienced squirrel also clung to the trunk of a tree and watched in amazement the behavior of others, a squirrel who seemed more benevolent than others and did not think only of himself as he sought refuge. He pointed to the same kind of appearance and said:

- It would be better to find a place to hide sooner, now that big eagle is taking a bite to eat.

He asked: What is another eagle?

- It is another bird of prey

Then he went and hid somewhere, but the squirrel in our story did not know where to take refuge, he was confused and did not even think that by reading that word, he could return to his original state so that he would not be afraid of any birds.

When he saw the trunk of a tree that was hollow and hollow, he wanted to go into it, but with the sound of the bird that seemed to be near him, he realized that it was too late.

Frightened, he turned and looked over his head, the eagle with its large wings and unkind face and sharp beak hovering over the head of its helpless prey as if it were flying around the center of a circle.

As the squirrel watched as the eagle spun above its head, it spun at the same time as he did. Eventually, he became dizzy and fell to the ground, where he suddenly felt himself in the air.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

ماه تی تی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
64
پسندها
17
دست‌آوردها
8
سن
22
محل سکونت
اهواز
پارت هشتم:

در منقار آن عقاب گیر افتاده بود و کاری از دستش بر نمی آمد،عقاب با سرعت پرواز می کرد و باد خنکی به سر و کله ی سنجاب کوچک می خورد.

عقاب بالای کوهی رسید،از آنجا لانه اش که روی قله قرار داشت به چشم می خورد پس قرار بود خوراکِ جوجه هایش شود.
ولی داستانِ زندگی پیچیده ی او نباید در این نقطه به پایان می رسید پس راه چاره چه بود؟...

پرنده ی مادر،سنجاب را از فاصله ی چند متری بر روی زمین انداخت می خواست بی جانش کند که مبادا موقع خوردن،طعمه فرار کند.

به محض افتادنش بر روی زمین چشمانش را بست، وِرد را خواند و به شکل اولیه اش درآمد،حال عقاب بود که از ترس به خود می لرزید و پا به فرار گذاشت.

مردِ فضایی نفس راحتی کشید و به طی کردن راهی که انتها و مقصدش نامعلوم بود ادامه داد، او دیگر قصد بازگشتن به جنگل را نداشت.

دلش یک محیط جدیدتر با موجودات متفاوت تر می خواست هر چند همان جنگل هم تنوع زیادی در انواع حیوانات و جانوران داشت با این حال به خاطر خطراتش هم که شده بهانه ای برای نرفتن به آنجا پیدا کرده بود.

تصمیم گرفت شبیه یک عقاب شود و پرواز کند تا از آن بالا با دیدی وسیع اطرافش را نگاه کند تا زودتر به مقصدی که نمی دانست چیست و کجاست برسد.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

ماه تی تی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
64
پسندها
17
دست‌آوردها
8
سن
22
محل سکونت
اهواز
Part Eight:

The eagle was stuck in its beak and could not do anything, the eagle was flying fast and a cool wind was blowing on the little squirrel's head.

The eagle reached the top of the mountain, from where its nest on the summit could be seen, so it was supposed to feed its chickens.
But the story of his complicated life should not have ended at this point, so what was the solution? ...

The mother bird threw the squirrel to the ground from a few meters away, trying to kill it so that the prey would not escape while eating.

As soon as he fell to the ground he closed his eyes, read the word, and returned to his original form, while the eagle trembled with fear and fled.

The man of space breathed a sigh of relief and continued on a path whose end and destination were unknown, he no longer intended to return to the forest.

His heart wanted a newer environment with different creatures, although the same forest had a great variety of animals and animals, but because of its dangers, he had found an excuse not to go there.

He decided to look like an eagle and fly to look around with a wide view from above to reach a destination he did not know what and where.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

ماه تی تی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
64
پسندها
17
دست‌آوردها
8
سن
22
محل سکونت
اهواز
پارت نهم:

پرواز کرد و بالا رفت آنقدر بالا که اوج لذت را در وجود خود احساس می کرد عقاب بودن چه حس خوبی داشت حس آزادی و فرمانروا بودن،او از آن بالا خود را مانند فرمانروایی فرض می کرد که بر مردمش تسلط کامل داشت.

اما با خود گفت:فرمانروا که آزاد نیست، او زندانیِ هزاران و شاید میلیون ها نفر است که مجبور است خدمتگذار همه باشد پس این با آزادی مغایرت دارد شاید بهتر باشد همان رعیت بمانم تا آزاد آزاد باشم.

درگیر افکارِ به هم ریخته ی خود بود که چشمش به موشی صحرایی افتاد که آزادانه این طرف و آن طرف می رفت طعمه ی خوبی برای شکار کردن بود و می توانست گرسنگی اش را حداقل برای چند ساعتی رفع کند.

اما همینکه خواست به سمتش یورش ببرد یادش آمد که نیم ساعت پیش خودش هم یک طعمه ی ناتوان بود که ممکن بود در یک آن بلعیده شود پس سرش را به طرف دیگری چرخاند تا دیگر وسوسه نشود و به پروازش ادامه داد.

گذشتن(نادیده گرفتن موش و بخشیدنِ زندگی) را به صدای شکمش و ندایی که در ذهنش می گفت تو حالا یک عقاب هستی و باید بر اساس غرایظت عمل کنی شکارچی بودن در خون تو است باید آن را می خوردی و سیر میشدی،ترجیح داد؛
با خود گفت منکه قرار نیست تا آخر عمر عقاب باقی بمانم پس می بخشم تا بخشیده شوم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

ماه تی تی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
64
پسندها
17
دست‌آوردها
8
سن
22
محل سکونت
اهواز
Part nine:

He flew and soared so high that he felt the height of joy in his being. What a good feeling it was to be an eagle. A sense of freedom and sovereignty.

But he said to himself: The ruler who is not free, he is a prisoner of thousands and maybe millions who have to serve everyone, so this is against freedom, maybe it is better to remain the same subject to be free.

He was engrossed in his confused thoughts when his eyes fell on a desert mouse that rode freely to and fro. It was a good prey for hunting and could satisfy his hunger for at least a few hours.
But as soon as he tried to attack him, he remembered that half an hour ago he was a helpless prey that might have been swallowed up in one, so he turned his head to the other so that he would not be tempted any more, and continued to fly.

He preferred to pass (ignoring the mouse and forgiving life) to the sound of his belly and the voice that said in his mind that you are now an eagle and you should act on instinct. Being a hunter in your blood, you should eat it and be satisfied;
He said to himself that I am not going to stay until the end of the eagle's life, so I will forgive so that I may be forgiven.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین