-
- ارسالات
- 11
-
- پسندها
- 9
-
- دست‌آوردها
- 3
تاوان خواهم داد اما با عشق
-
برای تایپ رمان خود اینجا کلیک کنید.
-
برای یافتن رمان های بی نام کلیک کنید.
ویژه رمان های گمشده
- نویسنده موضوع Sara
- تاریخ شروع
-
- ارسالات
- 1
-
- پسندها
- 0
-
- دست‌آوردها
- 1
سلام
ممنون میشم اگه اسم این رمان و میدونید بگید
در مورد دختری که با عمش زندگی میکنه و بعد میفهمه که برادری داره که با خانواده ی مادریش زندگی میکنه و بعد با مردی ازدواج میکنه که یه پسر 7،8 ساله داره و میدونه که اون مرد دوسش نداره و بخاطر خانوادش مجبور به ازدواج شده ولی به امید اینکه دلشو بدست بیاره باهاش ازدواج میکنه
ممنون میشم اگه اسم این رمان و میدونید بگید
در مورد دختری که با عمش زندگی میکنه و بعد میفهمه که برادری داره که با خانواده ی مادریش زندگی میکنه و بعد با مردی ازدواج میکنه که یه پسر 7،8 ساله داره و میدونه که اون مرد دوسش نداره و بخاطر خانوادش مجبور به ازدواج شده ولی به امید اینکه دلشو بدست بیاره باهاش ازدواج میکنه
-
- ارسالات
- 0
-
- پسندها
- 0
-
- دست‌آوردها
- 1
سلام خسته نباشید
ی رمان خونده بودم قدیمی بود دختره با پدر مادرش و خواهرش میان تهران و توی ی باغ پدرش سرایدار و مادرش آشپز میشه فکر کنم اسم دختر غزاله باشه پسرصاحب باغ که پزشکی میخونده از خارج میاد و گاهی به دختره توی درسش برای کنکور کمک میکنه ولی ی شب پسر با ماشینش تصادف میکنه نابینا میشه دختره و پدرش ازش پرستاری میکنن قبل اینکه پسره از بیمارستان مرخص بشه پدر دختره از سقف سقوط میکنه میمیره مادر پسره اینارو شبانه می ندازه بیرون بعدچندسال دختر پزشک میشه اینا بهم میرسن لطفا اسمشو بگید
ی رمان خونده بودم قدیمی بود دختره با پدر مادرش و خواهرش میان تهران و توی ی باغ پدرش سرایدار و مادرش آشپز میشه فکر کنم اسم دختر غزاله باشه پسرصاحب باغ که پزشکی میخونده از خارج میاد و گاهی به دختره توی درسش برای کنکور کمک میکنه ولی ی شب پسر با ماشینش تصادف میکنه نابینا میشه دختره و پدرش ازش پرستاری میکنن قبل اینکه پسره از بیمارستان مرخص بشه پدر دختره از سقف سقوط میکنه میمیره مادر پسره اینارو شبانه می ندازه بیرون بعدچندسال دختر پزشک میشه اینا بهم میرسن لطفا اسمشو بگید
-
- ارسالات
- 7
-
- پسندها
- 0
-
- دست‌آوردها
- 1
من دنبال رمانی هستم که دختره خونه عموش زندگی میکنه زن عموش خیلی با دختره بد رفتاری میکنه اما دو تا پسرعمو داره که هوای دختر داستانو دارن یه روز برادر زن عموش از خارج میاد این دوتا عاشق هم میشن خیلی دنبال اینو رمان گشتم اما اسمش یادم نیست🥺🥺
-
- ارسالات
- 10
-
- پسندها
- 3
-
- دست‌آوردها
- 1
😌❌ تک پسر پیش نماز مسجد و یه دختر شیطون بورسیه شدن و حالا مجبورن توی یه خونه بمونن😌❌
-قانون شماره 1: به هیچ عنوان حجابتو بر نمی داری! عشوه نمیای! لباس بلند می پوشی و روسری سر می کنی.
اصلا به من نگاه نمی کرد! انگار قراره بخورمش! منم از این نگاه نکردنش استفاده کردم و براش با لبخند ناسزا گرفتم و گفتم و گفتم:
-اوکی! نوبت منه. قانون شماره 2: به رفت و آمد من گیر نمیدی! هر ساعتی خواستم میرم و هر ساعتی خواستم میام.
زیر لب به جهنمی گفت و گفت:
-قانون شماره 3: تو این خونه آواز خوندن ممنوعه! دوستاتو هم این جا نمیاری! وقتی خواستی بری حموم به من میگی که من برم تو اتاقم.
متعجب گفتم:
-یعنی این قدر هورنی هستی؟ کاهو بخور برادر!
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
-حق نداری این طوری توی این خونه حرف بزنی.
لپشو کشیدم و گفتم:
-چقدر تو پاستوریزه و هموژنیزه ای اخوی!
دستمو پس زد و با داد گفت:
-قانون بعدی: به من دست نمی زنی!
زدم زیر خنده و اداشو درآوردم:
-قانون بعدی: به من مزاحمت نمی کنی! وا بده مرد. هر کی ندونه فکر می کنه من مردم تو زنی! شل کن!
-لا اله الا الله! چقدر تو بی حیایی!
قانون شماره 5: حق نداری عقاید منو مسخره کنی.
با نیشخند گفتم:
-اوکی! قانون آخر! به هیچ کدوم از قانونای * شر تو عمل نمی کنم! بیاه!
قهقهه زدم و رفتم توی اتاق! خوردی اخوی؟ هستشو اِخ کن.
اسم اینو کسی میدونه؟ بنر فیکه؟
😌❌ تک پسر پیش نماز مسجد و یه دختر شیطون بورسیه شدن و حالا مجبورن توی یه خونه بمونن😌❌
-قانون شماره 1: به هیچ عنوان حجابتو بر نمی داری! عشوه نمیای! لباس بلند می پوشی و روسری سر می کنی.
اصلا به من نگاه نمی کرد! انگار قراره بخورمش! منم از این نگاه نکردنش استفاده کردم و براش با لبخند ناسزا گرفتم و گفتم و گفتم:
-اوکی! نوبت منه. قانون شماره 2: به رفت و آمد من گیر نمیدی! هر ساعتی خواستم میرم و هر ساعتی خواستم میام.
زیر لب به جهنمی گفت و گفت:
-قانون شماره 3: تو این خونه آواز خوندن ممنوعه! دوستاتو هم این جا نمیاری! وقتی خواستی بری حموم به من میگی که من برم تو اتاقم.
متعجب گفتم:
-یعنی این قدر هورنی هستی؟ کاهو بخور برادر!
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
-حق نداری این طوری توی این خونه حرف بزنی.
لپشو کشیدم و گفتم:
-چقدر تو پاستوریزه و هموژنیزه ای اخوی!
دستمو پس زد و با داد گفت:
-قانون بعدی: به من دست نمی زنی!
زدم زیر خنده و اداشو درآوردم:
-قانون بعدی: به من مزاحمت نمی کنی! وا بده مرد. هر کی ندونه فکر می کنه من مردم تو زنی! شل کن!
-لا اله الا الله! چقدر تو بی حیایی!
قانون شماره 5: حق نداری عقاید منو مسخره کنی.
با نیشخند گفتم:
-اوکی! قانون آخر! به هیچ کدوم از قانونای * شر تو عمل نمی کنم! بیاه!
قهقهه زدم و رفتم توی اتاق! خوردی اخوی؟ هستشو اِخ کن.
اسم اینو کسی میدونه؟ بنر فیکه؟
-
- ارسالات
- 10
-
- پسندها
- 3
-
- دست‌آوردها
- 1
😌❌ تک پسر پیش نماز مسجد و یه دختر شیطون بورسیه شدن و حالا مجبورن توی یه خونه بمونن😌❌
-قانون شماره 1: به هیچ عنوان حجابتو بر نمی داری! عشوه نمیای! لباس بلند می پوشی و روسری سر می کنی.
اصلا به من نگاه نمی کرد! انگار قراره بخورمش! منم از این نگاه نکردنش استفاده کردم و براش با لبخند ناسزا گرفتم و گفتم و گفتم:
-اوکی! نوبت منه. قانون شماره 2: به رفت و آمد من گیر نمیدی! هر ساعتی خواستم میرم و هر ساعتی خواستم میام.
زیر لب به جهنمی گفت و گفت:
-قانون شماره 3: تو این خونه آواز خوندن ممنوعه! دوستاتو هم این جا نمیاری! وقتی خواستی بری حموم به من میگی که من برم تو اتاقم.
متعجب گفتم:
-یعنی این قدر هورنی هستی؟ کاهو بخور برادر!
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
-حق نداری این طوری توی این خونه حرف بزنی.
لپشو کشیدم و گفتم:
-چقدر تو پاستوریزه و هموژنیزه ای اخوی!
دستمو پس زد و با داد گفت:
-قانون بعدی: به من دست نمی زنی!
زدم زیر خنده و اداشو درآوردم:
-قانون بعدی: به من مزاحمت نمی کنی! وا بده مرد. هر کی ندونه فکر می کنه من مردم تو زنی! شل کن!
-لا اله الا الله! چقدر تو بی حیایی!
قانون شماره 5: حق نداری عقاید منو مسخره کنی.
با نیشخند گفتم:
-اوکی! قانون آخر! به هیچ کدوم از قانونای * شر تو عمل نمی کنم! بیاه!
قهقهه زدم و رفتم توی اتاق! خوردی اخوی؟ هستشو اِخ کن.
اسمشو میدونین؟ بنر فیکه؟
😌❌ تک پسر پیش نماز مسجد و یه دختر شیطون بورسیه شدن و حالا مجبورن توی یه خونه بمونن😌❌
-قانون شماره 1: به هیچ عنوان حجابتو بر نمی داری! عشوه نمیای! لباس بلند می پوشی و روسری سر می کنی.
اصلا به من نگاه نمی کرد! انگار قراره بخورمش! منم از این نگاه نکردنش استفاده کردم و براش با لبخند ناسزا گرفتم و گفتم و گفتم:
-اوکی! نوبت منه. قانون شماره 2: به رفت و آمد من گیر نمیدی! هر ساعتی خواستم میرم و هر ساعتی خواستم میام.
زیر لب به جهنمی گفت و گفت:
-قانون شماره 3: تو این خونه آواز خوندن ممنوعه! دوستاتو هم این جا نمیاری! وقتی خواستی بری حموم به من میگی که من برم تو اتاقم.
متعجب گفتم:
-یعنی این قدر هورنی هستی؟ کاهو بخور برادر!
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
-حق نداری این طوری توی این خونه حرف بزنی.
لپشو کشیدم و گفتم:
-چقدر تو پاستوریزه و هموژنیزه ای اخوی!
دستمو پس زد و با داد گفت:
-قانون بعدی: به من دست نمی زنی!
زدم زیر خنده و اداشو درآوردم:
-قانون بعدی: به من مزاحمت نمی کنی! وا بده مرد. هر کی ندونه فکر می کنه من مردم تو زنی! شل کن!
-لا اله الا الله! چقدر تو بی حیایی!
قانون شماره 5: حق نداری عقاید منو مسخره کنی.
با نیشخند گفتم:
-اوکی! قانون آخر! به هیچ کدوم از قانونای * شر تو عمل نمی کنم! بیاه!
قهقهه زدم و رفتم توی اتاق! خوردی اخوی؟ هستشو اِخ کن.
اسمشو میدونین؟ بنر فیکه؟
-
- ارسالات
- 1
-
- پسندها
- 0
-
- دست‌آوردها
- 1
سلام🥺🥺🥺
من فقط نصف رمان یادم میاد
دختره پدرش میمیره بعد میره خونه دوس پدرش ک اسمش محمد بود بعد از مرگ زن محمد به اجبار با محمد ازدواج میکنه بعد دوسال محمد هم میمیره و ادامه ماجرا........این فقط اوایل رمانه....خیلی قبل خوندم و امشب یهو یادش افتادم ..لطفا کمکم کنید❤😘
من فقط نصف رمان یادم میاد
دختره پدرش میمیره بعد میره خونه دوس پدرش ک اسمش محمد بود بعد از مرگ زن محمد به اجبار با محمد ازدواج میکنه بعد دوسال محمد هم میمیره و ادامه ماجرا........این فقط اوایل رمانه....خیلی قبل خوندم و امشب یهو یادش افتادم ..لطفا کمکم کنید❤😘
-
- ارسالات
- 10
-
- پسندها
- 3
-
- دست‌آوردها
- 1
پسره و دختره بورسیه میگیرن مجبورن همخونه باشن پسره مذهبی دختره جلف
یه متنم هست نمیدونم فیکه یا نه
یه متنم هست نمیدونم فیکه یا نه
چجوری میتونم خلاصه ی رمانی ک اسمشو نمیدونمو تایپ کنم
-
- ارسالات
- 3
-
- پسندها
- 0
-
- دست‌آوردها
- 1
سلام خسته نباشید
دنبال یه رمان میگردم دختره شب تولدش دوست برادرشو میبینه که اگر اشتباه نکنم چیزی‌حدود چهارده سال ازش بزرگتره و بخاطر سن میخواد ردش کنه ، منتها شب خواستگاری شرط میبندن که دختره عاشق پسره بشه ، بعدا ازدواج میکنن و بلافاصله بچه دار میشدن
پسره فکر میکنم استاد بود و دختره هم تهران درس میخوند و دختره با خانم همسایه شون توی شیرینی فروشی سر کوچه شون اشنا میشد و سرگذشت اون خانم تو بخشی از رمان اومده بود
دنبال یه رمان میگردم دختره شب تولدش دوست برادرشو میبینه که اگر اشتباه نکنم چیزی‌حدود چهارده سال ازش بزرگتره و بخاطر سن میخواد ردش کنه ، منتها شب خواستگاری شرط میبندن که دختره عاشق پسره بشه ، بعدا ازدواج میکنن و بلافاصله بچه دار میشدن
پسره فکر میکنم استاد بود و دختره هم تهران درس میخوند و دختره با خانم همسایه شون توی شیرینی فروشی سر کوچه شون اشنا میشد و سرگذشت اون خانم تو بخشی از رمان اومده بود