-
- ارسالات
- 1
-
- پسندها
- 0
-
- دستآوردها
- 1
سلام . دنبال یه رمانی هستم که دختره تو یه هتل کار میکنه . و پسر داستان بخاطر انتقام (انتقام برای برادرش بود ) از پدر دختره بهش نزدیک میشه .
سلام دنبال یه رمانم پدر پسر میخواد پسرش زن بگیره تا از اون حال و هواش بیرون بیاد خواستگاری یه دختر میره و اینا عقد میکنن دختر یه روز خونه پسر میره نماز میخونه پسر چادر دختر رو میگیره و میکشه رو سرش میگه دنیا از اینجا چقدر قشنگه باهم ادم برفی درست میکنن و یه روز که دختر میره خونه پدر پسر حرفهاشونو میشنوه فکر میکنه پسر دوسش نداره و به اجبار با دختر عقد کرده دختر از خونه میزنه بیرون کسی اسم این رمان میدونهبسم ایزد لایزال
سلام
کاربران عزیز اگر رمانی هست که اسمش رو فراموش کردید و فقط قسمتهایی ازش در خاطرتون هست اینجا درجش کنید تا دوستان اگر اسمش رو میدونستند ذکرش کنند.
نکات مهم:
۱_ از پرسش اسم رمانهایی که باز و صحنهدار هستند جدا بپرهیزید چون بدون اطلاع قبلی پاک خواهد شد!
۲_ اگر پاسختون داده نشد یا اشتباه پاسخ دادند لطفا از تأکید زیاد بپرهیزید کمی بگذره جوابتون داده میشه.
۳_ از ایجاد تاپیک جداگانه برای پرسش اسم رمان، یا نظر دهی راجع به رمانها خودداری کنید.
سپاس
سلام اسم دختر پسره آیلین و اهورا نبود؟سلام دوستان😊
من چند سال پیش این رمان رو خوندم که دختره با یه پسری به اجبار ازدواج میکنه.
با اینکه دختر آزادی هست، اما به صورت فرمالیته با چادر جلوی پسره ظاهر میشه تا صورتش رو نبینه.
تا اینکه پسر به مهمونی دعوت میشه که دختره هم از طرف کس دیگه ای به همون مهمونی دعوته.
وقتی همدیگرو میبینن، دختره اونو میشناسه اما پسره بدون اینکه اطلاع داشته باشه اون کیه، ازش خوشش میاد.
یه روز اتفاقی چادرشاز سرش میکشه و پسره صورتش رو میبینه.
متاسفانه بقیه داستان یادم نیست فقط فکر کنم که اسم دختره نفس بود.
ممنون میشم اگه میدونید راهنماییم کنید
یه رمانی بود دوتا دختر بودن که یه شهر دیگه درس میخوندن یکی از دخترا میره خونه بگیره یجا توی یه خونه یه اتاق بهش میدن که مال دوتا پیرمرد و پیرزن که پسرشون پلیسه و یک دوست پلیسم داره
کسی اسم این رمان و میده؟
سلام به نظر من این چند تا رمان خیلی خوبه: سه سوت، دختری که من باشم، یک بار نگاهم کن، دختر فوتبالیست، مسیحای عشق، زهرا بانوسلام چندتا رمان خیلی عالی، که ارزش خوندن رو داشته باشند بهم معرفی کنید؟
سلام اگه اسم رمان رو پیدا کردی به منم بگو ممنونسلام تو یک کانالی این تبلیق رو گذاشته بودن یک هفته ای که دنبال اسم رمانه هستم ترو خدا بگین چیه؟
#میخوام_موهاتو ببینم نورا
سرخ شدم و با اشک بهش نگاه کردم که دست به سینه گفت:
-چیه؟ مگه زنم نیستی؟ مگه
#صوری_عقد من نشدی؟ مگه نیومدی تو خونم با من زندگی کنی؟
با بغض گفتم:
-حاجی
کتش رو درآورد و عصبی گفت:
- #حاجی_و_زهر_مار !
نکنه میخوای جلوی من با چادر بگردی؟ من تو خونم یه زنی میخوام که دلبری بلد باشه!
نمیتونی چیزی که من میخوام باشی؟ هری! برو بیرون!
دستاش اومد بالا و بالا تر. نشست روی لبه های روسریم که لبنانی بسته بودم. بازش کرد و از سرم برش برداشت و ...❌
این بو هم پیامم رو دیدید لطفن بگید ممنون
سلام من چند تا رمان مذهبی خوندم خیلی خوب بودن: مسیحای عشق، زهرا بانو، رهایی از شبسلام دوستان پند تا رمان مذهبی خوب بهم پیشنهاد میکنید ؟ ( یک رمان مذهبی واقعی ، نه اینکه با اسم مذهب هرچیزی میخوان مینویسن ..) ممنون میشم
سلاماسم این رمان لطفا
باهم شمع هارو فوت کردیم کیان اولین تکه ش رو گرفت سمتم و گفت بیا بخور بچه هامو از دیشب تاحالا از گشنگی کشتی
مطمعنم شام هم نخوردی
_کیان!
ازدیشب حرف نزن!
نمیخوام بهش فکر کنم !
+چشم
اشاره به کیکی کرد که تو دستش بود و گفت ؛
+دهنتو باز کن
بعداز خوردن کیک که با شوخی و خنده های کیان گذشت ،گفت؛
+نمیخوای کادومو بدی
_اوه !
اصل کاری مونده
کادوهایی که خریده بودم رو آوردم
دادم بشه و گفتم:
_تولدت مبارک
باذوق بازشون کرد نگاه خریدارانه ای کرد و گفت َ؛
+نه!سلیقه ات خوبه!
البته سلیقه ات رو میشه از انتخابت(اشاره به خودش کرد)که منم ،فهمید
سایزمم که دستته😉
_قابل تورو نداره!
امیدوارم یه عمر طولانی توام با سلامتی و موفقیت داشته باشی
اشاره به کادو هایی که گوشه ی اتاق بود کردم و گفتم ؛
_البته شاید به گرون قیمتیه
کادوهایی که گرفتی نباشه
اما سرشار از محبته
لباس هارو زمین گذاشت و اومد بغلم کرد
+این چه حرفیه !تو خودت برام بزرگترین کادو هستی
دست گذاشت رو شکمم و گفت؛
+این کوچولوها ...
تو داری بهترین کادوی دنیا ...
پدر شدن رو بهم به ارمغان میاری
نگاهم و دوختم به چشماش دلم میخواست باهاش راحتتر بودم و میتونستم ببوسمش
فقط یه بار خداجون !
نگاهم رو دوختم به لبهاش
یه حرکتی بکن کیان !
منو بیشتر تو بغلش فشار داد و پیشونیم رو بوسید
آخه پیشونی🤦🏻♀لبامو ببوس کودن
دلیل اینهمه مقاومت رو نمیفهمیدم
اینهمه خوددار بودن اونم جلوی من که زنشم عادی نبود
انگار که قبل از اومدن به اینجا ۳ تا پلنگ زده زمین!
وگرنه دلیل دیگه ای نمیتونه داشته باشه
دیگه داشتم ناامید میشدم
دلم میخواست حداقل از بغلش به آرامش برسم
آرامشی که بعداز رفتن سامان مطمعن بودم دیگه غیر ممکنه تو بغل مرد دیگه ای تجربه اش کنم
اما سرنوشت طوری رقم خورد که امروز اینطوری،اینجا باشم
کیان یهوازم جداشد ودر حالی که میگفت ؛ببخش رفت بیرون از اتاق
خورد تو ذوقم
حتی نتونستم ببوسمش
ای خاک تو سر بی عرضه ت نفس