-
- ارسالات
- 384
-
- پسندها
- 404
-
- دستآوردها
- 63
*مهدخت*
صبح با صدای زنگ هشدار گوشیم از خواب بیدار شدم ای خدا چراااااا دقیقا روز بعد از تولد شبنم باید بریم دانشگاه با ناله و نفرین بلند شدم و رفتم توالت و بعد اینکه دست و صورتمو شستم اومدم بیرون و رفتم تک تک بچه ها رو بیدار کردم خودمم رفتم و لباسامو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون رفتم اشپزخونه یه لیوان شیر با کیک خوردم و اومدم بیرون و با بقیه بچه ها سوار ماشین شدیم و پیش به سوووی دانشگاه زنگ اول با خانم سپهری کلاس داشتیم خانم ساده و خوبی بود و اینکه دیر رسیده بودیم رامون میداد رفتیم سر کلاس و بعد ۱ ساعت و نیم کلاس تموم شد رفتیم توی کافه تریا دانشگاه و شروع کردیم به حرف زدن وسط حرف زدن بودم که چشمم افتاد به توهان که دخترا دورش کردن و به بهونه سوال پرسیدن براش عشوه میومدن و دلبری میکردن و اونم با چنان اخمی جوابشونو میداد که من خودمو اینور خیس کردم یهو یاد اتفافای تولد افتادم و یه تنفری نسبت بهش تو دلم جوونه زد سنگینی نگاهمو حس کرد که سرشو بلند کرد خیره به چشمام شد منم با تنفری که بهش پیدا کرده بودم بهش زل زدم فک کنم تنفر و تو چشام دید که جا خورد بلند شدم و به بچه ها گفتم میرم سر کلاس
صبح با صدای زنگ هشدار گوشیم از خواب بیدار شدم ای خدا چراااااا دقیقا روز بعد از تولد شبنم باید بریم دانشگاه با ناله و نفرین بلند شدم و رفتم توالت و بعد اینکه دست و صورتمو شستم اومدم بیرون و رفتم تک تک بچه ها رو بیدار کردم خودمم رفتم و لباسامو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون رفتم اشپزخونه یه لیوان شیر با کیک خوردم و اومدم بیرون و با بقیه بچه ها سوار ماشین شدیم و پیش به سوووی دانشگاه زنگ اول با خانم سپهری کلاس داشتیم خانم ساده و خوبی بود و اینکه دیر رسیده بودیم رامون میداد رفتیم سر کلاس و بعد ۱ ساعت و نیم کلاس تموم شد رفتیم توی کافه تریا دانشگاه و شروع کردیم به حرف زدن وسط حرف زدن بودم که چشمم افتاد به توهان که دخترا دورش کردن و به بهونه سوال پرسیدن براش عشوه میومدن و دلبری میکردن و اونم با چنان اخمی جوابشونو میداد که من خودمو اینور خیس کردم یهو یاد اتفافای تولد افتادم و یه تنفری نسبت بهش تو دلم جوونه زد سنگینی نگاهمو حس کرد که سرشو بلند کرد خیره به چشمام شد منم با تنفری که بهش پیدا کرده بودم بهش زل زدم فک کنم تنفر و تو چشام دید که جا خورد بلند شدم و به بچه ها گفتم میرم سر کلاس