-
- ارسالات
- 384
-
- پسندها
- 404
-
- دستآوردها
- 63
*از زبان مهدخت*
از پشت مبل اومدم این ور که کمند مثل گاوی کع پارچه قرمز گرفتن جلوش دوید سمتم منم وقتی دیدم راه فراری نیست به سمت در خونه دویدم و از خونه زدم بیرون داشتم تو راهرو میدویدم برگشتم سمت کمند تا ببینم کجاست که دیدم دست بسینه داره ابرو میندازه بالا وا خل شده داشتم میدویدم و به کمند نگاه میکردم که یهو توی یه جای گرم فرو رفتم با تعجب برگشتم که توی دوتا چشم خوشرنگ غرق شدم یه دستش روی بازوی برهنم بود یع دست دیگشم دورکمرم انگار هیچکدوم قصد نداشتیم دل از چشای هم بکنیم اگه تا یه دقیقه دیگه تو اون حالت میموندیم بی عفتش میکردم با این فکر بلند زدم زیر خنده که توهان با ابروهای بالا رفته نگام کرد
توهان:الان میشه بگی به چی میخندی
لحنم و سرد کردم و گفتم
مهدخت:نمیشه حالا میشه ولم کنید استاد محتشم
با ساییده شدن دندوناش رو هم فهمیدم که حرصش گرفته حقشه باید بخوره نوش جونش
با شدت دستم و ل کرد و پشتشو بهم کرد و رفت تو خونشون درم محکم کوبید به هم با یه لبخنده پیروزمندانه چشمامو بستم و رو به در خونشون شکلک در اوردم وبلند گفتم حقت بود توهان خان بخور نوش جونت یهو در خونشون باز شد و خاک عالم تو سرم شد
از پشت مبل اومدم این ور که کمند مثل گاوی کع پارچه قرمز گرفتن جلوش دوید سمتم منم وقتی دیدم راه فراری نیست به سمت در خونه دویدم و از خونه زدم بیرون داشتم تو راهرو میدویدم برگشتم سمت کمند تا ببینم کجاست که دیدم دست بسینه داره ابرو میندازه بالا وا خل شده داشتم میدویدم و به کمند نگاه میکردم که یهو توی یه جای گرم فرو رفتم با تعجب برگشتم که توی دوتا چشم خوشرنگ غرق شدم یه دستش روی بازوی برهنم بود یع دست دیگشم دورکمرم انگار هیچکدوم قصد نداشتیم دل از چشای هم بکنیم اگه تا یه دقیقه دیگه تو اون حالت میموندیم بی عفتش میکردم با این فکر بلند زدم زیر خنده که توهان با ابروهای بالا رفته نگام کرد
توهان:الان میشه بگی به چی میخندی
لحنم و سرد کردم و گفتم
مهدخت:نمیشه حالا میشه ولم کنید استاد محتشم
با ساییده شدن دندوناش رو هم فهمیدم که حرصش گرفته حقشه باید بخوره نوش جونش
با شدت دستم و ل کرد و پشتشو بهم کرد و رفت تو خونشون درم محکم کوبید به هم با یه لبخنده پیروزمندانه چشمامو بستم و رو به در خونشون شکلک در اوردم وبلند گفتم حقت بود توهان خان بخور نوش جونت یهو در خونشون باز شد و خاک عالم تو سرم شد