-
- ارسالات
- 384
-
- پسندها
- 404
-
- دستآوردها
- 63
*از زبان توهان*
عه عه! دختره پررو من رو دست میندازه، شیطونه میگه برو بزنش.
وجی(اره برو بزنش که باز در رو از روت ببنده، دهنت آسفالت شه)
توهان:
- بگو ببینم تو طرف منی یا اون گربه نره؟
وجی(اولا گربه ماده بعدش هم من طرف اونم)
توهان:
- چی؟ طرف اون؟ ناسلامتی من صاحب توهم ها.
وجی(خوبه خوبه؛ یه جوری میگی صاحب منی فکر کردم سگی، گربهای، چیزیم)
توهان:
- والا از اونها چیزی کم نداری.
وجی(خیلی نکبتی، من رفتم)
توهان:
- درم پشت سرت ببند.
میران:
- اگه خوددرگیریهات تموم شد گمشو بریم تو خونه.
توهان:
- هی قلبم اومد تو دهنم نکبت؛ این چه وضع اعلام حضور کردنه.
میران:
- والله ما هممون رفتیم تو خونه که دیدیم جنابعالی تشریف نحست رو نیاوردی، واسه همون اومدم بکشم ببرمت البته اگه خوددرگیریهات تموم شده بریم.
توهان:
- ببند صدات رو زیاد شنیدم، گمشو تو.
با میران رفتیم خونه بعد اینکه مسواک زدم به سمت تخت خوشگلم پرواز کردم.(چیه فکر کردین دخترها فقط احساسین، نخیرم ما پسرها هم احساسیم)
*از زبان مهدخت*
وای از استرس دارم میمیرم، فکر کنین منی که تو عمرم یه لحظه هم استرس نداشتم الان تا مرز سکته رفتم. از اون شبی که با پسرها بهم پریدیم یکماه میگذره و بالاخره روز آزمون فرا رسید. وای خدایا! من این همه درس خوندم لطفا یه کاری کن ما چهارتا رو باهم ببرن پاریس.مقنعهام رو واسه بار صدم سرم کردم اما بازم کجوکوله شد. همینجورداشتم با مقنعهام کلنجار میرفتم که یهو یه گاو، وحشیانه در اتاقم رو باز کرد. بله گاومون باران خانم.
عه عه! دختره پررو من رو دست میندازه، شیطونه میگه برو بزنش.
وجی(اره برو بزنش که باز در رو از روت ببنده، دهنت آسفالت شه)
توهان:
- بگو ببینم تو طرف منی یا اون گربه نره؟
وجی(اولا گربه ماده بعدش هم من طرف اونم)
توهان:
- چی؟ طرف اون؟ ناسلامتی من صاحب توهم ها.
وجی(خوبه خوبه؛ یه جوری میگی صاحب منی فکر کردم سگی، گربهای، چیزیم)
توهان:
- والا از اونها چیزی کم نداری.
وجی(خیلی نکبتی، من رفتم)
توهان:
- درم پشت سرت ببند.
میران:
- اگه خوددرگیریهات تموم شد گمشو بریم تو خونه.
توهان:
- هی قلبم اومد تو دهنم نکبت؛ این چه وضع اعلام حضور کردنه.
میران:
- والله ما هممون رفتیم تو خونه که دیدیم جنابعالی تشریف نحست رو نیاوردی، واسه همون اومدم بکشم ببرمت البته اگه خوددرگیریهات تموم شده بریم.
توهان:
- ببند صدات رو زیاد شنیدم، گمشو تو.
با میران رفتیم خونه بعد اینکه مسواک زدم به سمت تخت خوشگلم پرواز کردم.(چیه فکر کردین دخترها فقط احساسین، نخیرم ما پسرها هم احساسیم)
*از زبان مهدخت*
وای از استرس دارم میمیرم، فکر کنین منی که تو عمرم یه لحظه هم استرس نداشتم الان تا مرز سکته رفتم. از اون شبی که با پسرها بهم پریدیم یکماه میگذره و بالاخره روز آزمون فرا رسید. وای خدایا! من این همه درس خوندم لطفا یه کاری کن ما چهارتا رو باهم ببرن پاریس.مقنعهام رو واسه بار صدم سرم کردم اما بازم کجوکوله شد. همینجورداشتم با مقنعهام کلنجار میرفتم که یهو یه گاو، وحشیانه در اتاقم رو باز کرد. بله گاومون باران خانم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: