-
- ارسالات
- 384
-
- پسندها
- 404
-
- دستآوردها
- 63
با شنیدن صداش انگار دنیا رو بهم دادن. اومد جلو یقه مرده رو گرفت و پرت کرد اونور و شروع کرد به زدنش، اون دوست پسره هم فرار کرده بود. آتردین هرچی ناسزا از دهنش در میاومد بار پسره میکرد و میزدش. پسره همش التماس میکرد تا ولش کنه؛ آتردین بالاخره ولش کرد. پسره دو تا پا داشت، چهار تا دیگه هم قرض کرد و شروع کرد به دویدن. وقتی آتردین برگشت سمتم به هیچی فکر نکردم و دویدم طرفش و خودم رو پرت کردم بغلش، اشکهام شونههای مردونش رو خیس میکرد. دستش رو دور کمرم حلقه کرد و گفت:
- هیس تموم شد، ولی تنبیه تو سرجاشه.
با تعجب از بغلش اومدم بیرون و بهش نگاه کردم که دیدم چنان اخم داره، انگار ارث باباش رو خوردم.
باران:
- خب دیگه ممنون که کمکم کردید من دیگه میرم پیش دوستهام.
تا روم رو برگردوندم و یه قدم برداشتم، از پشت دستم و گرفت و گفت:
- کجا با این عجله؟ شما تشریف میارید تو ماشین بنده تا حرف بزنیم.
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
- نه دیگه مزاحم نمیشم.
آتردین:
نفرمایید، مراحمید.
به جان خودم این آرامش قبل از طوفانه؛ از این بعیده اینجوری خونسرد باشه.
باران:
- باشه حالا که اصرار میکنید میام فقط لطفا دستم رو ول کنید.
دستم رو ول کرد من هم یهو شروع کردم به دویدن، چون میدونستم حسابم با کرام الکاتبینه. داشتم میدویدم که یهو دیدم رو هوام؛ آتردین دستهاش رو دور کمرم حلقه کرده بود و بلندم کرده بود و به سمت ماشینش میبرد.
باران:
- آهای ولم کن، مگه دزد گرفتی؟
آتردین:
- شما بهتره فعلا سکوت کنی چون دوتا تنبیه در انتظارته.
باران:
- آتردین جونم من که تخم طلا میکنم برات دلت میاد تنبیهم کنی.
آتردین:
- معلومه سرت ضربه خورده، از کی تاحالا اندامدارها تخم میکنن؟
باران:
- هی این چه حرفی بود زدی؟ منظورت چی بود؟
آتردین:
- کسی که باید میفهمید، فهمید.
باران:
- خیلی بیحیای منحرفی، اصلا من با یه آدم منحرف تو یه ماشین نمیشینم.
- هیس تموم شد، ولی تنبیه تو سرجاشه.
با تعجب از بغلش اومدم بیرون و بهش نگاه کردم که دیدم چنان اخم داره، انگار ارث باباش رو خوردم.
باران:
- خب دیگه ممنون که کمکم کردید من دیگه میرم پیش دوستهام.
تا روم رو برگردوندم و یه قدم برداشتم، از پشت دستم و گرفت و گفت:
- کجا با این عجله؟ شما تشریف میارید تو ماشین بنده تا حرف بزنیم.
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
- نه دیگه مزاحم نمیشم.
آتردین:
نفرمایید، مراحمید.
به جان خودم این آرامش قبل از طوفانه؛ از این بعیده اینجوری خونسرد باشه.
باران:
- باشه حالا که اصرار میکنید میام فقط لطفا دستم رو ول کنید.
دستم رو ول کرد من هم یهو شروع کردم به دویدن، چون میدونستم حسابم با کرام الکاتبینه. داشتم میدویدم که یهو دیدم رو هوام؛ آتردین دستهاش رو دور کمرم حلقه کرده بود و بلندم کرده بود و به سمت ماشینش میبرد.
باران:
- آهای ولم کن، مگه دزد گرفتی؟
آتردین:
- شما بهتره فعلا سکوت کنی چون دوتا تنبیه در انتظارته.
باران:
- آتردین جونم من که تخم طلا میکنم برات دلت میاد تنبیهم کنی.
آتردین:
- معلومه سرت ضربه خورده، از کی تاحالا اندامدارها تخم میکنن؟
باران:
- هی این چه حرفی بود زدی؟ منظورت چی بود؟
آتردین:
- کسی که باید میفهمید، فهمید.
باران:
- خیلی بیحیای منحرفی، اصلا من با یه آدم منحرف تو یه ماشین نمیشینم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: