• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
*باران*
از پشت شیشه به مردی خیره شدم که تمام دنیام بود چرا اخرش شد نرسیدن؟
دلم پر میکشه تا یه بار دیگه با شیطنت ذاتیش اسممو صدا کنه و من جانم به زبان ببارم اشکام راه خودشونو پیدا کرده بودن امروز میخواست زنگ بزنم به مادرش و بگم پسرش رو تخت بیمارستانه اشکامو با پشت دست پس زدم و شماره مادرشو گرفتم بعد ۴ بوق صدای زنی که صدایش بی شباهت به صدای اتردینم نبود توی گوشی پیچید
مامان اتردین:الو بفرمایید
باران:سلام
مامان اتردین:جانم بفرمایید کاری داشتید
باران:خانم اقایی من دانشجوعه استاد اقاییم
صدایش بغض دار شد و گفت
مامان اتردین:اتردینم رسید ایران
باران:بله خانم اقایی لطفا بیاین به بیمارستان.......
ماماناتردین:خیلی ممنون دخترم الان میام
تلفن و قطع کردم و دوباره به مرد زندگیم خیره شدم نفسم به نفساش بند بود باید میرفتم با دکترش حرف میزدم رفتم به سمت اتاق دکتری کع به خاطرش از پاریس اومده بودیم ایران
چند تقه به در زدم و وارد اتاق شدم درکمال تعجبم دکترش فارسی حرف میزد انگار تعجبم و از صورتم خوند که خندید و گفت
دکتر:تعجب نکنید خانم جوان مادرم فرانسوی و پدرم ایرانی هستند
سری به معنای تفهیم تکان دادم که با دست به مبل راحتی مقابلش اشاره کرد رفتم و روی صندلی نشستم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
باران:خب الان چی میشه حالش خوبه دیگه اره
سرشو انداخت پایین کع دلم هریی ریخت
دکتر:متاسفانه ایشون حالشون زیاد خوب نیس و ضربه شدیدی به سرشون خورده و اختمال زنده موندنشون هست اما به احتماله۵۰درصد بیناییشونو برای همیشه ار دست بدن
با حرفای دکتر نفس کشیدن یادم شد مگه میشه اتردینم بمیره من من نمیتونم بدونه اون زندگی کنم اون کسیه که به من عشق و نشون داد نردونگیو نشون داذو حالا من بدونه اون...
نمیشه نه
اتاق داشت دوره سرم تاب نیخورد دستام یخ کرده بود و اخساس میکردم قلبم نمیزنه احساس خفگی میکردم
با ضربه ای که به صورتم زده شد راهه نفس کشیدن برام باز شد
تند تند نفس میکشیدم
دکتر با نگرانی بهم نگاه میکرد
دکتر:حالتون خوبه خانوم
اما من حتی نایه حرف زدن نداشتم که جوابشو بدم کم کم صداش برام مبهم شد و تصویره صورته دکتر تار و چهره ی جذاب اتردینم جلوم قرار گرفت و بعد سیاهی مطلق


........................

با دردی که سرم کرد چشامو باز کردمو ناله ای کردم
اتردین:بالاخره بیدار شدی خانوم خوش خواب
با شنیدن صداش نفسم بند اومد
با شتاب سرمو به سمتش برگردوندم که چهره ی جذابش و دیدم با لبخند نگاه میکرد دستمو تو دستش گرفت و بوسید
باران:ا..تر.......دی..ن تو...تو ای..نجا چ..چیک‌‌ار‌....می....کنی
اتردین:ینی چی اومدم عشقمو ببرم دیگه
بارات:ک..جا
اتردین:واا یادت شده تو بهم اعتراف کردی که عاشقمی و بعدش نزدیک بود بهم ماشین بزنه اما نزد وقتی که بلند شدم ازروی زمین دیدم تو غش کردی

باورم نمیشد اونا همش خواب بوده یا این همش خوابه نمیفهمم من مطمئنم ماشین خورد بهش
اتردین:خانومم نمیخوای پاشی بریم
باران:تو..تو ..واقعا..خوبی.
اتردین:اره عشقم پاشو
دستمو کرفتو بلندم کرد با کمکش لباسامو پوشیدمو رفتیم از بینارستان بیرون که ....
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
یکی از پشت هولم داد که خوردم زمین با درد برگشتم که دیدم اتردین یک دختره ایو بغل کرده و داره بهم پوزخند میزنه با چشمای از حدقه زده بیرون بهشون نگاه کردم
اتردین:هه دخترهی خنگ فکر کردی من عاشقه تو روانی میشم
با این حرفش صدای شکسته شدن قلبمو شنیدم با گریه به خنده هاشون نگاه کردم
باران:ا..ت...رد..ین.ن
اتردین:خفه شو دختره‌هر*ز*ه
دسته دختررو گرفتو با هم رفتن
جیغ کشیدمو صداش کردم نرووو
باران:ااااتتتتررررددددیییییننننن نهههههه
نررروووو مننن مییمییرمم بررگرردد
با بیرحمی برگشت سمتم
اتردین:خب بدرک بمیر تا یه جماعت از دستت راحت شن رفت با جیغییی که کشیدم از خواب بیدار شدم همش خواب بود
من چم‌شده
تند تند نفس میکشیدم کع در با شدت باز شد
و دخترا اومدن تو
مهدخت:باران عزیزم حالت خوبه
نمیتونستم حرف بزنم نمیدونم از ترس بود یا چیزه دیگه ای اما صدام در نمیومد
افسون:باران خوبی
کمند:حرف بزن دیگه
سرمو به طرفین تکون دادم که نمیتونم
مهدخت:ینی چی دکترر دکترررر
هنوزم قلبم تند میزد و همش فکر میکردم اتردینو از دست میدم سریع از روی تخت بلند شدم خداروشکر سرم دستم نبود با اینکه سرم گیج میرفت اما با دو خودمو به آی سیو رسوندم که یه خانومی و دیدم که بدون شک مادر اتردین بود
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
با صدای پاهای من برگشت به چشمای اشکیه مادر اتردین نگاه کردم که دقیقا مثه چشای اتردینم بودن
نمیدونم چرا اون صخنه فکر کردم خوده اتردینه با گریه رفتم سمتشو خودمو انداختم تو بغلش یکم که تو بغلش موندم فهمیدم مادرشه تا اومدم خودمو بکشم بیرون از بغلش که سفت منو بغل کرد
و شروع کرد به حرف زدن
مامان اتردیت:تویی همون دختری که اتردینم ازش صحبت میکرد همون چشم آبیه احساساتیش همونی که دله پسرمو برد
همه حرفاش با بغض بود با کریه گفتم
باران:اره همونم حالا هم دارم تو نبوده عشقم میسوزم خانوم پسره شما منو دیوونه خودش کرده و حالا رو اون تخت خوابیده و دیدنه چشماشو ازم محروم کرده آغوشه گرمشو ازم کرفته و خودش با خیاله راحت خوابیده
با مهربونی دستشو به کمرم کشیدو سرمو بوسید
مامان اتردین:اروم باش عزیزم بیا اینجا بشین
رفتم روی صندلی نشستم که کنارم نشستو منو تو آغوشش کرفت
تو بغلش نمیدونم شاید نیم ساعت یک ساعتی میسد که گریه کردم
که بچه ها اومدن و بعد گفتن که با دکتر حرف زدن
و از مشکلی که براش پیش میومد بهشون گفت که مادرش شروع کرد به بلند گریه کردن
دلم براش سوخت هه
یکی باید دلش برای من بسوزه
بلند شدمو از اونجا دور شدم حسه خفگی میکردم اونجا
از بیمارستان خارج شدمو
سواره ماشینم شدم و سرمو کذاشتم رو فرمونو زار زدم برای عشقم برای کسی که تمومه جونمو براش میدم
برای
اتردینم برای عشقمون که فقط یکماه داشتیمش برای اون چشاش که با ذوق بهم نگاه میکرد وقتی بهش اعتراف کردم ولی همون‌موقع
با به یاد اوردنش قلبم تیر کشید
و بلند زار زدم و جیغ کشیدم چرااا خدا جون جرااا باهامون اینکارو کردی
اگه اتردینم دیگه نتونه ببینه چی دیگه نتونه صورتمو ببینه قصه میخوره
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
همینجور که اشک میریختم ماشینو روشن کردمو به سمته خونه اتردین رفتم کلیذه خونشو از توهان گرفتم وقای میخوایتم بیام ایران وارد خونش شدم با وارد شدنم بود عطره اتردین به مشامم خورد
با دلتنگی بود کشیدم و بغضم شکست به سمته اتاقش رفتم با دیدن اتاقش دلم بیشتر براش پر کشید یک عکسه بزرگ
ازم روبروی تختش بود
به عکسه خودش که کناره عکسم بود نگاه کردم
یه لباسه سفید تنش بود که دکمه هاش باز یوود روی صندلی چرم‌نشسته بودو سرشو به صندلی تکیه‌داده بود و دستشو رو قلبش گذاشته بود موعاشو بالا درست کرده بود دلم لرزید برای این همه جذابیتش
دلم میخواست الان اینجا بود
تا انقدر سفت بغلش میگرفتم تا تو بغلش حل بشم
رفتم سمته کمدشو
یکی از لباساشو بیرون کشیدم بو کردمش بوی تنه خودشو میداد
در کمدشو بستمو رو تخت دراز کشیدمو اشک ریختم و بو کشیدم لباسشو خودمو
جنین وار بغل کردمو سرمو تو بالشت فرو کردم تا بتونم با بوکشیدنش اروم بشم اگه بیناییشو ار دست بده و منو نتونه ببینه دیوونه میشه
فکر کردن به اینکه نتونی عشقتو ببینی
دیوونه کنندست من خودمو جایه اون میزارم عذاب میکشم
دیگه چه برسه به اون
با همین فکرا اشک ریختم و به بخته بدم ناسزا دادم اصلا کاشکی هیچوقت نمیرفتیم پاریس
اون از مهدخت که معلوم نیس چیکار کرده بود توهان باهاشو
اینم از من که عشقم رفا زیره ماشینو
تو کماست
نمیدونم چقدر کذشت که خوابم برد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
با صدای زنگ گوشیم چشامو به زور باز کردم ۱ هفته بود که کارم شده بود رفتن بیمارستان اومدن خونه اتردین حالم از قیافم بهم میخورد چشمام بخاطر گریه های زیادم باد کرده بود و سرخ سرخ بود زیر چشمام گود افتاده بود به سختی گوشیمو از زیر تخت کشیدم بیرون مهدخت بود گوشی رو جواب دادم که صدای جیغش بلند شد
مهدخت:وااااااای باران اتردین به هوش اومده مژدگونی بده بالاخره از کما دراومد واااای باران بیا بیمارستان........‌‌‌‌‌‌....
ادامه حرفاشو نشنیدم و بلند شدم و هرچی دم دستم اومدو پوشیدم خدایا شکرت که اتردینم بهوش اومد سریع از خونه زدم بیرون و رفتم سمت بیمارستان وقتی رسیدم خواستم وارد اتاق اتردین بشم که افسون جلوم و گرفت و گفت
افسون:دکترش تو اتاقه صبر کن بیاد بیرون
سرمو تکون دادم بعد ۱۵ مین دکتر از اتاق اتردین اومد بیرون
باران:چیشد دکتر میتونم برم ببینمش؟
دکار:چون بهوش اومدن امروز میبریمش اتاق عمل
با این حرف دکتر دوباره یادم اومد که ممکنه نتونم دیگه چشمای خوشگلشو ببینم چشام دوباره برای شاید هزارمین بار در این هفته خیس شد نمیتونستم تحمل کنم این درد برای من زیادی بود
با هر سختی بود لب زدم
بادان:برم پیشش؟
دکتر:برو ولی اون نمیتونه ببینت بهش ارامش بده روحیه بده
سرمو تکون دادم و وارد اتاق صدم
صداش بلند شد
اتردین:توهان تویی؟یک ساعته کجا رفتی پسر
اون واقعا نمیتونست منو ببینه با قدمای لرزون سمت صندلی کنار تختش رفتم و کنارش نشستم
انگار از سکوتم فهمیده بود منم
با صدای لرزونی کع بغض توش مشهود بودگفت
اتردین:با..ران...تویی
دستشو تو دستم گرفتم و با صدایی که توش همه حسا وجود داشت گفتم
باران:منم
نمیدونم یهو چش شد چرا اینکارو کرد با شتاب دستشو از دستم کشید بیرون
تعجب کردم از حرکتش
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
اتردین:کی بهت گفته بیای اتاق من برو بیرون
با شنیدن این حرفش صدای شکستن قلبمو شنیدمو اون چش شده بود
باران:یعن..ی.چی؟
اتردین:چی یعنی چی برو از اتاقم بیرون نمیخوام صدای نحستو بشنوم
*راوی*
مگه تحقیری از این بالاتر هست که عشقت پست بزنه ؟
عشقی که یه روزی از تمام وجودش قربان صدقه لحن صدات می رفت
به یک باره چه صد ان همه عشقی که به پای او میریخت مگر چیزی عوض شده بود که اینگونه تحقیرش میکرد ؟
چه چیزی اتفاق افتاده که صدایی که یک روز ان را لالایی می خواند امروز اورا نحس میخواند؟
*باران*
دیگه طاقت نداشتم از روی صندلیم بلند شدم با لحنی که توش پر از بغض و ناراحتی بود حرف زدم
باران:تو چت شده ها مگه من چیکار کردم که داری عذابم میدی ۱ هفته دارم لحظه شماری میکنم تا صداتو بشنوم یک هفته دخیل بستم به تموم پیغمبرا تا بتونم فقط یه بار دیگه اسممو صدا بزنی و من از ته دلم بگم جانم الان این چه رفتاریه ها
اتردین:صداتو برا من بلند نکن برو بیرون از اتاقم
تحقیر شدنم حدی داشت انگار اون با اتردینی که ۱ ماه تمام با صدای دلنشینش قربون صدقه ام میرفت نبود انگار اورا بره بودند و کسی در ظاهر او به جایش اورده بودند
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
از اتاق رفتم بیرن که سینه به سینه مادر اتردین شدم با دیدن چشای خیسم دستمو تو دستش گرفت و با لحن نگران و مهربونش گفت
مامان اتردین:چیشده قربونت برم چرا گریه کردی؟
اون لحظه به یه اغوش مادرانه نیاز داشتم خودمو تو بغل مامانش انداختم و اونم دستاشو دور کمرم حلقه کرد تمام اتفاقایی که افتاده بودو براش گفتم
مامان اتردین:گریه نکن عزیزکم من تو کارش موندم مطمئنم این حرفای بهت گفته از ته دلش نبوده من باهاش حرف میزنم و سعی میکنم بفهمم چرا اینجوری کرده تو خودتو ناراحت نکن گلم
باران:نیازی نیست خاله جون اون خودش نخواست پیشش باشم خودش گفت نمی خواد صدامو بشنوه منم به خواستش احترام میزارم و میرم
مامان اتردین:نکن دخترم اون یه بار از نیکی زخم خورده تو همچین کاریو باهاش نکن داغون میشه
سرمو تکون دادم و یه خداحافظی کردم و از بیمارستان رفتم بیرون ایندفعه به جا برم خونه اتردین رفتم خونه خودمون وقتی رسیدم رفتم حموم و اومدم بعد ۱ هفته به خودم رسیدم رفتم گوصیمو بردارم تا زنگ بزنم به مامانمشون که یادم اومد تو اتاق اتردین جا گذاشتم با کف دست محکم زدم رو پیشونیم لعنتی یادم شده بود بردارمش
یه بلوز سفید با شال سفید پوشیدم و مانتو شلوار ستمم تنم کردم کفشا سفیدمم پوشیدم و از خونه زدم بیرون سوار جیپم شدم و رفتم به سمت بیمارستان
دستمو جلو بردم تا در اتاق اتردین باز کنم که با شنیدن صدای توهان فالگوش وایستادم
توهان:حالیته چی داری میگی اون دختر داغون میشه
اتردین:توهان من نمیخوام ایندش بهم بریزه نمیخوام با یه ادم کور زندگی کنه میفهمی اینو
توهان:کور؟کی گفته قراره کور بشی دکتر گفته احتمالش ۵۰ در۱ده
اتردین:۵۰ درصد چیز کمی نیست تو فکر میکنی امروز وقتی صداشو شنیدم برام اسون بود بغلش نکنم ها فک کردی راحت بود وقتی اونجوری با بغض حرف میزد بهش نگم غلط کردم همش و فراموش کن
توهان:اگه خوب بشی چی؟
اتردین:چی؟
توهان:احتمال بدیم خوب شدی بعد عمل چجوری میخوای قلبشو دوباره به دست بیاری ها؟
اتردین:هنوز چیزی معلوم نیس اونموقع یه خاکی تو سرم میریزم
توهان:نفهمی دیگه نمیفهمی قرار نیست همه مثل نیکی ناسزا باشن
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
اتردین:توهان دارم دیوونه میشم خودمم
توهان:من میرم فقط امیدوارم بعدا پشیمون نشی
سریع دویدم و پشت ستون مخفی صدم توهان از اتاق اومد بیرون و رفت
به سمت در رفتم الان تصمیمو گرفته بودم که هر اتفاقی بیفته من پاش وایمیستم وارد اتاق شدم
اتردین:باز چیتو جا گذاشتی طوفان
از اینکه نمیدید چشمام پر شدن ولی من نباید روحیمو از دست بدم سمتش رفتم و رو صندلی نشستم و گفتم
باران:چیشده که همش منتظر توهانی؟
اتردین:مگه نگفتم نیا اینجا
باران:من که چیزی یادم نمیاد احتمالا تو خواب گفتی
اتردین:برو بیرون
باران:نوووووچ من هروقت دلم بخواد میام و میرم جناب بهتره عادت کنی
اتردین:حالیت نمیشه میگم برو از اتاقم بیرون باید دکتر پرستار صدا کنم بندازنت بیرون
باران:اِ نه بابا میبینم که ۱ هفته خواب بودی شجاع شدی
اتردین:منظور
باران:شما فک کن بی منظور
اتردین:بلبل زبون شدی
باران:بودم عزیزم
بلند شدم و سمت یخچال رفتم کمپوت گیلاش و دراوردم و دوباره رفتم سر جام نشستم کمپوتو رو میز گذاشتم دستمو پشتش گذاشتم و سعی کردم بشونمش
اتردین:داری چیکار میکنی؟
با حرص گفتم
باران:اگه همت کنی دارم میشونمت
لبخندی که رو لباش میخواست بیاد و جلوگیری کرد ازش
باران:بخند راحت باش
اتردین:کی گفته میخواست بخندم
باران:عمم
در کمپوتو باز کردم چون قاشق در دسترس نبود انگشتم بردم توش و یه گیلاس دراوردم و بردم نزدیک دهنش
باران:دهنتو باز کن کوچولو
اتردین:چر...
نذاشتم حرفشو کامل کنه و انگشتمو تو دهنش کردم
باران:چون مامانی میخواد بهت کمپوت بده
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
سعی میکرد خندشو بخوره الان که فهمیده بودم چرا بدرفتاری میکنه دلم اروم گرفته بود و میدونستم دوسم داره
کمپوتو به خوردش دادم بلند شدم دستامو شستم و دوباره کنارش نشستم
دوباره اخماشو تو هم کرد
اتردین:نمیخوای بری؟
باران:نوووچ
اتردین:گفتم میخوام تنها باشم بهتره دیگه اینجا نیای برو هرچیم بینمون بوده رو فراموش کن
باران:اووو نمدونم چرا گوشام سنگین شده صداتو نمیشنوم
اتردین:پووووووف
باران:پوووف نکش برا من ها که یه کاری دست جفتمون میدم
اتردین:جااااان؟
باران:بابا تو که انقدر آیکیوت پایین نبود میگم اونجوری پوووف نکش یهو دیدی بی عفتت کردم
اتردین:خجالتم خوب چیزیه ها یه بار امتحان کنش حتما
باران:به تو سیعتون گوش میکنم استاد
اتردین:پرو
دیگه هیچی نگفتم سرمو گذاشتم رو دستش
اتردین:پاشو برو بیرون
باران:ببین یه بار میگم پس خوب گوش کن الان منو بزنیم از اینجا بیرون نمیرم حالا هی تو تکرار کن
لبخندی رو لباش نشست
باران:نیشتو ببند بابا بزرگ اخمو
اتردین:ببین من میخوام بخوابم بیدارم نکن
باران:باشه بخواب
یه ربع واستادم و وقتی مطمئن شدم خوابه دستمو لای موهاش فرو کردم دلم برای این کار تنگ شره بود با موهاش بازی میکردم و تو دلم از خدا میخواستم فردا بعد عمل دوباره بتونه ببینتم مشغول نوازش موهاش بودم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین