-
- ارسالات
- 384
-
- پسندها
- 404
-
- دستآوردها
- 63
چیی این مرتیکه چی گفت بلند شدم رو بهش گفتم
مهدخت:شما درمورد من چی فکر کردین ها؟به چه جرعتی همچین پیشنهادی به من دادید
اونم از پشت میزش بلند شد و اومد روبه روم واستاد و گفت
توهان:هوا برت نداره خانوم کوچولو عاشق چشم و ابروت نشدم که این پیشنهادو بهت دادم فقط خواستم تلافی کنیم
مهدخت:تلافی چی؟
توهان :اون پسره که اون روز تو پارک بود و فکر میکنم دوست پسرت بود با دوست دختر من ریختن روهم خواستم برا یه مدت جلوشون نقش بازی کنیم تا دوست پسر تو و دوست دختر من دست از سرمون بردارن
مهدخت: اولا به من هیچ ربطی نداره اون مرتیکه ناسزا هر گوهی دلش میخواد بره بخوره دوماً بهتره بگی دوست پسر سابق بعدشم اون غلط میکنه بخواد دنبال من باشه شما بهتره در این باره دیگه با من حرف نزنید روز خوش
از اتاقش زدم بیرون پسره پرو با خودش چی فکر کرده ها حالیش میکنم نکبتو رفتم تو حیاط اعصابمو به کل بهم ریخت رفتم به بچه ها گفتم میرم خونه اونا چون یه کلاس دیگه داشتیم نیومدن
مهدخت:شما درمورد من چی فکر کردین ها؟به چه جرعتی همچین پیشنهادی به من دادید
اونم از پشت میزش بلند شد و اومد روبه روم واستاد و گفت
توهان:هوا برت نداره خانوم کوچولو عاشق چشم و ابروت نشدم که این پیشنهادو بهت دادم فقط خواستم تلافی کنیم
مهدخت:تلافی چی؟
توهان :اون پسره که اون روز تو پارک بود و فکر میکنم دوست پسرت بود با دوست دختر من ریختن روهم خواستم برا یه مدت جلوشون نقش بازی کنیم تا دوست پسر تو و دوست دختر من دست از سرمون بردارن
مهدخت: اولا به من هیچ ربطی نداره اون مرتیکه ناسزا هر گوهی دلش میخواد بره بخوره دوماً بهتره بگی دوست پسر سابق بعدشم اون غلط میکنه بخواد دنبال من باشه شما بهتره در این باره دیگه با من حرف نزنید روز خوش
از اتاقش زدم بیرون پسره پرو با خودش چی فکر کرده ها حالیش میکنم نکبتو رفتم تو حیاط اعصابمو به کل بهم ریخت رفتم به بچه ها گفتم میرم خونه اونا چون یه کلاس دیگه داشتیم نیومدن