• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
وقتی برگشتیم خونه بچه ها داشتن صبحانه میخوردن
باران:کجا بودین شما دوتا
یکم که رفتیم حلوتر چشاشو اندازه نعلبکی شد
افسون:پات چیشده
کمند:وایی خواهری چت شده
باران:مهدخت پات چرا اینجوریه
مهدخت:اهه ببندین هیچی پام پیچ خورد صبح توهان بردم بیمارستان همین
اتردین:خدابد نده ایشالله زود خوب شی
مهدخت:ممنونم
میران و ارادم ابرازه همدردی کردن و نشستیم و صبحانه خوردیم
بعد از صبحانه با کمک باران بلند شدم و به اتاق رفتم خداروشکر دوربین چیزیش نشده بود
رفتم سراغه کامپوتر مخصوص ادیت عکسام
عکس توهان و روش ریختمو شروع کردم به ادیت کردن و سایه های مختلف دادن بهش


..................

بعد از گذشت دوساعت نصفشو تموم کردم اوف خیلی خسته شدم بلند شدم و رو تخت دراز کشیدم که در باز شدو سه تا حیوون پریدن تو اتاق
افسون:اه اه اعصابم خورد کرد پسره ی بیشور بزنم دهنشو صاف کنم
مهدخت:باز چیه
باران:هیچ‌باز این دوتا خروی جنگی با هم دعوا کردن(افسون و میران)
مهدخت:اینکه کاره همیششونه
کمند:برای اولین بار باهات موافقم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
یکم با دخترا‌چرت و پرت گفتیم و خندیدیم دیگه خسته شده بودم اینام که عقلشون نمیکشه
برن
مهدخت:اوف گمشین برین از اتاق خوابم کیاد میخوام بخوابم
کمند:درد بگیری که همش خوابی
باران:ولش بچه ها بیاین بریم
مهدخت:هعی کمند خانوم الان باهات کار نداشتم ولی بزار پام خوب شه
کمند:زبونشو اورد بیرون که بالشت و‌پرت کردم سمتش جاخالی داد خورد تو صورته افسون
هممون پقی زدیم زیر خنده
افسونم با حرص بالشت و زد اول تو سره کمند بعدشم پرت کردو محکم خورد تو ملاجم
با دستم سرمو گرفته بودمو زیره لب افیونو ناسزا میدادم
بعد از رفتنشون پتو رو بغلم کردم و چشام و روهم گذاشتم یک دو سه خوابم برد
..............................
با صدای عر عر یک عدد خر که نامش باران میباشد از خواب نازم پا شدم
پشت به من نشسته بود و با یکی هر و کر میکرد با گوشی دستمو بردم بالا و یه پس گردنی زیبا نثارش کردم که برگشت سمتم و گفت
باران:چته هار شدی
مهدخت:تو هم اگه به جای نوازش های عاشقونه شوهرت با صدای عر عر یک خر بیدار بشی هار میشی
باران:همون شوهرت خره فهمیدی
مهدخت:نخیر اتردین خره
باران:اگه اتردین خره توهانم صد درصد خره
مهدخت:نوچ اتردین خره
باران:توهانننننن
مهدخت:اصلا چرا منو تو داریم بحث میکنیم همه پسرا خرن
باران:پایتم بدجور
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
مهدخت:ساعت چند هس اصلا
باران:۶:۳۵
مهدخت:او شت چقدر خوابیدم
باران:بعله به خرس گفتی برو کنار من از تو خوابالوترم
مهدخت:اوم تو رایت میگی
بعدم با ناز بلند شدم که تو پام دردبدی پیچید که آخم در اومدبارانم هر هر زد زیره خنده
باران:اخه تویی که پات ناقصه نازت چیه
یه چشم غره رفتم براش و به بدبختی رفتم خودمو تخلیه کردم اومدم
موهامو مرتب بالا بستم و یه ارایش مناسب کردمو لنگولنگون رفتم پذیرایی
پسرا دور هم نشته بودن و ورق بازی میکردن منم دلم خوس
رفتم و خودمو پرت کردم رو نزدیک ترین مبل به پسرا هیچکدومشون نگامم نکردن بسکه خرن
صدامو انداختم پس کلمو گفتم
مهدخت: تکون نخورین ها مدیونید پاشید به خدا راضی به زحمت نیستم
توهان:هیس اروم بگیر دودقه دختر الان تمرکزمو بهم میزنی
مهدخت:خب باشه بابا حالا منو نخور
توهان:آشغال خور نیستم
مهدخت:چییییی اخ خدا تو رو دوست داشت که الان پام چلاقه وگرنع یه کاری میکردم دستگاه جوجه کشیت از کار بیفته
توهان با چشما از حدقه در اومده برگشت طرفم بقیه هم با خنده و تعجب نگام میکردن
هیییییینی کشیدم و با دو دست زدم رو دهنم ای خودم در دهنمو گل بگیرم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
اومدم گندی که زدم و درست کنم گفتم
مهدخت:ااام چیزه میدونی منظورم این بود میزنمت تخمات جوجه بشه
چشماشون از نلبکی رد کرد ای خدا من چرا دارم گاف میدم اخه دوباره اومدم درست کنم گفتم
مهدخت:نه میدونید گفتم شاید ...
توهان دستشو رو دهنم گذاشتو گفت
توهان:تو بهتره درست نکنی که بیشتر گند میزنی ابرومو بردی کف پام
به زور و بدبختی دستشو از رو دهنم برداشتم و گفتم
مهدخت:خب بابا حالا
توهان سر جاش نشست و وباره مشغول بازی شد
اقا دیگه نامردیه منم حوصلم سر رفته دلم بازی میخواد‌
مهدخت:هوووی اقایون بکشید کنار منم هستم
توهان:شرمنده تیمامون تکمیله
مهدخت:یعنی چی خو منم دلم میخواد بازی کنم تو بکش کنار من بازی کنم
توهان:باش بیه
هییییی
مهدخت:چییییی گفتی؟؟؟؟؟؟؟
توهان:تقصیر توعه دیگه ازبس منحرفی منم منحرف کردی
مهدخت:اِ الکی گردن من ننداز تو خودت رتبه یک و تو بی تربیتی و منحرفی داری
توهان:اون پات دست و بالم و بسته وگرنه من میدونستم و تو
اتردین:بسه دیگه مثل سگ و گربه به هم میپرین
یهو منو توهان هم زمان گفتیم
مهدخت و توهان:دیگ به دیگ میگه روت سیاه
اتردین:باشع بابا اصلا همو تیکه پاره کنین به یه ور......
ادامه حرفش با پس گردنی که باران بهش زد تو دهنش موند
باران:به به هرچی منحرف و بی ادبیه ریخته دور من
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
اتردین:تقصیر من نیس این دوست تو منم بی ادب کرد
مهدخت:بله بله نفهمیدم تو و دوستت خودتون منشاء فسادین
اراد:دهناتونو لط ف کنید ببندید و بیاین دوستانه پانتومیم بازی کنیم
کمند:اخ قربونت بشم که بهترین فکرارو میکنی
مهدخت:بچه ها کسی پلاستیک دم دستشه
همشون با تعجب نگام کردن و افسون گفت
افسون:پلاستیک واسه چیته؟
مهدخت:توش بالا بیارم
الان که همشون منظورمو عهمیده بودن ترکیدن از خنده که کمندم کوسن مبل رو به طرفم پرت کرد و من جاخالی دادم خورد به توهان
میران:بسه دیگه بیاین اینجا بشینیم منو اراد و کمند و افسون شما ۴ تا هم باهم
مهدخت:حلع بیاین
هممون دور هم نشستیم و قرار شد گروه افسونشون اول اجرا کنه هرکس هرچی دوست داشت و اجرا میکرد و هم تیمیاش حدس میزدن
.................................
*افسون*
اراد بلند شد و رفت تا برامون اجرا کنه یعنی یه صحنه ای ایجاد شده بود دیدنی من که نیاز به دسشویی فوری داشتم شما تصور کنید یه ادم به هیکل اراد از این ور به اون ور بپره ما که به جای اینکه حدس بزنیم به قیافه اراد میخندیدیم اخه یکی نیست بگه تو میخوای میمون درختی اجرا کنی چرا از اینور به اونور میپری دور اولو که باخت دادیم با بازی درخصان اقا اراد نوبت مهدختشون قرار بود مهدخت اجرا کنه اول که رفت به هم تیمیاش فهومند ۳ کلمست بعد به توهان اشاره رد و بعدم به سر خودش و یه ضربدر با دستاش جلوش گرفت یهو باران مثل کسی که اورانیوم غنی کرده باشه از جاش پرید که......
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
که پاش به لبه فرش گیر کرد و افتاد رو اتردین و دوتا روهم افتادن
وجی:به به رو هم دارن چکار میکنن؟
افسون:گمشو وجی منحرف
خلاصع صحنه رمانتیکی رخ داد البته ناگفته نمونه که لباشون رو هم بود ما هم با ذوق زول زده بودیم به اون دوتا یهو باران به خودش اومد و مثل فشنگ از سر جاش پرید اتردینم بلند شد که دیدیم باران با دندوناش لب بدبختو جر داده
اتردین انگشت رو لبش کشید و گفت
اتردین:اگه لب مبخواستی مثل ادم میگفتی نیاز نبود لبمو تیکه تیکه کنی که
باران :چییییی من اگه از کمبود لب گرفتن بمیرم تو ادم رو ماچ نمیکنم
اتردین:برا همون همچین جر واجر کردی لبمو
اراد:بسه دیگه ادامه بازی رو انجام بدید
باران:مهدخت اجراش این بود که توهان عقل نداره
مهدخت:ایول باران جون زدی به هدف
توهان:هر هر هندونه چقدر با نمکین
مهدخت:خب مگه دروغ گفتم عقل نداری دیگه
توهان:دارم برات
مهدخت:واای نگو ترسیدم
میران :بسه دیگه من مبخوام اجرا کنم دهناتونو لطفا ببندید
میران از جاش بلند شد و روبه روی ما وایستاد
نمدونم چرا استرس گرفته بودم یعنی چی میخواس اجرا کنه؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
اولش به خودش اشاره کرد
اراد:تو
با سرش تایید کرد
تا خواست اجرا کنه گفتم
افسون:تو عقل نداری
با اخم ساختگی به نگاه کرد که گفتم
افسون:تو خر هستی
میران:هم بزار اجرا کنم بعد از خودت حدس بزن خانم فیلسوف
با دستش به من اشاره کرد
اقسون:لابد میخوای بگی تو از من بدت میاد
با دستش زد به پیشونیش
افسون:اینو همه میدونستن بیا بشین
میران:دِ لامصب مجال بده ببین چی می خواد بگم
اراد:خب تا الان شد تو افسون ......
میران برگشت تو چشام زل زد و زیر لب گفت دوست دادم
برای چند ثانیه تپیدن قلبمو حس نکردم یعنی داشت با من شوخی میکرد میخواست بیشتر خوردم کنه بغض بدی گلومو گرفت و از جام بلند شدم و رعتم جلوشو گفتم
افسون:واقعا فکر نمیکددم همچین ادمی باشی که اینجوری ادمو خورد کنی
پشتمو بهش کردم برم که دستم اسیر دستاش شد و گفت
میران:دِ لامصب تو که نمیزاری بهت حالی کنم میخواستم همین جا جلو همه بگم من افسونو دوست دارم
با این حرفش تو شوک رفتم با بهت به سمتش چرخیدم و انگشت اشارمو به سمتش گرفتم و لا تته پته گفتم
افسون:ت..تو...تو‌ ال...الان ....
نذاشت حرفمو کامل کنم دستمو گرفت و گفت
میران:اره من همین الان میخواست بگم یه دختر ۱۸ ساله من ۲۸ ساله رو دیوونه خوش کرده شب و روز برام نذاشته وقتی چشمامو میبندم فقط لبخند اونه که جلو چشمامه الانم جلو همه میگم که میتونی عشقمو بپذیری
اشکام رو گونه هام روون شد بهترین لحظه زندگیم بود دستامو دور گردنش حلقه کردم و ....
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
دستامو ور گردنش حلقه کردمو سرمو توی سینش پنهون کردم و هق هقم اوج گرفت
بهتربن لحظه عمرم بود اون لحظه حسی که داشتم قابل وصف نبود دیوانه وار می خواستمش و امروز به عشقش اعتراف کرد لذت خواستنش تو رگام جریان پیدا کرده بود دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و گذاشته بود تا خودمو خالی کنم تو حال خودمون بودیم که مهدخت گفت
مهدخت:اَه اَ جمع کنین خودتونو باو نا سلامتی مجرد اینجاست ها
میون گریه هام خندیدم میران دستاشو قاب صورتم کرد و با شصتش اشکامو پاک کرد بوسه ای روی پیشونیم زد و گفت همیشه بخند و این مرواریداتو الکی هدر ندی سرمو تکون دادم
باران:هووووی میران خان بی هیچی قبول نیس مارو میبری بیرون ها امشب
میران: چشم حتما چرا که نه
مهدخت:هوی چی واسه خودتون تصمیم گیری میکنید من با این پا کجا بیام
توهان:مشکل خودته ما میریم تو هم خونه میشینی
مهدخت:اِ اینجوریاست دیگه
همشون:بله
مهدخت:خیلی خب برید منم میدونم چیکارتون کنم بزارید از چلاقی در بیام
توهان:فعلا که چلاقی پس تهدید تو خالی نکن
*مهدخت*
واقعا بهم برخورد خیلی نامردن بزار وقتی قهر کردم باهمشون خوبشون میشه میگی میمیرن ۲ روز صبر کنن بعد برن بیرون
از جام بلند شدم برم اتاقم که توهان گفت
توهان:کجا؟
مهدخت:سر قبر تو میای؟
توهان:خیلی بچه ای الان قهر کردی
مهدخت:اخه نکه خیلی ادمای مهمین که قهر کنم برین به من چه منم به موقعش میرم
پاشدم رفتم اتاق رو تخت دراز کشیدم باران اومد تو اتاق و شروع کرد به حاضر شدن منم نگاش نکردم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
خوب که حاضر شد اومد پیشم رو تخت نشست و گفت
باران:خواهریم قهره
مهدخت:مگه من توهم که قهر کنم
باران:من به شخصه قول میدم تو خوب شی خودم ببرمت بیرون
مهدخت:بهتره بری دیر شد منتظرتن
خم شد گونمو بوسید و از اتاق رفت بیرون هعی دوستاهم دوستا قدیم
صدای بسته شدن در خونه نشون از رفتنشون میداد پاشدم رفتم حموم و بعد ۱۵ مین اومدم بیرون ساعت ۲۰ بود یه تاپ شورتک تنم کردم و
موهامم دورم ریختم میل به غذا خوردن نداشتم رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به دانیال
دانیال:به به چه عجب یادی از ما کردین
مهدخت:سلام داداشی به خدا انقدر درگیر بودم که
حالا داشتم مثل خر دروغ میگفتم
دانیال:خوش میگذره
مهدخت:اره جات خالی خیلیم خوش میگذره تو کجایی چه کارا میکنی
دانیال:مهدخت یه چی میگم به کسی نمیگی فهمیدی
مهدخت:خب بگو بفهمم چیه که باید راز بمونه
دانیال:من عاشق شدم
مهدخت:چیییییییی جون ما راست میگی حالا این دختر بدبخت کی هست؟
دانیال:دستت درد نکنه حالا ما بد شدیم دیگه
مهدخت:خیله خب حالا بگو ببینم این دختره رو کجا دیدی چطوری عاشق شدی
دانیال :اسمش نیلاست دانشجوعه بعد بگم خدمتتون خیلیم خانم و خوشگله
مهدخت:از الان حسودیم شد ها
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Nargesrezazadeh

کاربر فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
384
پسندها
404
دست‌آوردها
63
دانیال:حسود کوچولوی منی دیگه
مهدخت:خیله خب عکس این نیلا خانمو بفرس ببینم چجوریه دل داداش منو برده
دانیال:وااای ببینیش عاشقش میشی
مهدخت:بفرستی ها حالاهم گمشو زیادی مزاحمم شدی
دانیال:خیلی خری خواهرجانم خدافظ
مهدخت :بای
پووووف ساعت ۹ شد این بیشعورا نیومدن بارونم شروع شده بود
فقط دعا دعا میکردم رعد و برق نزنه از بچگی فوبیای رعد و برق داشتم مخصوصا الان که ننها بودم
داشتم تو دلم دعا میکردم رعد و برق نزنه که فهمیدم رازو نیاز فایده نداره و اولین رعد و برق زده شد جیغی کشیدم و رفتم زیر پتو خدایا هرچه زودتر بچه ها بیان وگرنه سکته میکنم
ترس همه وجودمو گرفته بود مثل بید میلرزیدم اشکام راه خودشونو پیدا کردن فقط از پنجره اتاق به بیرون خیره بودم یه رعد و برق بلند زد که جیغ بلندی کشیدم و اشکام با صدت بیشتری روون شد هق هق میکردم این ترسم موقع زمان بچگیم بود هیچ وقتم دلیلشو نفهمیدم که چرا میترسم ولی همیشه یه دلهره عجیب میگرفتم پتو رو بیشتر دور خودم پیچیدم گوشیمو برداشتم تا به دخترا زنگ بزنم که دیدم خاموش شده حالا دیگه جرعت نمیکردم پاشم و گوشی رو بزنم شارژ دوبارع صدای رعد و برق بلند شدو اینبار برقا قطع شد
مطمئن بودم مثل میت شدم تمام بدنم یخ زده بود و هق هق میکردم و چشمه اشکم روون بود و انگار قصد خشک شدن نداشت
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین